چطور به والدینم بقبولانم که حق دارم اعتقاداتی متفاوت با آنها داشته باشم؟
با سلام
اعتقادات من با اعضای خانواده ام به خصوص پدر و مادرم 180 درجه فرق دارد.
پدر و مادر من بسیار مذهبی هستند, مثلا پدرم هر جمعه در دعای ندبه شرکت میکند و مادرم در بسیاری از جلسات مذهبی محله مان حضور دارد و عضو بسیج است. خود من نیز تا 5 سال پیش فردی مذهبی و به غیر از علاقه به موسیقی های شاد, شخصیتی مقید شناخته میشدم, اما در حدود 2 سال است که آتئیست هستم و از حدود 3 سال پیش واجبات فردی دینی را انجام نمیدهم ولی هیچ مزاحمتی برای اطرافیان ایجاد نمیکنم.
از همان سه سال پیش پدر و مادرم شروع به برخورد و سختگیریهای غیر منطقی با من کردند. مثلا یکی از کتابهایی را که به علت عدم مجوز انتشار به سختی به دست آورده بودم و مطالعه میکردم, از وسایلم برداشته و سر به نیست کردند و یا در هر بحث و مکالمه ای با حرفهایی بسیار سنگین سعی در خورد کردن غرور و عقایدم و تحمیل نظراتشان داشتند, حرفهایی چون منت گذاشتن بر من چون هنوز در خانه اقامت داشتم و خیلی حرفهای بدتر... و هرگز نخواستند قبول کنند که من دیگر نوجوان نیستم و از یکی از بهترین دانشگاههای کشور فارغ التحصیل شده ام و امکان ندارد روشی را که به زیان خود میدانم, بی دلیل انتخاب کنم و اعتقاداتم برایم محترم و غیر قابل تغییر است.
خوشبختانه از سال گذشته موقعیت شغلی ای در یکی از شهرهای دور از محل سکونتمان برایم ایجاد شد و وابستگی مالیم به خانواده کاملا قطع شد و دیگر مجبور نبودم منتهایشان را تحمل کنم ولی طبعا وابستگی عاطفی وجود دارد و به همین دلیل هر دو یا سه ماه یکبار به خانه رفت و آمد دارم و هر هفته مکالمه تلفنی داریم اما مشکل اینجاست که با اینکه حرفهایی که قبلا بارم میکردند قطع شده ولی باز هم نصیحتهای خسته کننده به راه است ولی اصلا بی احترامی ای از من سر نزده است. نصیحتهایشان اغلب ترغیب من به حضور در جلسات مذهبی برای ایجاد دوباره پیوند با خدا و یا خواندن کتابهای دینی نویسندگان معروف و یا سفر به شهر مشهد است و دلایلی را که برای موثر بودن چنین کارهایی در من بیان میکنند چیزهایی است مانند اینکه من فقط کاهل نماز هستم ولی دلم با خداست و یا استفاده من در جملاتم از تکیه کلامهایی مانند سلام و خداحافظ و والسلام که خیلی به کار میبرم و انشاالله و التماس دعا و ... و متوجه نیستند که دعا در قاموس من با معنای مورد نظر آنها فرق دارد و یا میگویند که دلیل این تغییرات در من, علاقه زیادم به گوش دادن به موسیقی و موزیک ویدیوهای شاد که آنها آنرا حرام میدانند از دوران نوجوانی بوده است و یا به دلیل دوستی با دوستان غیر مذهبی بوده است.
انصافا من انسان سالمی هستم و اگر حمل بر خودستایی نباشد به گفته تمام دوستانم و همچنین خیلی از اقوام و حتی به اذعان خود پدر و مادرم از خیلی از افراد مذهبی و معتقد با اخلاقتر هستم و تمام عمرم خطای بزرگی از من سر نزده است.
در این آخرین مسافرتم که به علت تعطیلات عید فطر توانستم یک هفته مرخصی بگیرم و بیایم, دیروز عصر مجادله بدی ایجاد شد مادرم گفت هر روزی که روزه ات را میخوری اگر بعدها دوباره سربراه شدی باید برایش دو ماه روزه بگیری, پس حداقل باید ماه رمضان, روزه ها را می گرفتی. من هم گفتم الان هم
غیر سربراه نیستم و هیچوقت هم پشیمان نمیشوم اگر هم حس میکنی مزاحم هستم کافیست لب تر کنی تا برگردم همانجایی که بودم و خواستم که بلیط تهیه کنم که مادرم پدرم را آورد و او هم گفت که مادرت از ظهر با زبان روزه بیرون در حال خرید بوده تا الان و خسته است و ... تو نباید اینطور باهاش حرف میزدی.
بیخیال برگشتن شدم ولی دلم پر است از دستش.
یکبار پدرم گفت ارث یک قانون اسلامیست و به مسلمانهای واقعی میرسد پس خانه های سهم الارث آنها را نگه میدارم و بقیه خانه هایم را به کمیته امداد میبخشم
اما دلیل اینکه اینجا تاپیک زدم پیدا کردن جوابی برای سوالیست که در عنوان تاپیک آوردم. من 2 سال پیش چنین سوالی را در یک فروم خارجی شبیه به همدردی مطرح کرده بودم اما برآیند اکثر نظراتی که در آنجا داده شد توصیه به صبر و ظاهرسازی بود با این پیشبینی که در آینده با گسترش ارتباطات بسیاری از مردم کشورهایی مانند ایران نیز چنان عقایدی خواهند داشت و این باعث میشود که افراد خیلی سنتی هم به راحتی بتوانند چنین عقایدی را در خانواده شان بپذیرند. ولی اصلا از من بر نمی آمد که وقتی برای داشتن حقوق شهروندی مجبوریم که در هنگام استخدامهای دولتی و ثبت نام در دانشگاهها, ظاهرسازی کنیم برای پذیرفته شدن در جمع خانواده هم مجبور به این کارها باشیم.
حال از بین دوستان آیا کسی شرایطی شبیه به این را خود ویا اطرافیانشان تجربه کرده اند؟ فکر میکنم افراد جامعه خودمان بهتر از خوانندگان فرومهای خارجی که شرایط فرهنگی و اجتماعی ما را خوب نمیشناسند توانایی ارائه راهکار داشته باشند.
از اینکه این پست خیلی طولانی شد عذر میخواهم اما دلم خیلی پر بود و از طرفی خواستم بعضی از تنشهایی که تابحال ایجاد شده است را ترسیم کنم تا ابهامات کمتری وجود داشته باشد.