راهنمایی برای بزرگترین تصمیم زندگیم یعنی ازدواج
با سلام خدمت تمامی دوستان و مشاورین
من متولد 68 با مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد - سربازی نرفتم ولی کاراشو کردم برای اول تیر اعزام منه، برای امریه هم اقداماتی کردم ولی هنوز اوکی نشده ...
وضع مالی من یه خونه به ارزش 100 میلیون دارم
سرکار میرم حقوقم تقریبا تو رنج 600 تا 700 تومانه
قسط دارم یه چیزی نزدیکه 700 تومان که با کمک خانواده پرداخت میکنم
من از 3 سال پیش تقریبا تو ترم آخر دانشگاه دوره لیسانس با یکی از همکلاسیهام آشنا شدم و این اشنایی اوایل به صورت خیلی صادقانه و احساسی نبود صرفا یه دوستی ساده برای من بود اما بعد از گذشت چیزی حدود 1 سال و تغیر شرایط روحی من و دیدن یک سری معرفتا و خوبی های این خانوم تصمیم گرفتم خیلی جدی تر بهشون فکر کنم و این رابطه رو خیلی صادقانه تر از قبل با عشق و علاقه واقعا بی حد و وصفی دنبال کنم، منظورم از صادقانه اینه که ایشون در ریز مسائل خانوادگی و مالی و کاری بنده هستن
{این خانوم تقریبا یه سال از من بزرگتره، ساکن شهرستانی که از ما تقربا 560 کیلومتر دورتره، وضع مالی به مراتب بهتری از خانواده من داره در حدی که پول توجیبی ایشون نزدیکه 1200 تا 300 میلیونه و بسیار صادق و مهربان و خواستگارهای بهتر از لحاظ مالی و درسی و قیافه ای از من داشتن تو این سه سال که واقعا به دلیل بار احساسی بین ما و تفکرات و شناخت بینومون رد کردن}
خانواده من (پدر و مادر) تقریبا 2 سال و نیم هستن که درجریان این ارتباط هستن، درحدی که حتی من با مادرم و ایشون به پارک برای پیاده روی میرفتیم چون در بازه ای ایشون در شهر ما به دلیل کاری به مدت 1 سال تقریبا تنها زندگی میکرد ولی در خانواده اونها فقط تک خواهرشون درجریان تقریبا کامل این رابطه هستن
ما در اوایل فروردین امسال پس از اتمام درسم به خواستگاری ایشون رفتیم خب خانواده ایشون صرفا جلسه خواستگاری رو به دید یه مهمونی برای آشنایی نگاه میکردن و با اومدن من سوالات زیادی در ذهنشون شکل گرفته از جمله :
چی چیز این پسر از خواستگارهای قبلی سر تره که دخترشون حاضر شد اینا بیان خواستگاری و حتی باهاش حرف بزنه؟
این پسر از نظر مالی بسیار پایین تر از ما و دخترمون اصلا میتونه با اون زندگی کنه
و دوری شهرها و اینکه چرا باید بیاد خواستگاری دختر ما
و الان متوجه شدم به صورت خیلی محرمانه که حتی حاضر به پذیرایی ما نبودن و صرفا به خاطر دخترشون و احترامی که به شخصیت دو فرزندشون میزارن اجازه حضور مارو دادن
بعد از جلسه خواستگاری به دلیل چهره من که یه ضایعه پوستی رو صورتم دارم پدر و مادرشون به مشاوره رفتن و وقتی از فعالیتها و صفات من حرف زدن مشاور گفته واقعا ارزش فکر کردن داره این پسر
و مسائل زیبایی چهره شو به دخترتون بسپارین و آشنا بشین ولی با توجه به دوری مسافت زیاد مدت عقد طولانی نشه به کلی دلیل
یه ماه بعد اونا به شهر ما اومدن برای آشنایی بیشتر و تو تحقیق و صحبت با من بیشتر نظرشون جلب شده نسبت به خانواده من، اما به دلیل اینکه تا حالا دختر شوهر ندادن و فامیلشون تقریبا 3 تا ازدواج بیشتر نداشته خیلی نسبت به روند این موضوع نا آشنان و به نوعی به خاطر شرایط من نگران و فول استرس هستن در حدی که به دخترشون مثلا گفته بودن اگه این پسر اینقدر به آینده کاری و تلاشاش خوش بینه بزاره 2 سال باهم آشنا باشیم و تو این دوسال تلاششو به ما ثابت کنه که با گریه دخترشون کلا منتفی شده این ایده
من خودم از یه خانواده شلوغم و خواهرم ازدواج کردن و برادرام هم همینطور اونا به مراتب پروسه ساده تری رو طی کردن به دلیل انتخابهاشون و اینکه این پروسه یه کوچولو سخت تر شد و من بی صبری ها و ناراحتی این دختر و بعضا از حرفای پدر و مادرش میبینم و اینکه نمیتونه خیلی مسائل و آشنایی های که نسبت به من و ویژگی های شخصیتی و دلیل انتخاب منو به خانواده اش بگه و سخت گیری های اونارو که میبینه بهم میریزه یه کوچولو نا امید شدم
بگذره که من یه سری تفکرات هم دارم که مثلا مهریه 14 سکه باشه که واقعا بتونم بدم و اینو به دخترم گفتم میشه گفت 70 تا 80 % موافق هم بوده اما با این شرایط اینقدر مشغول فکرم که اصلا به اونجا فکر نمیکنم
من خیلی شاد و امیدوارم همیشه توکلم به خدا بوده و واقعا کمکم کرده
تو این 3 سالی و نیمی هم که با این دختر بودم تا حالا یه بار هم دعوامون نشده خیلی من شخصیت آرومیم و این خانم هم همینطور در صورتی که عملا با هم زندگی میکردیم تو یه خونه، من باور دارم آدمی که سخت تلاش کنه میتونه بعد از 7 8 سال عین داداشم که با صفر شروع کرد الان خونه خوب و ماشین و خرج کرد عالی داره رو داشته باشم واسه همین اصلا درس خوندم فن یاد دارم و پول جمع کردم خونه حتی هرچقدر ضایع خریدم
الان خانواده این دختر میگن همش بهش
آیا به این فکر کردی که تو برجی 1.5 میلیون حداقل خرج میکردی و این پسر سربازه 2 سال و نهایتا دریافتی بعد سربازیشم شاید بشه 1.5 میلیون ک قسط و خرج خونه هم ازش کم میشه
تو تو رفاه زندگی کردی و فکر کردی که چقدر زندگی شاید سخت بشه
به دوری و تنهایی هاش فکر کردی؟
و خود دختر هم میگه نمیدونم اگه این همه فشار بیاد روم بازم میتونم باهم بخندیم ساده بگذریم و شاد زندگی کنیم ....
یه دودلی تو سر ما دو تا افتاده ؟!
راستش میخوام نظر شما دوستان و اگه میشه یه مشاور یا روانشناس هم بدونم در مورد این ازدواج و رابطه در آینده چقدر خوشبینین و چه جوری فکر می کنید