برای رفع این حس ناخوشایند چه کار کنم ؟
سلام به خانواده گرم و خوب همدردی :72:
پیشاپیش از همه ی دوستان که وقت میذارند و پاسخ میدهند تشکر میکنم و براتون آرزوی شادی در زندگی رو دارم.
خب دوستای گلم اول یه توضیحی از خودم و همسرم بدم .
من 24 سال سن دارم و همسرم 30، من دانشجو هستم و روانشناسی هم میخونم و همسرم مهندس و شش ماه است که عقد کردیم. ازدواج ما به صورت سنتی بود و البته اون علاقه ای که در صحبت ها باید به وجود می اومد بود و بیشتر هم شده و خداوند رو شاکرم از این ازدواج.
هر دو طرف هم مشکل مالی نداریم ولی یه سری چیزا هست...
من قصد ازدواج نداشتم و ایشون سومین خواستگاری بود که به منزل ما می اومد (همه رو رد میکردم) و فکر هم نمیکردم به ازدواج ختم شه. من یه ادم احساساتی هستم از اون دسته که واسه کسی که دوسشون داره همه کار میکنه و نمیخوام چیزی کم بذارم. قبل از ازدواج و دو نفری که به خواستگاری من اومدن یعنی خودم اجازه دادم که بیان عاشق من بودن و شدیدا ابراز میکردن ولی خانواده من مخالف این ازدواج بودن هرچند همسرم رو هم به اجبار خانوادم نبود و خودم خواستم .
همسرم زیاد اهل محبت کلامی نیست برعکس اون خواستگارا، با اینکه من خوشگلم ولی جشن عقدمون و روز مجلس وقتی تموم شد اصلا بهم نگفت چه خوشگل شدی با اینکه خیلی ها گفتن :47:
شاید بگید اینکه چیزی نیس ولی کسانی که عروس شدن میفهمن چی میگم و یا حتی صبح بعد مجلس وقتی هتل واسمون صبحونه اورد و نیم ساعتی نبودم تنهایی صبحونش رو خورده بود، صبحی که خاطره انگیز ترین روز بود بازم ناراحت شدم... ولی اصلا به روش نیاوردم، نمیخواستم حتی ذره ای ناراحت بشه، هنوزم چیزی بهش نگفتم .
این شش ماه که عقد کردیم حتی یه روز نیومد بریم بیرون شهر حتی یه بار بازار نیومد بگه یه چیز کوچولو واسش بخرم، وقتی میریم بیرون اصلا نمیگه چیزی لازم داری یا نه ... هرچند میدونه بابام کاملا تامینم میکنه ولی من دوس دارم شوهرم بگه، اهل قدم زدن نیست، هروقت میریم بیرون فقط با ماشین دور میزنیم ...
خودش میدونه من به لباس خریدن چقدر اهمیت میدم، یا بهش گفتم از شیک پوشیدن خوشم میاد ولی تو این شش ماه یه پیراهنم واسه خودش نخریده !
تا حالا فقط یه بار واسم اس ام اس عاشقانه فرستاده !
منم اهل اعتراض نیستم، نمیخوام اول زندگی بگم این خوبه این بده و ... ولی وقتی فک میکنم تو تنهایی بغضم میگیره .
میدونید بچه ها اون حس تنهایی دوران مجردی رو هنوزم گاهی دارم ...
در ضمن میدونم شوهرم دوسم دارم و منم دوسش دارم و اینکه این چیزا اخلاقشه و قبلا هم اینطوری بوده. دوران مجردی تو خونه زیاد بهم توجه میکردن یا بین دوستام و دانشگاه ولی همسرم...
شاید کسانی که روانشناسی میخونند حرف من رو درک کنند، اینکه یه کم تو زندگی حساس میشی و سعی میکنی کاری و حرفی یا حتی احساسی نداشته باشی که عواقب خوبی نداشته باشه.
نمیدونم من حساس شدم یا اینکه باید در جهت رفع این مسایل باشم . و این حس تنهایی اینکه حس بی تفاوتی میکنم رو چطوری از بین ببرم .
نمیگم ایشون تقصیری دارن، شاید هم من در اشتباه هستم.
با سپاس :72: