حساسیت زیاد همسرم روی خانوادش و پرخاشگری بخاطر آنها
سلام
من خانمی 27 ساله و همسرم 28 سالشه تقریبا 6 ماهه عروسی کردیم و 1 سال و 9 ماه هم عقد بودین و چون همسرم سرباز و بعدشم بیکار بود دیر عروسی کردیم و چون خانوادش یجورایی به حال خودش رهاش کردن عروسی هم نگرفتیم. چون کلا 15 ملیون تومان داده بودن برای عروسی و کرایه خانه در تهران :227: دیگه خودتون حدس بزنید با این پول چکار میشه کرد
همسرم بشدت حساسیت داره رو خانوادش مخصوصا پدر و مادرش . وقتی بهش میگم خانوادت کم کاری کردن میگه نه اونا وظیفه ای نداشتن و همینم دستشون درد نکنه و عصبانیت داد و تهدید.
در حالت عادی خوبیم ولی تا دعوا میشه یهو میگه من همش دارم تورو تحمل میکنم و خسته شدم . ما شرایط مالی جالبی هم نداریم . من تو خانواده مرفهی بودم و کارمندم از وقتی ازدواج کردم در کل ماهی 100 نومان هم نمیتونم خرج خودم کنم . چون همسرم کم میاره و رو خانوادش هم اصلا حسابی نمیکنه .با اینکه وضعشون خوبه/ درکل مشکلم اینه اصلا بی احترامی نکردم به خانوادش ولی در باطن ازشون خوشم نمیاد چون با دروغایی که گفتن من راضی به ازدواج شدم بعدش زدن زیر حرفاشون و مارو رها کردن با دست خالی. کافیه بگم چرا مادرت شام دیر آماده کرد مثلا تا 12 شام آماده نبود من صبح باید برم سرکار . دیگه محشر کبراست. و موقع عصبانیتم میاد جلو انگار که بخواد دعوا بکنه تو صورتم نگاه میکنه و کم مونده دست روم بلند کنه و فقط داد میزنه و اینکه خفه شم و دیگه ادامه ندم . فقط وقتی راجعبه خونوادش حرف بزنیم اینجوری میشه . منم ازشون بدم اومده خوب بخاطر اونا بدترین حرفارو بهم میزنه و دلسردم میکنه . صبحشم انتظار داره اب از اب تکون نخورده باشه نمیدونم چکار کنم مشکلات مالی یه طرف حساسیت بیجاش یطرف. البته قبلا که پسر خونه بوده جاریم خیلی دعوا داشتن و این دیده اون دعواهارو با مامانشینا حالا حساس شده و انگار بترسه منم اونجوری شم تا اسم مامانشو بیارم جبهه میگیره منم از ترسم خمیشه انگار لالم.خونشونم میریم ساکتم . چکار کنم حساسیتش کم شه اولویتاش اول مادرش پدرش من:54:
راهنماییم کنید لطفا میترسم چند وقت دیگه دست روم بلند کنه :54:
ممنونم از راهنمایی همه دوستان. من خیلی صبر میکنم و خودخور ی. دیگه به لبم برسه حرف میزنم در مورد دیر اماده کردن شام هم گلایه اینجوری کردم که
که تو پسر اون خونه ای و وقتی میبینی مامانت شامش امادست ولی میگه ما تا 11 گرسنمون نیست و میدونه فردا شنبست . خوب تو بگو من گرسنه ام مامان شام و بیار . این که بد نیست . ولی بازم جبهه میگیره و کلی داد و دعواااااااا:54::54::54::54:
اره من میدونم نباید از کسی توقع داشت ولی نه وقتی که بیان خواستگاریت بگن ما یه خونه داریم تو شهرستان گذاشتیمش واسه شما . بهد از عقد بزنن زیرش که سند نداره نمیشه فروختش فقط میتونید برید توش بشینید . کلا دروغ زندگی منو تحت تاثیر قرار داد و تا وقتی بمیرم یادم نمیره . :mad-new:
بخاطر همین هیچ وقت دلم با هاشون صاف نمیشه و این طرفداریهای شوشو هم بدترش میکنه و با دعواهاش سر اونا بیشتر منو ازشون زده میکنه . امیدوارم بتونم صبرمو بیشتر کنم ولی اخرش از فرط خودخوری میمیرم بخدا از من گفتن بود
:54: