سلام، دیشب همسر این موضوعو باهام در میون گذاشت که ماجرایی شبیه سال گذشته در شرف وقوعه...دوباره احتمال قوی بازداشت میشه...
خانواده ام و برادر بزرگم اتمام حجت باهاش کرده بودن که این آخرین فرصته...باز اشتباه کرد، فکر کنم به پایان خط دارم نزذیک میشم...ح
حتی خودشم فهمیده... دیشب شبیه کسایی که دور ار جون میخوان وصیت کنتن حرف میزد
دلم گرفته، پر از غمم،پر از رنج، پریشونم...
چرا با سرنوشت من اینطوری کرد؟