شوهرم اونی نبود که میخواستم اشتباه کردم...
دوسال با هم صحبت میکردیم
فقط تلفنی یعنی اگه چیزی هم باید می دونستم تنها راهم تلفن بود
به هر بدبختی بود عقد کردیم اما الان میبینم نمی تونم تحملش کنم
رفتارهایش بسیار بده (از نظر من)
من در خانواده ای تحصیل کرده بزرگ شدم و خودم هم در محیط درس و دانشگاه موقعیت بسایر تا بسیار خوبی دارم
شوهرم هم از خانواده ای سر شناس است اما بر خلاف خانواده من بیشتر اهل تجارت و کار هستن و دارای وضعیت مالی بسیار خوب
اما اما اما این دو قشر قابل جمع بستن نیستند........................
خسته شدم خسته
هر شب کارم گریه ست به حدی که همه دوستانم متوجه تغییر رفتار من شدهاند
دوستش دارم و بسیار هم سعی میکنم اخلاقیات خانواده و خودم رو بهش
یاد بدم اما دیگه احساس می کنم توان ندارم
من اون دختر شاد و موفق کارم شده در تنهایی اشک ریختن
ایا طلاق راه منه؟؟؟؟ اما می دونم این راه شدنی نیست کمکم کنید درمانده شدم
RE: شوهرم اونی نبود که میخواستم اشتباه کردم...
چرا به هر بدبختی با هم ازدواج کردید مشکل این همه بدبختی چه بود چه مانعه ای سر راحتون بود.
کسی شمارو اجبار به این ازدواج کرد که میگوید بدبختی .
شما که از همسرتان تعریف میکنید . میشه بگید مشکل اصلی شما چیه
که فکر پلید طلاق به ذهن شما آمده .
چرا بجای این کلمه نمیگوید راه حلی بدهید تازندگیم را بسازم .
RE: شوهرم اونی نبود که میخواستم اشتباه کردم...
خانومي چرا تنها راه شناختتون تلفني بوده؟!!! چرا به سختي ازدواج كرديد؟ يعني خانواده ها مخالف بودند و علت مخالفتشون چه بوده؟ همسرتون به لحاظ سني، تحصيلاتي و اعتقادي چطور هستند ؟ چه رفتارهايي در همسرتان شما رو رنج ميده؟
فقط و فقط يه نكته رو بگم :سعي نكن چيزي رو بهش ياد بدي مثل اخلاقيات خودت و خانواده ات.فقط ازش بخواه به ارزش ها و اخلاقيات شما احترام بگذاره. مثلا پدر شما دوست داره دامادش هفته اي يه بار بهش زنگ بزنه و همسر شما چنين عادتي نداره . بهش اين توقع پدرتون رو بگو اگر انجام نداد دليل بر بي توجهي نگذار.فقط سعي كن اوايلش جوري برخورد كني كه نقطه ضعف ازشما نگيره.هميشه بين خانواده ها تفاوت فرهنگي هست. اعتقادي هست و... ما هم درگير همين اختلاف ها هستيم و من يكي به مراتب بيشتر. تجربه شخصي من نشون داده اگر از ابتدا دو طرف سعي كنند همديگر رو همينطوري كه هست بپذيرند و سعي در تغيير هم ندهند.به تفاوت ها احترام بگذارند و كاري رو از سر اجبار و بي علاقگي انجام ندهند رابطه بدون تنش پيش ميره .
در مورد اينكه الان اين احساس هاي منفي رو داريد بهتون حق ميدم چون وضع خودم هم بهتر از شما نيست. ولي مشكل شما آنقدر حاد نيست كه بخاطرش خودتان را نابود كنيد. مطمئنا در همسرتا ن خصلت هاي خوب زيادي بوده كه شما را جذب كرده. اوايل ازدواج همه آدم ها از اين تنش ها و ناراحتي ها فراوانه. دست از گريه كردن برداريد و حساسيت خود را از روي مسايل نه چندان مهم كم كنيد. در مقابل سعي كنيد در كمال آرامش و منطق با همسرتان گفتگو كنيد و مشكلاتتان را در قالب كلماتي لطيف و دلنشين مطرح كنيد.
