رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
سلام به همگي... دختري 25 ساله ام، نزديك يك سال و نيم پيش با يه آقا پسري اشنا شدم كه يه سال ازم بزرگ تره. دوستم داشت خيلييييي، منم بعد 2 ماه عاشقش شدم... اين قدر اخلاق و رفتارش خوب بود كه كم كم شد همه زندگيم.... از اول گفت به قصد ازدواج با هم اشنا بشيم، بعد از 2 ماه كه از رابطمون گذشت منو به خواهر و مادرش معرفي كرد، با پدرش و برادرش هم در مورد ازدواجش صحبت كرد... همه چيز خوب بود، من توي اسمون ها بودم.... اخه اون دقيقا همون پسري بود كه من ميخواستم... ميگفت مامان و خواهرشم من رو پسنديدن، فقط مادرش دوست داره من يه كم محجبه تر باشم... منم بهش قول داده بودم كه اگه رابطمون جدي شد همون طوري لباس بپوشم كه اون ميخواد (( البته اين رو بگم كه من اصلا دختر بي بند و باري نيستم، و از نظر عرف جامعه قابل قبولم ، اما اون دوست نداشت من موهامو رنگ كنم و اين كه اصلا موهام يه ذره هم بيرون نباشه و اين حرف ها....))
خلاصه گذشت و گذشت... همه چيز خوب پيش مي رفت.... هم ديگرو دوست داشتيم، چند بارم كه خيلي احساساتي شده بوديم كارمون به لمس كردن دست همديگه و بوس و اين چيزا كشيد... البته فقط در همين حد.... نه اون بيشتر درخواست كرد و نه من چنين اجازه اي رو بهش دادم
اين بوسه ها منو خيلي خيلي بيشتر به اون وابسته كرد.... البته اونم همين طور...
ديگه خيلي احساس نياز داشتم.... اما هميشه خودمو كنترل كردم... هميشه ه ه ه ه... و هيچي به اون نگفتم :163:
سربازيش تموم شد ، ارشد قبول شد، و رفت تو كار ساخت و ساز با شريكش
هميشه به من ميگفت ( از اون روز اول تا آخر) كه كارش خيلي واسش مهمه، و دوست داره پيشرفت كنه و كاره اي بشه... مي گفت دوست ندارم هيچ چيز جلوي پيشرفتمو بگيره....
همه چيز خوب بود، تا اين كه يه روز غير منتظره بهم اس ام اس داد كه يه مدت از هم دور باشيم... گفت: هيچي نپرس.... گفت: ازم نپرس چرا، فقط يه مدت نه بهم اس ام اس بده نه زنگ بزن....
همين طوره هاج و واج مونده بودم كه اخه چراااااااااااااااااا؟؟؟؟!! ! نه دعوايي كرده بوديم، نه بحثي، نه حرف و حديثي.... هيچييييييييييييي.....
به غرورم برخورد.... گفتم حتما يا من واسش تكراري شدم يا شخص ديگه اي وارد زندگيش شده..... فرداش بهش زنگ زدم، گفتم اين طوري كه نميشه يه دفعه بدون هيچ دليلي بگه فعلا برو، گفتم دليلش رو بگو اگه حق با تو بود ميرم ديگه هم مزاحم نميشم.... گفت دليلي نداره، فقط مي خوام به كار و بارام بيشتر برسم.... همين..... گفتم گسي اومده تو زندگيت: ناراحت شد و گفت اصلااااااااااااا
اون همه دوستت دارم گفتنها... علاقه ها.... همه انگار يه روزه تموم شد.... به خدا يه روزه..... يعني ديروز عاشقانه باهام صحبت كرده بود، فرداش گفت: فعلا برو....
2 ماه از اون ماجرا گذشت.... واقعا تحت فشار بودم.... همش گوشيمو نگاه ميكردم شايد يه اس ام اس بده يا زنگ بزنه.... مثله مرده متحرك شده بودم.... همه رو مثل اون ميديدم...
يه بار تو خيابون ديدمش..... چند روز بعدش بهش اس ام اس دادم: كه چي شد؟؟؟ تا كي انتظار بكشم؟؟؟ انتظار خيلي سخته..... من بلا تكليف بودم، نه ميدونستم كه بايد فراموشش كنم يا منتظرش باشم!!
