خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
سلام
من حدود ٣٢ سالم، مجردم و ٥ سالي هست كه خارج از كشورم. الان چند وقتيه يعني حدود يكسالي يا دقيقتر هفت هشت ماهي هست كه خيلي خسته ام. با توجه به اينكه درگير نوشتن تزم بودم فكر ميكردم بخاطر اون هست(اگرچه ميدونستم اينجور نيست!) اما الانبا اينكهديگه اون فشتر قبلي را ندارم بازم خسته ام. از زندگيملذت نميبرم. نميدونم ايا افسرده شدم ؟
اصلا انگيزه ندارم و هر چي فكر ميكنم تو زندگيم دنبال چي هستم كه شادم كنه خيلي جواب مشخصي پيدا نميكنم. ذهنم خيلي مشغول و افكارم پراكنده است. معمولا اضطراب دارم و نگران اينده هستم. در واقع يا در گذشته ام يا دو اينده!
همه دوستان و اطرافيانم فكر ميكنند من موقعيت خيلي خوبي دارم و حتي خيليهاشون شايد حسرت ميخورمد اما خودم راضي نيستم.
بعضي وقتها كه به خودم دلداري ميدم و داشته هام و موفقيتهام را به خودم ياداوري ميكنم شاد ميشم اما خيلي طول نميكشه دوباره همون بي حالي و بي انگيزگي مياد سراغم. هر كاري ميخوام بكنم يا فكر ميكنم نميتونم و يا ميگم كه "كه چي؟" يعني من اين كار را بكنم كه چي بشه... چه اهميتي داره
از طرفي هم چون فعال نيستم و بازدهي ندارم احساس ميكنم عمرم داره به بطالت ميگذره و ابنهم دوباره خيلي اذيتم ميكنم
من خيلي رو خودم كار كردم و الانم دارم سعي ميكنم افكارم را بشناسم و كنترلشون كنم ( حالا اگه شما خواستيد ميتونم بعضي از افكارم را هم بگم) اما ديگه كم اوردم.
بهم بگيد چي كار كنم
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
سلام
بالاخره هرکی تو زندگی یه همچین حسایی پیدا میکنه گاهی.وهمونطور که میدونید مهم اینه که یه جوری از این مود بیرون بیاد.
خودمن وقتی یه هدف بزرگ پیش میگیرم تا رسیدن بهش بالا وپایین میپرم و فکرم ومعطوف هدفم میکنم اما چشتون روز بد نبینه همینکه به هدفه رسیدما دیگه تمومه میرم تو فاز پوچی و.....:162:
یعنی چی فعال نیستم دیگه مگه قراره چکار کنین والا من اینجا از راه دور حسرت شما وموقعیتتون رو میخورم .
درستون که تموم شده درسته؟دیگه وقت یک سری تحولات اساسیه.
به نظرم تنهایی هم میتونه اذیتتون کرده باشه هیچ به فکر ازدواج نیافتادین؟
:227::227:
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
آره درسته ادم ممكنه گاهي تو اين مود باشه اما من مدت طولاني هست اينجوريم :(
نميدونم چه جوري بگم مسيرم را گم كردم ديگه انگار هيچي برام ارزش نداره...
منظورم از فعال نبودن شايد بيشتر اينه كه احساس رشد و پيشرفت ندارم اگر چه فعاليتهاي فيزيكيم هم به حداقل رسيده ... صبحها معمولا حال اين كه از رختخواب بيام بيرون را ندارم و يا اينكه حال و حوصلهتميز كردن خونه يا اشپزي و ....
اره خودم همفكر ميكنم تنهايي هم بي تاثير نبوده... چرا به ازدواج هم فكر كردم... اگه به پروفايلم بريد ميبينيد چند تا تاپيك هم در اين خصوص و مشكلاتش داشتم
والا الان نه ذهنم منفي شده ازدواج را هم منفي ميبينم همش ميگم مننميتونم كسي را كه ميخوام پيدا كنم و اينكه ايا باهاش خوشبخت بشم يا نه و اينكه از پس مسوليتاش بر ميام يا نه و...خيلي پيگير بودم اما هيچ موردي تا حالاانجور نبوده كه بتونه من را راضي كنه
نميدونم خيلي ها بهم ميگند تو زن بستون نيستي چون خيلي به نظر انها سخت ميگيرم :(
ديگه الان نه سه سالي هم هست كه تنها زندگي ميكنم فكر اينكه يه نفر ديگه هميشه باهام باشه يه جورايي برام وحشتناك شده
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
سلام.شاید شما انگیزه و هدفتون رو محدود کرده بودید به یک سری چیزها(مثل موفقیت تحصیلی...کاری ....)
