-
بازگشت پدرم(یوسف گمگشته)
سلام دوستان خوب وگلم
دوست داشتم چند وقتی نیام همدردی تا کمی فکر کنم وآرامش بگیرم.
اما یه اتفاق نمیدونم خوب یا بد افتاده واون اینه که پدرم از چند وقت پیش پیغام میداد که میخواد برگرده.
برادرم ازش عذر خواهی کرده بود وبا هم آشتی کردن.
یک هفته پیش واسم یه پیام فرستاد"سلام صبح به خیر دلم براتون خیلی تنگ شده از این دربه دری هم خسته شدم.اگر دوست دارین بیام خونه بهم خبر بدین."
سابقه نداشت تو این همه سال اینطوری حرف بزنه.همیشه از همه طلبکار بود.
من نتونستم جوابی بدم.
دیشب مادر پدرم فوت کرد.همون دیشب پدرم خوابشو دیده بود که میخواد بمیره ولی قبل مرگش دست پدر ومادرمو تو دست هم گذاشته وگفته دیگه همدیگرو اذیت نکنین.مراقب همدیگه باشین.
مامانم به خاطر این خواب کمی آروم شد وانگار مهر پدرم دوباره تو دلش افتاد.
امشب بعد از 1/5 سال پدرم به خونه اومد اما فقط به عنوان مهمون.
امشب دوباره زندگیمون روح تازه ای گرفته بود.
نمیدونم دوباره برگشتن پدرم خیر بوده یا نه.
مامانم فعلا واسه ازدواج مجددش با پدرم تصمیمی نگرفته.
برادر کوچیکم امشب احساس دیگه ای داشت.خیلی خوشحال بود.
پدرم که در پوست خودش نمیگنجید.انگار دنیارو بهش دادن که دوباره به خونه برگشته.
موقع رفتن رو کرد به مامانم وتشکر کرد.
:310:
- - - Updated - - -
راستی وقتی اومد همش میخندید.چیزی که این سالها کمتر دیده بودم.
منم وقتی اومد رفتم بوسش کردم وگفتم بابا جون به خونه خوش اومدین.
-
ای شیطون تو همون یوسف گمگشته بودی؟
تبریک می گم عزیزم
ان شاالله که خیر و برکت در این امر باشه
-
شادی خودت و خانوادت رو بهت تبریک میگم عزیزم .... همیشه شاد باشی:72:
-
قدر بدونین و از این موقعیت به بهترین نحوی استفاده کنین
-
سلام :72:
میخوام به ابهامتون در مورد خوب یا بد بودن اتفاق پیش رو کمک کنم.این اتفاق یه اتفاق کاملا بد بود.به دلایل زیر :
1. یه پدر طلبکار برگشته.اما ایندفعه بدهکار.
2. یه زندگی بعد از یک و نیم سال روح تازه ای به خودش گرفت.
3. پسری از بودن پدرش کنار خودش احساس دیگه ای داشت.اون خوشحال بود.
4. مردی که در پوست خودش نمی گنجید.چون به خونش برگشته بود.
و البته دختری که از خودش و احساسش چیزی نگفت.
دوست خوب من،بنده تو متن شما فقط سفیدی دیدم.شاید از سیاهی ها بی خبرم.شایدم نمیخوام سیاهی رو ببینم.
برادرتون خوشحاله چون یه تکیه گاه قوی میخواد.قطعا شما یه تکیه گاه مثال زدنی برای ایشون و کل خونوادتون هستید.اما جای پدر رو فقط پدر میتونه پر کنه.همونطور که جای شما رو کسی نمیتونه پر کنه.
پدرتون خوشحال بود چون به خونش برگشته.واقعا دلیل خوشحالی پدرتون برگشتن به یه چهارچوب از خشت و گل بود ؟ پدرتون خوشحال بود چون در کنار ثمره زندگیش بود.چون در کنار کسانی بود که دوستشون داشت.
بعد از مدتها روح تازه ای در خانه شما دمیده شد.چون عضوی از یک پیکر جدا شده ، برگشت.(گرچه بصورت مهمون)
به هر حال خوشحال شدم و نتونستم پستی نذارم.انشاءالله روز به روز از شما تاپیکهای اینچنینی ببینیم.حالا هر چه بیشتر ، بهتر.
انشاءالله خیر و مبارکه.:72::72:
فقط خدا :72::72::72:
-
سلام. هر انسانی باید اجازه شروع دوباره رو داشته باشه. به ایشون و تک تک اعضاء خانواده یک بار دیگه اجازه بدین طعم کنار هم بودن و برای هم بودن رو مزه مزه کنند.
برخورد بسیار بزرگوارانه ای با ایشون داشتید. این نشانه از دل بزرگ و زلال شما داره. به خودتون ببالید.
:72::72::72::104::104::104: :72::72::72:
-
موفق باشی دوست عزیز . امیدوارم بازگشت پدرتون همیشگی باشه
-
سلام دوستان خوب وگل ومهربونم.
ساراامینی عزیز.فرشته اردیبهشت عزیز.کامروا محترم.فقط خدا محترم.مجید محترم.ودوست خوبی که آخرین پستو گذاشتین خیلی ممنونم که قوت قلبم هستید.
فقط خدای محترم حق باشماست من از احساس خودم نگفتم.
احساس من یه جور خوشحالی همراه با ترسه.ترسی که نمیدونم آخرش چی میشه.
