دیگه ناسازگاری های کودک برام قابل تحمل نیست.صبرم داره تمام میشه
سال گذشته همین روزها بود که پسرم متولد شد.برای اومدنش ثانیه شماری میکردم.و فکر میکردم این بچه هم مثل بقیه ی بچه ها وقتی شیر میخوره میخوابه و خلاصه تصوری که ازش داشتم مثل بقیه ی نوزادهایی بود که میدیدم...به دنیا اومد و حدودا یکهفته بعد از تولدش متوجه شدم گاهی اوقات با اینکه گرسنه ست اما با اکراه شیرم رو میخوره،لباس عوض میکردم،حمام میرفتم،محلی که بهش شیر میدادم رو عوض کردم،اتاق رو روشن کردم،تاریک کردم،هر کاری که فکرشو بکنید کردم اما نتیجه اش این بود که بعد از چهل روزگیش به سختی و با هزار ترفند شیر میخورد.خیلی اذیت میشدم چون خوابهاش هم در حد چند دقیقه بود و به ندرت نیم ساعت میخوابید و تمام بیداری اش با گریه میگذشت.حتی الآن هم که یکسالشه همش در حال گریه و جیغ زدنه.از هیچ کاری براش دریغ نکردم چندتا متخصص اطفال هم پسرم رو چک کردن و گفتن هیچ مشکلی نداره این گریه هاش.برای شیر نخوردنش هم تموم عالم و آدم منو متهم کردن به اینکه عمدا بهش شیر ندادم
خلاصه تا آخر پنج ماهگیش روزی دو بار شیر خودمو میدوشیدم و چهار تا بطری ۱۲۰ میشد میخورد، اما کافیش نبود و مجبور شدم بهش شیر خشک هم بدم(اوایل فکر میکردم ممکنه طعم شیرم رو دوست نداشته باشه و به شدت رعایت غذاهایی که میخوردم رو میکردم).با شروع شش ماهگی دیگه شیر خودمو بهش ندادم چون دوشیدن شیر برام سخت بود و دردناک و غذای کمکی رو شروع کردم.خداروشکر بنیه ی قوی ای هم داره و مقاومت بدنش بالاست و از لحاظ تغذیه خیلی بهش رسیدگی میکنم....مشکل من در حال حاضر گریه ها و ناسازگاریشه،از همون روزای اول هم ناسازگار بود و به شدت گریه میکرد و نمیخوابید.الآن برای همه ی کارها باهاش مشکل دارم،پوشکش رو توی خواب عوض میکنم چون توی بیداری ابدا نمیذاره.برای غذا خوردن یک جا نمیشینه و باید دنبالش راه برم.برای لباس عوض کردن جیغ میزنه.هر جا من برم پشت سرم میاد و گریه میکنه.با هیچ اسباب بازی ای بازی نمیکنه.شبها توی خواب به ندرت ده دقیقه ثابت میخوابه و مرتبا در حال تکون خوردنه.برای خوابوندنش واقعا اشکمو درمیاره حتی اگه شدیدا خوابش بیاد نمیخوابه و بداخلاقی در میاره.نه توی بغلم میخوابه،نه روی پاهام و نه هیچ جای دیگه ای.گاهی اوقات که واقعا خسته میشم آروم فریاد میکشم بخواب دیگه و میذارم روی پاهام اونوقت شاید بخوابه.بخدا توی این یکسال از لحاظ روحی ده سال پیر شدم.شاید شما هم مثل بقیه فکر کنید ناشکری میکنم یا از خستگی این چیزا رو میگم اما بخدا قسم هیچ کسی رو ندیدم که بچش اینطوری بوده باشه من واقعا کم آوردم و جدیدا دیگه نمیتونم روی اعصابم کنترلی داشته باشم و زود اشکم درمیاد و عصبی میشم.من تمام این سختی ها رو تنهایی کشیدم واقعا تجربه ی وحشتناکی از بچه دار شدن دارم.چکار کنم که پسرم جذب اسباب بازی هاش بشه؟وقتی میچینمشون و سعی میکنم با شعر و قصه جذبش کنم،اهمیت نمیده و با دست یا پا اونا رو میذاره کنار.تنها چیزی که پسرم دوست داره جاروبرقیه خصوصا زمانی فعال باشه.چکار کنم که راحت بتونم بخوابونمش؟این بزرگترین معضلیه که دارم.