که حالا که همه ی این ها رو بدست اورید دیگه ارزشش برای شما کم شده
الان حس می کیند که این موفقیت هایی که بدست اوردید به حس رضایت دائمی به شما نمیده و فقط یه حس خوشحالی و رضایت کوتاه مدت برای شما داشته
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
سلام دريم
واقعيت اينه كه خودم اصلا احساس نميكنم موفقم و اصلا چيزهايي كه دارم برام نه اهميت انچناني داره نه خوشحالم ميكنه... احساس ميكنم شانسي به اين چيزها رسيدم
نكته ديگه اينه كه معمولا كوچكترين نقطه ضعفي تو ذوقم ميزنه و يهو انگار فروميرزم... مثلا اگه از نظر علمي چيز خيلي ساده اي را ندانم يا نكته واضحي را از قلم بندازم خيلي احساس خنگي و حماقت ميكنم
كلا خيلي منفي باف و بدبين شدم نسبت به زندگي... ميدونم بايد طرز فكرم را عوض كنم اما انگار نميشه انگار رمقي برام نمونده
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
عزیز نظری که بهت کمک کنه ندارم اما این لینکارو نگاهی کن شاید به دردت بخوره
لینکای مفید رو توی پست 10 گذاشتم:
http://www.hamdardi.net/thread-23001.html
اینم مفیده
http://www.hamdardi.net/thread-19883.html
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
سلام سید1387
برادرم من رگه هایی از کمال طلبی رو در شما حدس میزنم===>معمولا كوچكترين نقطه ضعفي تو ذوقم ميزنه و يهو انگار فروميرزم... مثلا اگه از نظر علمي چيز خيلي ساده اي را ندانم يا نكته واضحي را از قلم بندازم خيلي احساس خنگي و حماقت ميكنم .
نیاز به تحولات مثبت در زندگیت داری اما بیشتر از افکارت بگو تا بهتر بتونیم با شخصیتت آشنا بشیم
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سید1387
سلام
من حدود ٣٢ سالم، مجردم و ٥ سالي هست كه خارج از كشورم. الان چند وقتيه يعني حدود يكسالي يا دقيقتر هفت هشت ماهي هست كه خيلي خسته ام. با توجه به اينكه درگير نوشتن تزم بودم فكر ميكردم بخاطر اون هست(اگرچه ميدونستم اينجور نيست!) اما الانبا اينكهديگه اون فشتر قبلي را ندارم بازم خسته ام. از زندگيملذت نميبرم. نميدونم ايا افسرده شدم ؟
اصلا انگيزه ندارم و هر چي فكر ميكنم تو زندگيم دنبال چي هستم كه شادم كنه خيلي جواب مشخصي پيدا نميكنم. ذهنم خيلي مشغول و افكارم پراكنده است. معمولا اضطراب دارم و نگران اينده هستم. در واقع يا در گذشته ام يا دو اينده!
همه دوستان و اطرافيانم فكر ميكنند من موقعيت خيلي خوبي دارم و حتي خيليهاشون شايد حسرت ميخورمد اما خودم راضي نيستم.
بعضي وقتها كه به خودم دلداري ميدم و داشته هام و موفقيتهام را به خودم ياداوري ميكنم شاد ميشم اما خيلي طول نميكشه دوباره همون بي حالي و بي انگيزگي مياد سراغم. هر كاري ميخوام بكنم يا فكر ميكنم نميتونم و يا ميگم كه "كه چي؟" يعني من اين كار را بكنم كه چي بشه... چه اهميتي داره
از طرفي هم چون فعال نيستم و بازدهي ندارم احساس ميكنم عمرم داره به بطالت ميگذره و ابنهم دوباره خيلي اذيتم ميكنم
من خيلي رو خودم كار كردم و الانم دارم سعي ميكنم افكارم را بشناسم و كنترلشون كنم ( حالا اگه شما خواستيد ميتونم بعضي از افكارم را هم بگم) اما ديگه كم اوردم.