خداروشکر شماها تو شرایط من نیستین.
دوست دارم پدرم کنارم باشه اما از اونجایی که احترام بزرگتر خیلی واسم مهمه دوست ندارم یه وقت دوباره شرایط قبل تکرار بشه.
از دیشب مامانم حس خوبی نسبت به پدرم داره.اون میگه میخوام باهاش حرف بزنم.
میدونم برگشتن کاملش به خونه این خوبی روداره که برادرم کمی محتاط تر میشه.اما میترسم حرفی پیش بیاد که کسی غرور پدرمو خرد کنه.
من خوب نیستم اما خواهرو برادر کوچیکم فقط فکر راحتی خودشونن.کمتر به بقیه توجه دارن.
نمیدونم متوجه میشید چی میگم؟
اونا با هرچیزی که باب میلشون نباشه مخالفن.
حالا این مخالفت میتونه پارتی مختلط توخونه باشه که اگر هرکس حرفی بزنه باید مورد اصابت حرفای بد برادرم باشه.
یا درمورد خواهرم گذاشتن یک استکان چای واسه پدرم.
مامانمم که تغییری نکرده.
امیدوارم منظورمو رسونده باشم.
اگر بخوام از حق نگذرم پدرم منو خیلی دوست داره.یعنی میدونه من فقط واسه خوب بودنش ارزش قائلم واصلا واسه پول نمیخوامش.بارها به من گفته بود همه مثل تو نیستن که بدون پول هم منو بخوان.
بودنش واسه من پشت گرمی بزرگیه.اما اگر پدر خوبی باشه وآزار نرسونه.
واسم دعا کنید آرامش از دست رفتمو دوباره بدست بیارم.
مجید محترم شما درست میگید هر آدمی ممکنه خطا کنه وباید اشتباهاتش پوشیده بشه.
-
سلام
درمورد پدرم باید بگم دیروز صبح کمی غرورشو گذاشت کنار و با مامانم تماس گرفت گفت میخوای با من زندگی کنی؟مامانمم گفت باید فکرامو بکنم.
مامانم میگه خیلی به شما وخودم به خاطر اخلاق بد پدرت سخت گذشته دوباره نمیخوام آرامش این خونه به هم بریزه.
خودمم هر چی فکر میکنم نمیتونم بودن پدرمو با این شرایط تحمل کنم.
اون هنوزم قمار میکنه.هنوزم ...
همیشه همینطور بود که هر وقت حس میکرد خیلی وضعش خوب شده شروع میکرد به صیغه کردنو قمارومسافرت به ظاهر تنهایی اما با زن صیغه ای.
هر وقت میگفتن چرا اینطوری میگفت زنم بده...
خب همین زن اگر بده چرا میخوای دوباره باهاش زندگی کنی؟چرا با وجود جدایی باز هم همینطوری.
امروز به من میگه من باید بیشتر از این ملکو املاک میداشتم تا شماهارو تامین میکردم وهمه دورم بودن.تو دلم گفتم خب همه چیز که با پول حل نمیشه.خیلی از پدرا نصف پول شمارو دارن اما با محبتشون همه دورشون جمع میشن اما دیدم گفتنش فایده ای نداره.کسی که نمیخواد بشنوه چه لزومی داره خودمو خسته کنم؟
میدونم شماها دوست دارید زندگی ما ختم به خیربشه اما گاهی نمیشه رو کسی حساب کرد که همیشه همینطوره ونمیخواد حتی به خاطر خودش تغییری کنه.
بهش گفتم پولتونو واسه خودتون خرج کنید برید مسافرت.هر کاری که قبلا محدودیت داشتین ودرسته انجام بدین اما جواب سر بالا داد.
دیشب با هم حرف زدیم وتصمیم گرفتیم هر چندوقت یکبار که بچه ها دعوت بودن اونم بیاد تا دلش از مانگیره.
-
سلام
پدرم خیلی اصرار میکنه برگرده.
به طرق مختلف با هممون صحبت کرده.با من .برادرم .خواهرام.مامانم وتمام اقوامش.
همشون میگن بهش فرصت بدین.
باورتون نمیشه چقدر عذاب میکشم وقتی به اومدنش وتمام اذیتاش فکر میکنم.
دوست ندارم برگرده.
به مامانم گفت تمام اموالم مال تو.اول صیغه محرمیت میخونیم میریم کربلا بعد عقد میکنیم.
خیلی باهاش حرف زد ومامانمم حرفاشو گفت.
گفت دیگه نمیزارم اذیت بشی.ماباید قدر همو بدونیم.تو این مدت فهمیدم چقدر کارام اشتباه بوده...
تازه خونمون آروم شده دیگه نمیخوام متشنج بشه.
آخه میشه دو نفر که سی وچند سال لحظه به لحظه روان خودشون وبقیه رو آشفته میکردن ویک کلمه از حرف همو نفهمیدن بتونن درست رفتار کنن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من حاظرم تکو تنها تو فقر زندگی کنم اما با این دوتا زیر یک سقف نباشم.
با مشاور حرف زدم گفت اون فقط خسته شده وتغییری نکرده.شاید دوهفته بتونن دووم بیارن اما دوباره روز از نو وروزی از نو.
اما گفت حتما اول صیغه کنن وبعد قبل از عقد تمام مهریشونو بگیرن نفقشونم تعیین کنن وحق طلاقم به مامانتون بدن.