گفت:فكرامو كردم، فعلا قصد ازدواج ندارم،ميخوام تمركزم رو كارم باشه.....
:302: :302: :302:
گفتم يه قرار بيرون بذاريم: رو در رو اين حرفها رو بزن....
رفتيم بيرون..... گفت: همه چيزاتو دوست دارم.... چهرت رو ... تحصيلات رو ..... خانواده ات رو.... اخلاقت رو ..... خنده هات رو ..... و خلاصه همه چيزو...... اخرش گفت : فقط دوست داشتم قد بلند تر باشي ( من قدم 160 سانته) البته خودشم پسر قد بلندي نيست و 170 يا 175 سانته.... ميگفت به خاطر بچه هامون.....
گفت تا 3 سال ديگه قصد ازدواج نداره ديگه ...... يعني نميتونه فعلا تا به اون نقطه دلخواهش تو كار برسه....
به نظرتون واقعا علت رفتنش چي بود؟؟؟؟؟
حجابم؟؟؟؟
پا فشاريم واسه اين كه زود تر تكليفم رو مشخص كنه و رسما بياد خواستگاري؟؟؟؟؟
قدم؟؟؟؟؟
شايدم اون بوسيدن ها؟؟؟؟؟؟؟
پاي كسه ديگه اي در ميون بوده؟؟؟؟؟؟؟؟
ارايشم؟؟؟؟
واقعا مساله كارش بود؟؟؟؟؟
يعني يه روزه ؟؟؟؟؟!!!!!!
الان 4 ، 5 ماهه از اون اتفاق ميگذره... نه تنها فراموشش نكردم. روز به روز بدترم ميشم..... هر وقت از دور ميبينمش تو خيابون گريه ام ميگيره....مثل ديوونه ها
خواستگار زياد دارم.... بيرونم زياد دو رو برم ميپلكن پسرها... چهره ام خوبه خدا رو شكر.... اما هيچكي غير اون تو دلم نيست.... يعني به دلم نميشينه
اميدي هست به برگشتش به نظرتون؟؟؟؟ اخه گفت: فعلا نباش كنارم..... نگفت واسه هميشه برو.... نگفت نميخوامت .....
چي كار كنم.... واسش صبر كنم؟؟؟؟؟؟
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
[b] الان حالت خوب نیست خیلیم بهم ریخته ای..نه حوصله کسیو داری نه اعصاب انجام کاری..همه فکر و ذکر و زندگیت شده فکر کردن به اون و رفته رفته خودتو میزنی داغون میکنی میشی یه روح متحرک.
عزیزم میخوای اینجوری زندگی کنی ؟؟ تو رویا و تخیلات یا میخوای بیای تو واقعیت و مثل یه دختر خوب و سالم و با اعتماد به نفس زندگی خوب و شیرین داشته باشی؟؟
ولت کرده رفته که رفته..میخوای خودتو بکوبی به درودیوار یا همش به بهانه های مختلف بهش اس ام اس بزنی یا زنگ بزنی اونم به بهونه های مختلف بپیچونتت؟
ببخشید رک گفتما..میدونم الانم تو ذهنت داری با من مقابله میکنیو میگی: آخه تو چی میدونی از رابطه ما که اینجوری حرف میزنی..من عاشقشم..اونم عاشقمه..دست ردم مستقیم به سینم نزده و نگفته کامل قطع رابطه
دیگه چجوری بگه؟؟ کدوم پسری که عاشق دختره و نمیخواد از دستش بده برمیگرده میگه قدت کوتاهه میترسم بچه هامونم کوتوله بشن؟؟
اگه واقعا احساساتت براش مهم بود اینجوری نمیپیچوندت..
عزیزم خودت میدونی به عنوان کسیکه زیاد این مواردو شنیدمو دیدم حرف زدم
به بقیه خواستگارات فکر کن و به اونام فرصت بده..انقد براشون مهم بودی که خواستگارت بشن..پس به اونام فرصت بده خودشونو نشون بدن..فوقش خوشت نمیاد دیگه ولی تمام وقتت و صرف کسیکه واقعا نمیخوادت نکن
همیشه جوون نیستی..نیاد اون زمانیکه طرف بره دنبال زندگی خودشو توام تمام موقعیتهاتو الکی از دست بدی
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
سلام رامای عزیز و مهربان
به همدردی خوش آمدی
خوب جایی هم خداوند رهنمونت کرده عزیز دل
باز هم یک دل شکسته دیگه... خیلی ناراحت شدم از خوندن سرنوشتت.
دلیلش هیچ کدوم این مسائلی که تو میگی نیست.
دیده اهل دوستی و روابط باز نیستی ، خواسته تمومش کنه یک دفعه. خیلی ها رو دیدم که به بهانه ازدواج میان جلو
چون دختر حاضر نیست صرفا باهاشون دوست باشه. بعد وابستش می کنن و در نهایت به بهانه ای الکی هاش
می کنن!
یک وقت خیال نکنی ایرادی داشتی ها! به گیرنده هات دست نزن! ایراد از اون آقاست که هنوز انقدر بالغ نشده که
بفهمه دختر خوب کم پیدا میشه و راحت نمیشه با احساس دختر مردم بازی کرد و باید تاوانشو بده!
عزیز دلم
وابستگی حتی بین زن و شوهر خوب نیست چه برسه به دوست دختر و پسر!
پس این انتظار رو یک طرفه تمومش کن و کامل ازش قطع امید کن و خودت رو از لحاظ روحی احیا کن!
اگر اس ام اس داد بگو شما واسه من تموم شدی و من میخوام به خواستگاران خوبم ازدواج کنم! بگو من مسخره و
بازیچه دست شما نیستم!
البته رسما گفته که واسه ازدواج نمیخوادت (بهانه اش واسه قد الکیه چون خودش هم که رستم دستان نیست :) )
بعد شروع کن و به خودت برس! زیبا شو ، قوی شو ، کاملتر شو تا اگر روزی برگشت افسوس بخوره که چرا از دستت
داده! تو این همه غصه میخوری اما اون به فکر تو نیست و نبوده اصلا!
ضمنا 25 سالته و کم کم دیر میشه واست اگر بخوای چند سال منتظر بمونی. روزی میرسه که حسرت خواستگارای
خوب از دست رفتت رو میخوری !
دوست خوبم نفسم از جای گرم در نمیاد چون خودمم روزی عاشق بودم و به کمک یاران همدردی احیا شدم!
پس توکلت به خدا باشه.
شبهای رمضان بهترین فرصته برای احیای خودت خانوم گل
برای فراموش کردنش هم از لینک های زیر استفاده کن!
فراموش کردن یک رابطه ناموفق
تموم لینک هایی که توب تاپیک بالا معرفی شده رو بخون و عملیشون کن. برای خیلی ها کارساز بوده ، انشالا
واسه شما هم کارسازه. واسش عزاداری کن و تمومش کن!
هر موقع هم دلت گرفت بیا و اینجا برامون بنویس
موفق باشی عزیزم
:72:
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
دوست عزیز سلام.به همدردی خوش اومدی
حالت رو بعنوان یه دختر درک میکنم اما
هر چی بیشتر از حضورم تو این تالار میگذره بیشتر به یه جمله از مدیر همدردی اعتقاد پیدا می کنم که که گفته بود تا وقتی سند کسی به نامتون نخورده خونه احساست رو روش بنا نکن.
مهم نیست چه علتی داشت.مهم نیست بخاطر قدت نیومد یا کارش..اما مهمه قبل از شرعی و رسمی شدن رابطه وارد فاز جسمی نشی.مهمه قبل از عقد وارد احساس نشی.چون مردی که پای سفره عقد میشینه (معمولا) یعنی سنگاشو با خودش واکنده خصوصا اگه تو رابطشون احساسات کنترل شده باشه،یعنی با قد و قیافه و کار و همه مسائل کنار اومده.
اما تا قبلش یه پسر ممکنه مطمئن نشده باشه از اینکه اماده ازدواجه یا کیس دلخواهش رو پیدا کرده اما چون وارد فاز احساسی شدن به رابطه جسمی یا احساسیشون وابسته شده و به راحتی نمیتونه عقب بکشه.
