بخاطر بعضی اخلاقای شوهرم نیاز به مشاوره دارم (تو جمع زیاد حرف میزنه خیلی بلند میخنده ... اطلاعاتش خیلی کمه ولی زیاد تو بحثا شرکت میکنه)
سلام نمیدونم از کجا شروع کنم... راستش تقریبا 7ماه پیش ازدواج کردم باکسی که هیچ آشنایی قبلی نداشتیم شبی که باهم حرف زدیم بنظرم خیلی پسر صاف و ساده ای بود وخب الانم هستش، "تنها دلیلی که باهاش ازدواج کردم همین بود" اونشب گفت مدرکم دوم راهنماییه و فقط یکم پس انداز دارمو بابامم فوت کرده و با پارتی تونستم سرکار شم و ازین حرفها.... خودم لیسانس دارم و اصلا برام مدرکش مهم نبود حتی باتوجه به اینکه خونوادم همه تحصیلال کردن!! فقط مسئله ای که اذیتم میکرد سنش بود که یکسال از من کوچیکتر بود...بابتش همه باهام حرف زدن و گفتن چمیدونم به سن نیست به عقل و شعوره ...بابا نداره رو پای خودشه و از این حرفها تا اینکه راضی شدم خودشم خیلی دوستم داشت تموم سعیشو کرد تا جواب مثبت بدم فقط میگفتم مشخصه خیلی پاک و صاف و سادست خلـــــــــــاصه بعععععععله رو گفتیم و عشق آغاز شد... ولی بعدش فهمیدم خیلی اخلاقاش و رفتاراش به دلم نیست.... مثلا تو جمع زیاد حرف میزنه خیلی بلند میخنده ... اطلاعاتش خیلی کمه ولی زیاد تو بحثا شرکت میکنه و میبینم همه با لبخندشون مسخرش میکنن حتی خونوادم یجورایی ازش بی حساب شدن بارها مامانم جلو خودم میگفت خیلی حیف شدی ...البته منم جواب مامانمو دادم طوریکه دوباره به شوهرم بی حرمتی نکنه....ولی نمیدونم چجوری بهش بفهمونم کمتر صحبت کنه بیشتر شنونده باشه آخه خیلی زود رنجه منم نمیتونم دلشو بشکنم یا غرورشو جریحه دار کنم. کلا وقتی ازش ایراد یگیرم ناراحت میشه راستش منم همش ایراد میگیرم !! ما از هم دوریم بعدها که رفتم خونشون تازه اخلاقاش بیشتر تو ذوقم زد...که تحملش واقعا سخت شد واسم.... فهمیدم شوهرم هنوز بچست و باید بزرگش کنم اوایل فکر میکردم که چون بابا نداره یه مرد واقعیه ولی برعکس مامانش خیلی رو رفتاراش تاثیر گذاشته مامانش ناراحتی اعصاب داره تو خونه همش نق میزنه خنده هاش واسه بقیه ست غرغراش واسه بچه هاش... از اونور وسواس شدید داره نمیذاره بچه هاش هیچ کاری تو خونه انجام بدن خودتونم خوب میدونین این باعث میشه اعتماد به نفس شوهرم بیاد پایین... مثلا از سرکار که میومد مامانش گیر میداد پاشو نماز بخون حتی وسط جمع ... یا میگفت درست بشین فکر کنین وسط جمع یکی به مرد زندگیت بگه درست بشین چقد سر این ماجرا غصه خوردم بخدا.. یا اون بهش میگفت برو حموم یا لباساتو در بیار بشورم خیلی خنده دار بود واسم چون خودم واقعا رو پای خودم بزرگ شدم هیچوقت بقیه نگفتن پاشو برو حموم واقعا خنده داره... یا تموم حساب کتاباشو مامانش میدونه ....سر خرج عروسیمون شوهر خواهرش کارتی که حقوقش واریز میشد و گرفت که همه قرضاشو بده بهش گفتم چرا خودت برنامه ریزی نمیکنی بدی چرا اون باید بده میگه اون چک داده و کلی بهونه دیگه منم کوتاه اومدم هرچند اعصابم هنوز خورده . ما الان عقدیم و از هم دوریم بااینکه زیاد وضعیت مالیش خوب نیست واسم کادو میگیره ولی یبار نشد بگه بیا اینقد پول بهت بدم بی پول نباشی بخدا رو دلم مونده چند بار بهش تذکر دادم غیر مستقیم حتی واسش نامه هم نوشتم ولی زیاد تاثیر نداشت. ...... واقعیتش اوایل خیلی پشیمون بودم از ازدواج باهاش ولی خیلی مهربونه طوریکه همه حسرت میخورن میگن خوش بحالت شوهرت خیلی محبت میکنه بهت...همین محبتشم باعث شده عاشقش بشم حتی راضی نیستم یه ذره ناراحتش کنم... . . میشه کمکم کنین چجوری بهش بگم مثلا فلان کارش مشکل داره ....چجوری راضیش کنم درس بخونه....چجوری بتونم یه مرد واقعی ازش بسازم .؟؟ ببخشید دیگه طولانی شد ضمنا من همیشه انشام 15 بوده !!!به بزرگی خودتون ببخشید