امروز واقعا دیگه فهمیدم که من واسه شوهرم هیچی نیستم،دلم میخواد بمیرم ،کمکم کنید
سلام
4روزه که من خونه مارشوهرم اینا هستم،توو این 4روز 1بار خونوادمو ندیدم
امروز از شوهرم خواستم که بریم شب خونه مامانم اینا اما قبول نکرد گفت فردا بریم
منم گفتم پس صبح که میری سر کار منم باهات میام که گفت نمیشه اگه صبح بیای باز بعد از ظهر باید برگردیم اینجا در صورتی که از قبل گفت شنبه تا دوشنبه رو میریم خونه مامانم اینا
بعد منم گفتم که چرا باز بعد ظهر باید برگردیم خونتون که گفت چون من میگم و منم گفتم دلیلش چیه که باز حرفشو تکرار کرد
منم گفتم فقط دوست داری با من لج کنی
بعد وایستاد گفت تو چی هستی که من باهات لج کنمبعد منم عصبانی شدم و دعوامون شد
در اتاقمون هم باز بود خواهرشو و مامانش همه حرفامون رو شنیدن و کلی خوشحال بودن و کلی بعد اون تحویلش گرفتن
بعد شوهرم اومد بوسم کرد اما من اصلا نمیتونم ببخشمش و وقتی بوسیدم دستشو پس زدم
وای دلم میخواد بمیرم
من دیگه چه ارزشی واسش دارم وقتی همچین حرفی بهم میزنه
چیکار کنم باهاش
دلم میخواد بترکه