مثلا: همسر عزيزم با توجه به اينكه ميدونم چقدر آرامش من براي تو مهمه ، در فلان موقعيت شخصا ترجيح مي دهم شما با من برخوردي ... داشته باشيد. اين برخورد احساس بهتري به من ميدهد.
در مقابل تفاوت هاي همسرتان را هم به خانواده تان بگوييد و نشان دهيد كه اگر جايي رفتاري مطابق سليقه آنها انجام نداد عمدي نبوده و ايشون در فرهنگ خانواده اشون اين برخوردها خيلي تعريف نشده. جوري رفتار نكنيد كه خانواده شما بر روي همسرتان حساس شوند و توقعاتي مغاير با عادت ها وتوانمندي هاي ايشون داشته باشند.
عزيز جان خوشي روزگار جواني به همين دوران آغازين ارتباط زناشويي هستش با اشك و گريه و آه هاي مدوام خراب نكن اين لذتو. حساسيتتو در مورد موارد غير ضروري كم كن.
RE: شوهرم اونی نبود که میخواستم اشتباه کردم...
ممنونم از شما
پدر و مادر من مخصوصا پدرم با ازدواج من با این فرد مخالف بود به این دلیل که میگفتن ما تفاوت فرهنگی زیاد داریم و از نظر پدر ومادرم تنها ویزگی مثبت ایشون کاری بودن درس خوندن واز خانواده سر شناس بودن بود.
به من میگفتن تو نمی تونی با بقیه اعضا خانواده این فرد رابطه برقرار کنی
منم از اون جایی که فقط خودش واسم مهم بود همه چیز رو قبول کردم چون بهش ایمان داشتم و می دونستم همه کاری به خاطرم میکنه انصافا تا الان هم همه کاری واسم کرده همه کاری از مراسم خیلی خوب هدیه های عالی حتی نشده یکبار دست خالی به دیدن من بیاد......اما رفتار هاش برای من غیر قابل تحمله؟؟این مشکل اولم.مشکل دوم اینه که احساس میکنم خانواده من به شدت از ایشون متنفر هستن و اینو به وضوح در بعضی از رفتار هاشون میبینم و خیلی عذاب میکشم.
مشکل سوم
اینقدر این حس بد بودن و نا مناسب بودن ایشون بر من چیره شده که فکر میکنم همه اطرافیانم دارن میگن این حیف شد با فلانی ازدواج کرد....بد از بدتر که الان تازه متوجه شدم چه کسانی خواستگار های من بودن و من بی اطلاع و با قبول این ازدواج خودم ناراحت و افسرده کردم
من22 ساله همسرم 25 ساله.هر دو ذر حال تحصیل در مقطع ارشد در بهترین دانشگاه کشور و کار اموز وکالت اما من به شدت افسرده و دیگه از هیچی لذت نمی برم
RE: شوهرم اونی نبود که میخواستم اشتباه کردم...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نارگیس
اینقدر ناراحت دل همسرم هستم
اینقدر دل نگران هستم
اخه من و همسرم بعد از سه سال مشکلات بهم رسیدیم
سه سال مشکالات تمام شد الان مشکل تازه شروع شده
نمی دونم چرا از زمانی ازدواج کردم کسایی که می خواستن به خواستگاری من بیان ده برابر زمان مجردیم شدن
نقل قول:
به حدی رفتار های این فرد روی من تاثیر گذاشته که با خودم میگم کاش ازدواج نکرده بودم
و دوباره عذاب وجدان میگیرم وقتی محبت های همسرم یادم میاد
کاملا حق با شماست من متعهد در قبال همسر نازنینم هستم
نارگیس جان اینا نقل قول هاییه از تاپیک قبلیت ..
قسمتی که قرمز نوشتم رو خوب بخون ..
شما از وقتی یه نفر دیگه بهت ابراز علاقه کرده تو ذهنت دچار تردید شدی .. دائم داری شوهرتو با دیگران مقایسه میکنی و حتی اگه 1 درصد اخلاقیاتش رو دوست نداشته باشی سعی نمیکنی همون جوری که هست بپذیریش ..
افتادی تو چرخه ی مقایسه .. یادت باشه که الان متاهلی و شوهرت هر چیزی که هست خوب یا بد باید بپذیریش .. همونطور که مسلما شما هم کمبودهایی داری و همسرت پذیرفته ..
