RE: دست نوشته های خاکستری
آفتاب بوی باران می داد
وقتی آسمان خاکستر نشین شد
وقتی مسخ شده تابلوی منجمد چشمهایت را به تماشا نشسته بودم
- که خدایا
چه منظره غریبی!-
هیچ نشان آشنایی نداشت که گم نشدنم را بهانه شود
آنقدر ساده گم شدم که مشکل بتوانی پیدایم کنی
دیگر رد نگاهت به من نمی رسد
گم شده ام
بیهوده دنبال جای پایم زمین را دور می زنی
من با نگاهم راه می روم
نگاهی که رنگ خاک گرفته و کوچه های باریک و تودرتوی چشمهایت را می دود...
هیچ دری به رویش گشوده نمی شود
انگار تمام آینه ها را شکسته ای
هیچ تصویری از من نیست...
چیزی نمی بینم جز عابران غریبه
که چشمهایت را لگد می کنند...
که آسمان را خاکستر نشین می کنند...
و تو را
بیگانه بامن ...
دیگر رد نگاهت به من نمی رسد
گم شده ام
در تابلوی منجمد چشمهایت...
4/84
RE: دست نوشته های خاکستری
اینجا زمین گرد نیست
هر چه می روم نمی رسم!
اینجا هر چه می گویی باورم نمی شود
هر چه می گویم باور نمی کنی
چگونه این دقایق منجمد را سرکنم
وقتی که هیچ روزنی به خورشید نساخته ای
وقتی که متعجب
روزها انکار شنیده ها می شوند
وقتی که حرفها سرد و تلخ و فراموش کاراند
اینجا زمین پر است از نت های سرد
نت های پوشالی
آوازهای مبهم
نه
دیگر باور نمی کنم
که چشمها راست می گویند...
6/85
RE: دست نوشته های خاکستری
شگفتا ،
وقتی که بود نمیدیدم
وقتی می خواند نمی شنیدم
وقتی دیدم ، که نبود ،
وقتی شنیدم ، که نخواند ،
چه غم انگیز است وقتی که چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد و میخواند و مینالد ، تشنه آتش باشی و نه آب ،
و چشمه که خشکید ،
چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت
و در خود گداخت ، و از زمین آتش رویید و از آسمان آتش بارید ، تو تشنه آب گردی و نه آتش ،
و بعد ، عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود ، از غم نبودن تو میگداخت .
http://dariush2.persiangig.com/image/ax/2FFC.jpg
RE: دست نوشته های خاکستری
وقت گرما شده است.... در صفی طولانی......... باک من سهمیه شد..... قطره ای با من باش...... گاه می اندیشم...... سهم بی باکی من از تو چه شد.
RE: دست نوشته های خاکستری
خالقم دنیای تو زیبا و پرمعناست...... روی هم یک قطره از ان بی کران دریاست..... جای جایش قدرتت پیدا و ناپیداست..... یک تجلی از شکوه و هیبت فرداست..... در نگاهم زندگی با عشق تو زیباست...... تگیه گاهم ذکر یارب یارب شب هاست...... می نویسم از تو تا جان در بدن برپاست.... این برای من معنی دنیاست.
RE: دست نوشته های خاکستری
پرنده در صدای خوشش رنج و درد و ماتم نیست.... پرنده اهل شکوه و اهل گلایه و غم نیست....... و خوش به حال هوایش..................... و خوش به حال دلش................. و خوش به حال پرنده//// که مثل آدم نیست.
RE: دست نوشته های خاکستری
زیر باران بیا قدم بزنیم... حرف نشنیده ای به هم بزنیم.... نو بگوییم و نو بیندیشیم.... عادت کهنه را به هم بزنیم... و زباران کمی بیاموزیم... که بباریم و حرف کم بزنیم... کم بباریم اگر/ ولی همه جا.... عالمی را به چهره نم بزنیم... چتر را تا کنیم و خیس شویم.... لحظه ای پشت پا به غم بزنیم.... سخن از عشق خود به خود زیباست... سخن عاشقانه ای به هم بزنیم.... قلم زندگی به دست دل است.... زندگی را بیا رقم بزنیم... سالکم قطره ها در انتظار تواند زیر باران بیا قدم بزنیم.
RE: دست نوشته های خاکستری
زندگي زيباست .زشتيهاي آن تقصير ماست، در مسيرش هرچه نازيباست, آن تدبير ماست!
زندگي آب رواني است روان ميگذرد… آنچه تقدير من و توست همان ميگذرد.
RE: دست نوشته های خاکستری
دلت شادولبت خندان بماند
برايت عمر جاويدان بماند
خدا را مي دهم سوگندبرعشق
هر آن خواهي برايت آن بماند
به پايت ثروتي افزون بريزد
که چشم دشمنت حيران بماند
تنت سالم سرايت سبز باشد
برايت زندگي آسان بماند