نوشته اصلی توسط
mlika2
ازتون تشکر میکنم که جواب دادین.با شوهرم اشتی کردم ولی هنوز مشکلاتو داریم.خیلی خستم.دلم میخواد زودتر بریم سر زندگیمون پنج شنبه عروسی دوست صمیمیش بود وبا هم رفتیم شب اول تا ساعت سه اونجا بود وقتی برگشت خیلی ناراحت بودم ولی خیلی مهربون برخورد کرد وگفت عروسی بهترین دوستم بودوباید کمکش میدادم وکلی حرف زد راضی شدم بعد عروسی هم با چندتا از رفیقاش وپسر خاله هام امدن خونه ومن خیلی ناراحت شدم وباز گفت من اسراری به امدنشون نداشتم خودت میدونی دلم میخواست تنها باشیم تازه با اینکه مشکل مالی داشتیم هدیه عروس رو خیلی زیاد داد وقتی هم من گفتم پول احتیاج دارم بهم پول داد ولی نه اونقد که میخواستم وقتی هم گفتم من واقعا به این پول احتیاج دارم میتونستی کادوی عروسی دوستت رو کمتر بدی گفت درک نمیکنی که چه قد دوستم به دردم خورده ولی من بیشتر به اون پول نیاز داشتم وحس میکنم بین مو ودوستش خیلی فرق میذاره در صورتی که من از نظر مالی به اون وابسته ام ولی دوستش نیست خیلی ناراحتم