بهم بگيد چي كار كنم
سلام سید جان:72: ما قبلا با هم در تاپیک های مختلف آشنا شدیم
سعی می کنم نوع تفکر خودم رو واست بنویسم تا شاید بتونم انرژی که در افکارم هست به تو هم انتقال بدم
اول از همه، ازدواج کن برادر ، چرا ازدواج نمی کنی؟ همین که میگی بی انگیزه شدی و داری به پوچی نزدیک میشی یکی از علت هاش ازدواج نکردنه
دلیل دوم که به ذهنم میرسه این هست که اهدافت رو روی رضای خدا معطوف کن ، روی خدمت به علم . اگر به عنوان یه عادت یا هدف به تحصیل و کار نگاه کنی ممکنه خسته بشی
تحصیل و کار هدف نیستن ، بلکه وسیله هستن برای کار های بزرگتر
مثلا وقتی بخوای کتاب بنویسی یا مقاله بنویسی که یه دردی رو از گره های موجود در رشته علمیت برای دیگران باز کنه ، می تونی لذت ببری چون هدفت چیز والاتری بوده و کم کم این هدفت رو باز هم بلند تر و بلند تر کن و مطمئن باش چون نهایتش رضای خداست ، دیگه هیچ وقت خسته و بی انگیزه نمیشی
سعی کن کار های گروهی هم انجام بدی
مثل کوهپیمایی
موفق باشی
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Amiran
سلام سید1387
برادرم من رگه هایی از کمال طلبی رو در شما حدس میزنم===>معمولا كوچكترين نقطه ضعفي تو ذوقم ميزنه و يهو انگار فروميرزم... مثلا اگه از نظر علمي چيز خيلي ساده اي را ندانم يا نكته واضحي را از قلم بندازم خيلي احساس خنگي و حماقت ميكنم .
نیاز به تحولات مثبت در زندگیت داری اما بیشتر از افکارت بگو تا بهتر بتونیم با شخصیتت آشنا بشیم
بله درست حدس زديد خودم هم ميدونم كمالگرا هستم و خيلي هم سعي كردم باهاش مبارزه كنم اما انگار خيلي موفق نيستم در واقع احساس ميكنم از خودم خيلي توقع دارم يعني بيش از انچه توانم... خيلي خوب ميشد اگه يه راهي پيدا ميكردم كه مطمئن ميشدم ظرفيت و توان من چقدره :(
الان يه دفترچه خاطرات احساسي ! ميخواهم برا خودم درست كنم و افكار و حالاتم را توش بنويسم ... كم كم ميام اينجا برا شما هم ميگم :)
اما اگه الان بخوام در مجموع از افكارم بگم يه حس ادمي كه مفيد نيست يه حس منفي شديد نسبت به خودم يه جورايي از خودم بدم مياد
همش فكر ميكنم من نميتونم همش فكر ميكنم ايندم چي ميشه اگه كار پيدا نكنم اگه موفق نشم اگه مفيد نباشم و....
يه جور حسرت هم هميشه دارم كه چرا استعداد من خوب نيست چرا از وقتم تو گذشته خوب استفاده نكردم و ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eng.aydin
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سید1387
سلام
من حدود ٣٢ سالم، مجردم و ٥ سالي هست كه خارج از كشورم. الان چند وقتيه يعني حدود يكسالي يا دقيقتر هفت هشت ماهي هست كه خيلي خسته ام. با توجه به اينكه درگير نوشتن تزم بودم فكر ميكردم بخاطر اون هست(اگرچه ميدونستم اينجور نيست!) اما الانبا اينكهديگه اون فشتر قبلي را ندارم بازم خسته ام. از زندگيملذت نميبرم. نميدونم ايا افسرده شدم ؟
اصلا انگيزه ندارم و هر چي فكر ميكنم تو زندگيم دنبال چي هستم كه شادم كنه خيلي جواب مشخصي پيدا نميكنم. ذهنم خيلي مشغول و افكارم پراكنده است. معمولا اضطراب دارم و نگران اينده هستم. در واقع يا در گذشته ام يا دو اينده!
همه دوستان و اطرافيانم فكر ميكنند من موقعيت خيلي خوبي دارم و حتي خيليهاشون شايد حسرت ميخورمد اما خودم راضي نيستم.