اما بلاخره اینکارو میکنه چون معمولا مردا تا از چیزی مطمئن نشن انجامش نمیدن.
به نظر زیاد منصفانه نمیاد که بیاد باهات ارتباط برقرار کنه و بره.اما تنها کسی که میتونه ازت محافظت کنه خودت هستی.تا وقتی رسما عقد نکردین وارد فاز جسمی و احساسی نشو.سعی کن بیشتر طرفتو بشناسی.
الانم میتونی بازم منتظرش باشی یه روزی بیاد.البته ممکنه یه روز ببینی که ازدواج کرده و یا دنبال هدفای خودش رفته و بهت بگه من بهت نگفتم برام صبر کن.
میتونی هم با جستجو از مقالات تالار استفاده کنی و درسی که باید رو یاد بگیری و خاطراتش رو بذاری کنار.کم کم که حالت خوب شد برای زندگیت تصمیم بگیری.انتخاب با توئه دوست عزیز
(نمیدونم چرا نشد لینک مقالات رو برات بذارم خودت جستجو کن)
موفق باشی
(الان نوشته بهار شادی عزیز رو دیدم.یکی از لینکها همینه اون یکی هم تکنیک توقف فکره و لینکای دیگه)
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
بعنوان یه پسر فکر می کنم دلیل های زیر رو داشته باشه :305:.
اول که میگه حجابتو بیشتر رعایت کنی بعدش کار به فاز جسمانی میرسه . شاید یه ذره احتمال داشته باشه که این دلیلش باشه:302:.
بحث کار هم بیخودی پیش کشیده ، همیشه می دونستم که پسرای عاشق:43: انرژی و نیرو شون برای کار چندین برابر میشه ، حالا این دلیل ایشون به نظرم دلیل اصلیش نیست.
به نظر من دیگه اصلا مهم نیست تا به دلیلش فکر کنی:324: ، کسی که قدر یه دختر خوب رو نمی دونه هیچ ارزشی نداره.
به نظر من اگه بیفتی دنبالش که چرا رفتی و خودتو پیشش به آب و آتیش بزنی کار رو خراب تر می کنی، خدایا شکر که اون ارتباطاتتون بیشتر پیشرفته نشد(:163:) وگرنه برای پسری که یه شبه میذاره و میره اگه سطح ارتباطاتتون بیشتر از معمول بود زمینه سوء استفاده بوجود می یومد:163: ، حالا باید خدایاشکر کنی که از این رابطه بیرون اومدی:323: .
من میگم دیگه همچین پسری ارزششو نداره:324: که وقتتو براش بذاری. مطمئن باش یکی اون بیرون هست که در آینده دنیاش فقط فقط تویی.
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
سلام
ممنون از حرفهاي قشنگتون.... يه كم بهم ارامش داد.... از همتون ممنونم
مخصوصا اين جمله : ""مطمئن باش یکی اون بیرون هست که در آینده دنیاش فقط فقط تویی. "" :310:
تو اون مدتي كه با اون اقا بودم رفتارش فوق العاده بود... هموني كه تو روياهام ساخته بودم... هميشه هوامو داشت.... حمايتم ميكرد.... به من ميگفت مثل برگ گلي.... ميگفت نميذارم هيچ وقت سختي بكشي.... اما الان خود اون شده تنها سختي زندگيم.....
اگه قصدش ازدواج نبود چرا من رو به خواهر و مادرش نشون داد.... چرا من رو " دختر مورد علاقش واسه ازدواج" معرفي كرد به اونها؟؟؟؟؟
اخه شنيدم مردا به اين راحتي يه خانوم رو به خوانوادشون معرفي نميكنن
يه بار يه كاري كردم كه نميدونم درست بود يا نه ..... يه بار توي يه روز به من 2 تا درخواست ازدواج شد تو محل كارم... واسه اين كه يه كم هلش بدم كه زودتر دست به كار بشه واسه خواستگاري رسمي ، واسش تعريف كردم خواستگارا رو.... خيلي ناراحت شد.... مي گفت : من فقط به تو فكر ميكنم ،اما تو حتما يه كاري كردي كه اونها به خودشون اجازه اين كار رو دادن....