من تو پست اولت مشکل حادی ندیدم جز اینکه شوهرت دلتو زده !! همین . چون دائم داری به کسای دیگه فکر میکنی و میگی اگه فلانی بود بهتر نبود ؟ حالا که ازدواج کردم و اینهمه خواستگار دارم کاش بیشتر صبر میکردم ..
ذهنت داره عیب جویی میکنه.. جلوشو بگیر تا کار به جاهای باریک نرسیده ..
اگرهم واقعا مشکل حادی داری که نمیتونی باهاش کنار بیای بی زحمت به ترتیب بنویس ..
RE: شوهرم اونی نبود که میخواستم اشتباه کردم...
با سلام
امیدوارم نقل قول زیر بدردت بخوره....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
با سلام و احترام
متوجه منظور شما شدم. شما به امید خصوصیات خوبی در همسرتان حاضر شدید با او ازدواج کنید و در کنارش بمانید. حالا متوجه شدید که او ضعفهایی دارد که شما را می آزارد لذا دچار تعارض و درماندگی شده اید.
اما هر کسی که ازدواج کرده است یا می خواهد ازدواج کند باید این نکته مهم را بداند که:
«اگر ما انتظار داشته باشیم که همسرمان بی ضعف باشد، یا کاملا طبق معیارهای ما باشد، یا باید همیشه تنها بمانیم و ازدواج نکنیم یا اینکه بعدا جدا شویم و تنها بمانیم»
همه ما باید بدانیم با هر کس ازدواج کرده یا می کنیم. حتما ضعفهایی دارد و اکثر اوقات ضعفهای بسیار عمده هم درون آنهاست.
پس باید واقع گرا باشیم. تا اینجا نتیجه می گیریم که اگر متوجه ضعف و مشکلات عمده در همسرمان شدیم به جای فکر فرار و اجتناب ، بیاییم بررسی کنیم که بهترین روش برای بهره برداری در این زندگی چیست.
راهکار چیست؟
شما همیشه خیلی با زبان نرم با او صحبت کنید و حالت پذیرش و سعه صدر بالایی را از خود نشان دهید.
انتقاد، نصیحت و راهنمایی را مدتی کنار بگذارید.
و روی نقاط قوت او تمرکز داشته باشید و سعی کنید عزت نفس او را تقویت کنید. و این کارها وقتی خوب انجام می شود که شما نقش منفعل تری در زندگی داشته باشید و اجازه بدهید کاملا سکان زندگی در دستش باشد حتی اگر خوب نمی راند و شما راضی نیستید.
RE: شوهرم اونی نبود که میخواستم اشتباه کردم...
سلام نارگیس جان...
چه رفتاری داره که غیر قابل تحمل شده؟
اولین کار اینه که فکر طلاق رو از سرت بیرون کنی تا بتونی از زندیگت... از همینی که هست لذت ببری و بتونی بهترش کنی...
به خدا قدر زندیگتون ندونی از دستت میره ها... همین آدمایی که الان دارن برات دلسوزی می کنن و می گن حیف بودی اون موقع می گن لیاقت نداشتی...!!!
RE: شوهرم اونی نبود که میخواستم اشتباه کردم...
من هرچه سعی میکنم به او همربان باشم و مشکلات را فراموش کنم او باز کار جدیدی انجام میدهد درست زمانی که تصمیم گرفتم از گل نازک تر به ایشان نگوییم
دلم میخواد بهش بگم اخه همدم من اخه همراه من اخه همسر من چرا درکم نمیکنی چرا بغض هامو نمیبینی؟؟؟؟؟پبه خدا دوست دارم فقط یکم درک میخوام یکم...............
شما میگین چکار کنم؟؟؟
RE: شوهرم اونی نبود که میخواستم اشتباه کردم...
خیلی رک میگم! ببخشید
خوشی زده زیر دلتون!
همین!!
RE: شوهرم اونی نبود که میخواستم اشتباه کردم...
نارگیس عزیزم من واقعا مشکلت رو متوجه نمیشم ..
و انگار که شما پستهای ما رو نمیخونی ! چون هنوزم مبهم حرف میزنی و من واقعا نمیفهمم مشکل از کجاست ..
اگه ممکنه مشکلاتت رو با مثال برامون بنویس و اولویت بندی کن ..