بعضي وقتها كه به خودم دلداري ميدم و داشته هام و موفقيتهام را به خودم ياداوري ميكنم شاد ميشم اما خيلي طول نميكشه دوباره همون بي حالي و بي انگيزگي مياد سراغم. هر كاري ميخوام بكنم يا فكر ميكنم نميتونم و يا ميگم كه "كه چي؟" يعني من اين كار را بكنم كه چي بشه... چه اهميتي داره
از طرفي هم چون فعال نيستم و بازدهي ندارم احساس ميكنم عمرم داره به بطالت ميگذره و ابنهم دوباره خيلي اذيتم ميكنم
من خيلي رو خودم كار كردم و الانم دارم سعي ميكنم افكارم را بشناسم و كنترلشون كنم ( حالا اگه شما خواستيد ميتونم بعضي از افكارم را هم بگم) اما ديگه كم اوردم.
بهم بگيد چي كار كنم
سلام سید جان:72: ما قبلا با هم در تاپیک های مختلف آشنا شدیمو
سعی می کنم نوع تفکر خودم رو واست بنویسم تا شاید بتونم انرژی که در افکارم هست به تو هم انتقال بدم
اول از همه، ازدواج کن برادر ، چرا ازدواج نمی کنی؟ همین که میگی بی انگیزه شدی و داری به پوچی نزدیک میشی یکی از علت هاش ازدواج نکردنه
دلیل دوم که به ذهنم میرسه این هست که اهدافت رو روی رضای خدا معطوف کن ، روی خدمت به علم . اگر به عنوان یه
عادت یا هدف به تحصیل و کار نگاه کنی ممکنه خسته بشی
تحصیل و کار هدف نیستن ، بلکه وسیله هستن برای کار های بزرگتر
مثلا وقتی بخوای کتاب بنویسی یا مقاله بنویسی که یه دردی رو از گره های موجود در رشته علمیت برای دیگران باز کنه ، می تونی لذت ببری چون هدفت چیز والاتری بوده و کم کم این هدفت رو باز هم بلند تر و بلند تر کن و مطمئن باش چون نهایتش رضای خداست ، دیگه هیچ وقت خسته و بی انگیزه نمیشی
سعی کن کار های گروهی هم انجام بدی
مثل کوهپیمایی
موفق باشی
بله شماقبلا هم لطف داشتيد
ممنون از راهنمايتون
اگه تاپيكهاي قبليم خاطرتون باشه گفتم ميخوام ازدواج كنم اما نشده ... در واقع شايد يه بخشي از اين نااميديم هم همين قضيه هست ... جداي از مشكلاتي كهبرام هست در انتخاب به لحاظ اينكه ايران نيستم اما انگار ميترسم از ازدواج ... ميترسم از پس مسوليتاش بر نيام ميترسم تو انتخابم اشتباه كنم ميترسم شرايطم بدتر ال الان بشه ميترسم اين گرفتگيها و نااميدي ها برام مشكل ساز بشه
نميدونم انگار هيچ كسي نيست كه با انچه من ميخوام مطابق باشه :(
در مور هدف و وسيله حرفتون را ميفهمم اما فكر كنم من چون احساس رضايتدر كارم ندارم خيلي اين قضيه فرقي نداره... يعني چه هدف باشه چه وسيله بايد خوب انجام بدم نه؟
معمولا تو اين شرايط روحي كه قرار ميگيرم خيلي حال و حوصله كار گروهي و تو جمع بودن را ندارم اما با اينحال سعي ميكنم تا جايي كه ميشه تو جمع باشم
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
[سلام سید1387جان
بسیار کار خوبیه که احساساتت رو به روی کاغذ بیاری .این می تونه کمکت کنه.
کمالگرایی بذاته بد نیست.من خودم هم کمال گرام اما تا یه حدیش کمک میکنه بیش از اون فشار روانی به آدم میاره
ببین سید جان ما زمانی که بتونیم داشته هامونو ازش استفاده کنیم می تونیم بیشتر احساس مفید بودن رو داشته باشیم.بهتره وارد گود بشی.
برای شروع ببین تو چه زمینه هایی مهارت داری؟اونوقت در همون زمینه سعی کن کمک کنی و مشورت بدی به کسانی که نیاز دارن!یه حس خیلی قشنگیه که نمی تونم توصیف کنم فقط باید خودت بچشی(شاید همون حسی که الان دنبالشی!)
به هر حال من خوشحال میشم بیشتر شناخت پیدا کنم از شما و تا حد توان در خدمت شما هستم.[/color][/b][/size][/font]