روز اخرم كه ميخواست ازم جدا بشه، اين حرف رو زد: "ميرم تا به بقيه خواستگاراتم فكر كني و بهترين انتخاب رو كني" .... انگار از اون روز اين حرف رو فراموش نكرده بود و واسش شده بود يه عقده....
الان هر پسري مياد جلو، به بهانه ازدواج، دوستي يا خواستگاري، سريع شرايطشو با اون مقايسه ميكنم... اما هيچ كس نه تنها از اون بهتر نيست، حتي باهاش برابري هم نميكنه.... حتي طرز سلام كردناشون.... حتي طرز نگاهشون.... حتي راه رفتنش واسم جذاب بود.... دوست داشتم فقط صبح تا شب به چشماش خيره بشم.... حتي نگاهشم منو ارضا ميكرد.... انرژي كه ازش ميگرفتم وقتي كنارم مينشست توصيف نشدنيه.... آواز خوندنش تو ماشين منو ديوونه ميكرد..... خيلي خودمو كنترل كردم كه فقط به بوسه هاش راضي شدم به خداااااااااااااااا.....
نكنه واقعا به خاطر اين كه تن به بوسيدنش دادم بهم شكاك شده و رفته!!!!
اما اگه اين طوريه چرا من رو يه ماه بعد از اين اتفاق به خوانوادش معرفي كرد؟؟؟؟
اگه من الان اجازه ورود فرد ديگه اي رو به قلبم بدم در واقع دارم به اون فرد خيانت ميكنم، چون قلبم فعلا مال كسه ديگه ايه.... فرد ديگه اي واسم جذاب نيست.... حتي حوصله صحبت كردن با خواستگارامم ندارم
اما انگار تنها راه فراموشيشم اومدن يه فرد ديگه اس به زندگيم.... اما به خاطر خودم يه نفر ديگه رو بازيچه كنم!!!!
ميدونم اگه با يه نفر ديگه ازدواج كنم و دوباره عشقم رو بيرون ببينم ممكنه دلم بلرزه.... ممكنه دوباره زنده شه واسم.... اين خيانته به همسرم..... اما چه كنم كه هنوزم تو قلبم فقط فقط اونه و بس..... فقط اون جذابه و بس.....
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط rama25
اما انگار تنها راه فراموشيشم اومدن يه فرد ديگه اس به زندگيم.... اما به خاطر خودم يه نفر ديگه رو بازيچه كنم!!!!
ميدونم اگه با يه نفر ديگه ازدواج كنم و دوباره عشقم رو بيرون ببينم ممكنه دلم بلرزه.... ممكنه دوباره زنده شه واسم.... اين خيانته به همسرم..... اما چه كنم كه هنوزم تو قلبم فقط فقط اونه و بس..... فقط اون جذابه و بس.....
دوست عزیز:72:
حرف بالاتون خیلی خطرناکه؟!؟!
یعنی چی که برای فراموش کردن یکی سریع بری دنبال یکی دیگه بگردی؟!
ببخشید میتونم بپرسم تحصیلاتتون چقدر هست؟! خیلی شبیه به مادر بزرگ ها و پدر بزرگها و نسل قدیمی ها فکر می کنید؟!
هیچوقت یک شخص دیگه نمی تونه آروم کننده شما در این شرایط باشه؟!
شاید مسکن و آرام بخش موقتی باشه و برای مدت کوتاهی آرومتون کنه ولی مطمئن باش این چاله در آمدن و در چاه افتادنه؟!
سعی کن بدون ورود هیچ شخصی برای مدتی مثلا 6 ماه رو خودتت و وابستگیهات کار کنی و مستقل تر بشی و اون شخص رو کامل فراموش کنی.
با کمک این سایت و سایتهای مشابه و کتابهای مختلف رو انشناسی شناخت خودتت از
خودتت و انسانهای دیگه رو بیشتر کنی و اطلاعات عمومیت رو در مورد خصوصیات انسانها بالا
ببری و گرنه این ره که تو می روی به ترکستان است.
موفق باشی:72:
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
سلام راما جان
حرفهای بچه ها خوب بود.
چندتا سوال ازت میپرسم....ایا این اقا روز اول قد شما رو ندید؟!
