سلام به همگی
راستش میدونم با این تاپیک ها هم مشکلی از ادم رفع نمیشه اما همینقدر گفتنش هم برای آدم خوبه
مشکلاتی که بیشتر باهشون دست و پنجه نرم میکنم
اعتماد بنفس ضعیف
(یه نکته ای در موردِ، مورد بالا اینکه الان که این تاپیک رو زدم بعدش خجالت میکشم بیام حرفای خودم و نظرات دیگرانو بخونم!)
خود کم بین
زودرنج شدید
خجالتی هستم و توی رودربایستی از حقم کنار میکشم
اما دو موردی که خیلی بهم فشار میارن
افسردگی
استرس شدیـــــد برای درس
از دید خودم عواملی که باعث این مشکلات من هستن یکیش اینه که همیشه از بچگی خونه نشین بودم چون همسایه نداشتیم که با بچها بازی کنم، خواهرم خیلی اذیت میکرد نه میذاشت tv نگاه کنم نه میذاشت چیزی که دوست داشتم بخرم همش گیر میداد، سر درس بسیار سختگیری میکرد طوری که 19.75 میشدم جرات نداشتم بیام خونه، و عامل مهم دیگه هم این بود که ندونسته با استمنا آشنا شدم، وقتی که فهمیدم چیه دیگه عادت کرده بودم و بخاطر عقاید مذهبیم واقعا سرشکسته و از لحاظ روحی میترکیدم وقتی اینکارو میکردم( اتفاقی که اگه نمیفتاد شاید من اینجوری نبودم)
خلاصه افسردگیم جوریه که احساس میکنم حتی اگه مشکل خاصی نداشته باشم و همه چیز روبراه باشه بازم زندگی برام معنایی نداره، و در مورد درس هم اونقدر شدید استرس دارم که از اول ترم تا پایان ترم هر روز صبح که بیدار میشم استرس دارم حالا بماند که بعضی وقتا به گریه میفتم هنوز هیچی نشده، ار همین حالا هم میدونم از اونجایی که امتحانام افتاده ماه رمضون با فرجه کم، توی فرجه ها به گریه خواهم افتاد جوری که نمیتونم همونقدری که فرصت دارم هم بخونم.علیرغم اینکه اینقدر روش حساسم اما حوصله خوندن هم ندارم علی الخصوص درس های حل کردنی که از رفتن به سمتشون بیزارم، احساس نفرت و ترس دارم ازشون،و همین هم باز باعث افزایش استرس میشه. واقعا انتظار ندارم حرفایی مثلِ باهاش کنار بیا، استرستو نادیده بگیر و برو تو دل ترس، باید سعی کنی باهاش کنار بیای و غیره که زیاد شنیدم کمکی بهم کنه، اما بازم اگه نظری دارید لطف بفرمایید چون این شرایط چندین ساله روانیم کرده.تشکر ازینکه این متن بلند بالا رو خوندید.در ضمن پسر هستم و 21 ساله