دکترا جوابمون کردند (بیماری سخت مادر شوهرم)
مادرشوهرم مریضی سختی داره و دکترا تقریبا آب پاکی رو ریختن رو دست ما. این روزا خیلی روزای تلخ و سختیه. یه ترس کشنده همیشه همراهمونه. شوهرم خیلی به مادرش وابسته است و دوستش داره. این روزا خیلی تو خودشه. زیاد گریه نمیکنه ولی من میفهمم که تو خودش میریزه و بروز نمیده. میخوام کمکش کنم ولی نمیدونم چه کاری باید انجام بدم. بیشتر بهش نزدیک شم یا بذارم به حال خودش باشه؟؟؟
تو رو خدا یکی یه راه حل بده
خدایا من طاقت غم و غصه شوهرمو ندارم...
RE: دکترا جوابمون کردند (بیماری سخت مادر شوهرم)
مرسی دوستان خوبم از همدردی و راهنماییتون:72:
در جواب مریم 123 باید بگم من نگران هر دوشونم یعنی هم شوهرم و هم مادرش. حتی نگران پدر شوهرمم هستم. دلم واسه اون پیرمرد خیلی میسوزه. شبها خوابم نمیبره؛ بی اختیار اشکام سرازیر میشه. سر کارم تمرکز ندارم.
من آدم فوق العاده احساساتی و ضعیفی ام. خیلی هم پاستوریزه بار اومدم. یعنی سرد و گرم روزگار رو نچشیدم.
اینم بگم شوهر من اینقدر مهربون و خوبه, اینقدر فرشته و آقاست, بخاطر اینکه من ناراحت نشم یا غصه نخورم ناراحتی و غصه اشو بروز نمیده. چون میدونه طاقت ناراحتی اشو ندارم پنهانی و بدور از چشم من گریه میکنه. آخه اون نفس منه, وقتی ناراحته نفسم میگیره.........
دیروز که هر دو باهم بیمارستان پیش مادرشوهرم بودیم به شوهرم گفتم منم به اندازه تو ناراحتم و غصه میخورم و با همه وجودم احساست رو درک میکنم. بهش گفتم تو همیشه در حق من بزرگواری میکنی ولی اینبار ازت خواهش میکنم که مراعات منو نکنی و غصه اتو تو خودت نریزی چون حتی اگه من ناراحتم بشم اصلا مهم نیست.
اینم بهش گفتم که هر وقت تو دلت آشوب شد خدا رو درنظر بگیر تا آروم بشی عزیزم.
طفلی مادرشوهرم روز به روز ضعیف تر میشه؛ توروخدا واسه اش دعا کنین
آقای مهران ؛ من چه جوری این اعتماد رو به همسرم بدم؟
RE: دکترا جوابمون کردند (بیماری سخت مادر شوهرم)
همینطوری ادامه بدید! شما شایسته تحسینید . در این دوران زنانی مانند شما شایسته ستایش هستند. سعی کنید خودتون رو یک مقدار قویتر نشون بدید و حمایت کنید. به هر حال روزهای سخت هم برای زن وهم برای مرد هست. زنانی که به دنبال حمایت مردان میگردنند و خود حمایتگر نیستند بهتره به قرن 12 هجری برگردند و مردان مستبد اون دوره.
RE: دکترا جوابمون کردند (بیماری سخت مادر شوهرم)
شايد اين هم كمك كنه كه اگه دغدغه هاي ديگه اي هم دارند ،خيالشون رو از اون بابت ها راحت كنيد
من خودم اين كارو ميكردم
سعي ميكردم بارشون رو سبك كنم كه حداقل فقط فشار اين قضيه روشون باشه،و بعد هم دلداريشون ميدادم با روشايي كه بچه ها گفتن
خيلي اوضاع رو كنترل كنيد كه توي اين شرايط نگراني ديگه اي براشون پيش نياد
بهشون بگيد كه هيچوقت تنهاش نميذاريد