-
سرنوشت شوم من
سلام
خیلی خسته ام .از زندگی بیذار شدم. از این همه نامردی.از همه ی ادما بیذار شدم. از دوستان و فامیل زده شدم. وقتی به روزهایی فکر میکنم که در حقم بدی شده از این دنیا متنفر میشم.من بد نبودم ولی بد دیدم.دروغ نگفتم ولی دروغ شنیدم. خیانت نکردم ولی خیانت دیدم. از خوب بودن خسته شدم. از اینکه هرکی خوبه بد میبینه ناراحتم.دوستان ی نصیحت خواهرانه میکنم زیادی خوب نباشین تا دیگران از خوبیتون سو استفاده نکنن.
-
سارا جون چی شده عزیزم ؟
مشکلی برات پیش اومده ؟ اگر یکم توضیح بدی بیشتر میشه حرف بزنیم .
-
اسم تاپیکتو بذار: حس یک قربانی رو دارم
یا اینکه: به همه دنیا بدبین شدم
یا اینکه: دچار خطای شناختی شدم و برخورد دو نفر آدم را به همه دنیا تعمیم دادم
یا اینکه: چیکار کنم که رفتار دو نفر آدم اینقدر منو از زمین و زمان دلزده نکنه؟
-
سلام tamanaye man
عزیزممن دارم طلاق میگیرم
4ساله که با شوهرم درگیرم.البته میشه گفت 3 سال چون سال اول خوب بود.اینم بگم عقدم ولی با هم رابطه .داشتیم.زندگیم واقعا مثل رمان هاس. و میشه پرفروشترین کتابو براش نوشت.داغونم همه جور ناراحتی وبدرفتاری وخیانت و ازجمله تهمت و دیدم وشنیدم .تهمت واز زن داداشمو خاله امو دختراش.
بی دل عزیز
اصلا حوصله اسم گذاشتن وندارم
-
همه آدمهای دنیا زندگیشون انقدر پر از اتفاقات مختلفه که میشه ازش رمان نوشت .. من یا هر کس دیگه ایی به اندازه تو و بیشتر از تو مشکل داشتیم تو تنها نیستی .. همیشه جواب خوبی خوبی است و همیشه جواب بدی بدی است .. کافیه کمی با دقت به زندگیت نگاه کنی و ببینی چه چیز باعث شده رابطه ات بعد از سه سال به طلاق بیانجامه .. همه مشکلات به خاطرت شوهرته ؟ ایا اون یه ادم روانیه که بی دلیل تو رو آزار میده ؟ ایا مشکل شدید روحی و روانی داره؟ ایا تو هیچ کاری نمیکنی و اون یک طرفه در صدد آزار دادن تو برآمده؟ آیا همسر تو هیچ گونه خوبیی نداره و سراسر بدیه؟ اگه این طوریه متعجبم چطور انتخابش کردید و اگه این طوری نیست اول به خودت نگاه بنداز بعد به همسرت و ببین کجای راه رو اشتباه کردی .. کافیه از بالا به زندگیت نگاه کنی نه از دریچه چشم خودت
-
سرنوشت شوم من
سلام دوستان عزیزم
میخوام از زندگیم بگم
من سارا 28 ساله .4سال پیش عقد کردم با ی پسر همشهری.من اون موقع توی موسسه اموزشی کار میکردم .اونجا منو دیده بود و میخواست اشنا بشیم منم چون نمیخواستم باکسی اشنایی قبل از ازدئاج (دوستی)داشته باشم چون اصلا باکس تو زندگیم دوست نشده بودم.بهش گفتم بیاد خونمون که هم اونجا اشنا بشیم هم اگه خوب نبود جوابش کنم.ی هفته نشد مامان و ابجیش اومدن. هفته بعدیش با کل اقوامشون.بعد از ی سرس صحبت معلوم شد باباش از سرشناسای شهره و اقواممونم اونا رو میشناسه.البته ما هم از سرشناسان شهریم.هیچی دیگه پسره هم پسر خوشگلی بود و با ادب و بهم احترتم میذاشت البته 3سال از من کوچیکتر بود.قرار بود بره سربازی از اونجا که باباشو خانوااده هامون میشناختن تصمیم گرفتیم که عقد کنیم تا سربازیش تو شر خودمون باشه.بعد از عقد مشکلاتم شروع شد.نمیرفت سربازی البته باباش با پارتی بازی 3ماه اموزشیشو گرفت ولی هر کاری کردیم بقیه سربازیشو نرفت.وقتی من بخاطر اینکه نمیرفت سربازی باهاش بحث میکردم دوستان و خانوادم گفتن سربازی واجب نیست وباباش که پولداره بیخیالش شو دیگه.خیلی دوستم داشت ولی از سربازی بدش میومد.منم عاشقش شدم و اونو بهترین شوهر میدونستم.احساسم باعث شد بزرگترین اشتباه زندگیمو بکنم و باهاش رابطه داشته باشم.از این به بعد دردسرام شروع شدو از سربازی نرفتن .(پیش باباش کار میکرد)گله مندی باباش که درست کار نمیکنه و...تا اینکه فهمیدم معتاده اون روز بدترین روز زندگیم بود احساس بدبختی کردم.از اون سال (سال89)سعی کردم جشن بگیرن وجدابشم ولی نشد چون باباشم خسیس بود وتواین مدت زن داداشم بهم تهمت زد که دوست پسر دارم در حالی که تو زندگیم با هیچ پسری نبودم چه برسه که شوهر داشته باشم و بخوام باکسی باشم با اون همه مشکلات.بعد از مدتی متوجه شدم با کسی اس و زنگ میزنه که به خانوادش گفتم اونا گفتن دختره 37سالشه و خودش به پسرمون چسبیده و...حتی بخاطر این موضوع ها بدنم وسیاه و بادندوناش خونیش میکرد.ولی چون میخواستم جشن بگیرن هیچی به خانوادم نگفتم.البته میترسیدم . تا 1روز طاقت نیاوردمو به ابجیم گفتم و اون به مامان و ابجی دیگم گفتن وبه بابام نگفتن.الان دادخواست طلاق ونوشتیم ولی از از عکسالعمل بابام میترسم ونگران.قراره شنبه بریم دادگاه وبا وکالتی که ازش گرفتم با امضای باباش جدا بشم ولی این ترس و عذاب داره نابودم میکنه هم گذشته ام اذیتم میکنه و هم طلاقم.خیلی خسته ام خیلی.
-
من نفهمیدم.
شما بدون اینکه پدرت رو در جریان بذاری میخوای جدا بشی؟؟؟؟؟
بعد از دادگاه بیای به پدرت بگی من طلاق گرفتم؟؟؟؟؟
خوبه باز از عکس العملش میترسی.
-
سلام گل ارا جان
نه عزیزم با اطلاع بابام هست ولی بابام نمیدونه که با شوهرم رابطه داشتم.ترسم از اینه
-
سارا جان عزیزم زندگی ها سرنوشت های متفاوتی دارن ، به خاطر موضوعاتی که پیش اومده می دونم خیلی سختی کشیدی . ولی همیشه طلاق بد نیست . طلاق یک راه حل هست .و شاید الان راه حل زندگی تو این باشه .
ولی به تصمیمی که گرفتی اطمینان داری ؟
همسرت راجع به اعتیادش و یا رابطه ای که با اون خانم 37 سال داره چی میگه ؟ اعتراف کرده ؟ و یا انکار میکنه ؟
-
وای عزیزم خیلی متاسف شدم ایشالا که درست بشه قوی باش.