احساس بی عرضگی و افسردگی بعد از ازدواج دختری که عاشقش بودم
من الان دانشجوی تخصص در یکی از بهترین رشته های تخصصی دندانپزشکی دانشگاه تهران هستم (28 سالمه)
تقریبا 1 سال بود که یکی از خانم های دانشجوی عمومی که از من کوچیکتره (23 سالشه) خیلی توجهم رو به خودش جلب کرده بود. اولین دختری بود که به طور جدی به ازدواج باهاش فکر میکردم
تو این یک سال دائم بهش فکر میکردم و تمام رویاهای آیندم رو با اون تصور میکردم
چند بار سر صحبت رو باهاش باز کردم (مکالمات کوتاه در حد چند دقیقه) و اون هم با روی باز با من صحبت میکرد. میخواستم بهش بفهمونم که بهش فکر میکنم . ولی هیچ وقت موقعیتش پیش نیومد که بهش ابراز علاقه کنم
تا اینکه بالاخره تصمیمم رو جدی کردم و رفتم راجع بهش از بقیه تحقیق کردم.
گفتن یک ماه دیگه میخواد با یکی از هم کلاسی هاش عقد کنه
الان فوق العاده افسرده ام و حال روحیم خرابه. چند روزه کار نمیکنم و از زندگی افتادم
فکر کن با پسری که از هر نظر از من پایین تره داره ازدواج میکنه. از نظر موقعیت اجتماعی، وضع مالی، از نظر تیپ و قیافه هم خیلی از من داغون تره. یعنی اگه من به دختره پارسال پیشنهاد میدادم 100 درصد جواب مثبت میداد
الان احساس میکنم یک پسر تحصیل کرده و پول دار و بی عرضه هستم
پسری که نمیتونه با جنس مخالفش مثل آدم حرف بزنه و احساسش رو بگه
میترسم دیگه هیچ وقت به دختری همیچین حسی پیدا نکنم و مجبور بشم با یک دختری که عاشقش نیستم ازدواج کنم
اگه با یک پسری ازدواج میکرد که از من بالاتره حالم انقد گرفته نمیشد
داره با خوشحالی ازدواج میکنه و نمیدونه یک نفری هست که انقدر عاشقش بوده.
کاش بهش میگفتم که عاشقشم...
عکسای دو نفرشون رو گذاشته تو فیسبوک. حالم از خودم و اون پسره ی الدنگ به هم میخوره
ظهر رفتم تو حمام یک ربع از ته دل گریه کردم
میخوام سیگار بکشم اعصابم راحت شه