سلام
۳۲ ساله ، متاهل، دو فرزند دارم و خانه دار.
یادمه اولین بار در دوران راهنمایی با واژه هدف گذاری آشنا شدم و اون این شد که خوب درس بخونم تا بتونم دانشگاه قبول بشم و شاغل شدن و ازدواج با یک کیس مناسب و....
همیشه جزع بهترین ها بودم و مایه افتخار پدر و مادرم .
در رشته مورد علاقه ام قبول شدم با بهترین رتبه فارغ التحصیل شدم و در همون رشته شاغل شدم و ازدواج کردم و صاحب دو فرزند.
به خاطر شرایط زندگی دست از کار کشیدم و از اون شهر و آدم ها ،دوست و فامیل جدا شدم و الان خانه دارم.
خوب می دونم که مهم ترین وظیفه و هنر یک زن اول از همه همسر داری و یک مادر خوب بودن هست .
و می دونم که هدف نهایی رضایت خدا و رسیدن به اون هست.
اما یک هدف های مقدماتی و میانی هم وجود داره .
یک سری مشکلات بعد از خانه دار شدن داشتم و با توصیه مشاوران سایت به حمدلله تونستم با شرایط کنار بیام .
اینکه ارزشها و لذت ها رو بالا ببرم تمرکزم رو از همسرم بردارم و به خودم توجه کنم و از لحظه های زندگی لذت ببرم.
این چند ماهی که نبودم فرصت خوبی بود که آموزه ها رو به کار بگیرم و تا حدی موفق هم بوده ام .
احساس آرامش دارم و از خارج شدن از ین شرایط احساس نا امنی می کنم.
احساس تاسف اطرافیان به خصوص پدر و مادرم را بارها متوجه شدم و حتی سعی در توجیه کردنشون کردم که من ازشرایط راضی هستم. و واقعا هم آرامش دارم.
سوال اینجاست که من تا حدی به آرامش رسیدم و از شرایطی که در اون هستم نسبتا راضی هستم اما از خودم ناراضی هستم احساس می کنم توانایی های ذهنی و تحصیلی و شغلی ام مسکوت مونده .
خودم رو دوباره در نقطه شروع می بینم مثل همون دوران راهنمایی. اما این دفعه روبه روم نیمه دوم زندگی ام هست با یک تجربه جدید.
هدف های مقدماتی و میانی من چی می تونه باشه؟از احساس هدر رفتگی بیزارم.