اینهمه مدتی که باهم بودید متوجه قد شما نبود؟!(ضمن اینکه 160 برای یه خانوم قد متعادلیه و نه کوتاهه و نه بلند...)
کی گفته فقط در قد فاکتورهای ژنتیکی موثره..!؟
چرا به شما میگه یه مدت فعلا دور باشیم از هم؟!(مگه قراره شما قد بکشی در این فاصله؟!)
اگر مردی فاکتورهای جسمانی و ظاهری انقدر براش مهمه اصلا کیس مناسبی برای ازدواج نیست....چراکه شما همیشه زیبا و سالم نیستی و در این جور موارد خیانت از چنین مردانی برمیاد...
کسی که انقدر دور اندیشی ! میکنه و به فکر بچه هاشه...به فکر احساسات شما نبود..؟!
از قدیم گفتن برای کسی بمیر که برات تب کنه...
مرد (خواستگار) باید برای طرفش ارزش قائل بشه....اگر یه روزی هم با این مرد ازدواج میکردی همیشه باید از زنهای قد بلند وحشت میکردی....همش باید مراقب نگاه همسرت میبودی که یه موقع به زنای قد بلند منحرف نشه....
اینم یادت باشه همیشه
مردی که حتی به لمس بدن طرفش میپردازه به هیچ عنوان به ازدواج با اون زن فکر نمیکنه.
------------------فراموش نکن...شما فعلا اصلا و ابدا امادگی ورود به یه رابطه جدید رو نداری
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
بازم ممنون از وقتي كه واسم ميذارين
من نميگم يه رابطه ديگه رو شروع كنم.... اين حرف رو در جواب دوستاني كه گفتن به خواستگاراي ديگه ات هم فكر كن زدم..... ميگين سنم زياده و وقتم كم..... اما من امادگي عاشق شدن رو ندارم.... من الان فقط اون رو ميخوااااااااااااام...... تا وقتي هم كه عاشق نشدم نميخوام ازدواج كنم..... ازدواج با عشق رو ميخوام
منم بهش گفتم: " مگه تو قبل از اين كه پيشنهاد اشنايي به من بدي قدم رو نديدي، مگه حجابم رو نديدي، مگه موهامو نديدي............... اما گفت اون موقع اساسي بهش فكر نكرده بودم..... الان كه نشستم و كلي فكر كردم به اين نتيجه رسيدم
اخه خودشم پسر بلندي نيست.... به نسبت خيلي از اقايون كوتاهه..... فكر كنم واسه تلافي ژن قد خودش روي بچه هامون ميخواست قد من 190 سانت باشه، تا خنثي بشه با هم :311:
البته مامان و خواهرشم قدشون اندازه منه
وقتم كاملا پره..... سر كار ميرم..... باشگاه ميرم..... دانشجوي ارشدم هستم..... با دوستام ميرم بيرون..... شايد كه فراموش بشه، اما بازم توي ذهنمه.... انگار روحم رو تسخير كرده......
بعضي اوقاتم كه بيرون باهاش رو در رو ميشم،مثل اتيش زيره خاكستر ميشم..... يه دفعه گر ميگيره تنم..... و اشكم سرازير......
هر زن و مردي رو كه بيرون ميبينم دست تو دست هم، وايميسم بهشون زل ميزنم و اشكم مياد...... دست خودم نيست...... هر روزم دارم بدتر از روز قبل ميشم
راستي عزيزم در مورد تحصيلاتم سوال كردي، من دانشجوي كارشناسي ارشد هستم:82:
RE: رفتنش واسم معماست.... چرا عشقم رفت؟؟؟؟؟
آورده اند که خانم ها بعد از ازدواج نباید هی بیان و از خواستگارهاشون برای شوهرشون تعریف کنن ، که فلانی و فلانی خواستگارم بودن و بالعکس
حالا شما نامزدی ، این حرفا رو می زنی ، خب معلومه که بهش بر میخوره :302:.
ولی خب باید منطقی باشه نه اینکه بیاد و رابطه رو قطع کنه ، می دونم که شما برداشتت چیز دیگه ایی بوده که این حرفو زدی ... ولی خب الان دیگه موقع نبش قبر نیست...:302: