مشاوره (مخالفت خانواده پسر به علت نداشتن شرایط ازدواج)
سلام نیاز شدید به حرف زدن دارم من 2سال پیش نامزد داشتم و دوستش نداشتم به اسرار خانوادم قبول کردم و بعد 6ماه به هم زدم بعد از اون موضوع به هیچ پسری فکر نکردنم اما الان یکی از بچه ها دانشگاه که 2سال پیش خواستگاری قبولش نکردم 2هفته پیش بهم اس داد و دوباره خواستگاری کرد البته خانوادش رازی نیستن چون هنوز درسشو تموم نکرده و سربازیم نرفته گفتن بعد از این که کاراشو انجام داد ولی من خیلی پا پیچش شدم که بیان خواستگاری اما گفتن خانوادم میگن نه ناراحت شد گفت درکم نمیکنی من گفتم فقط بیا بحرف من حاظرم 2 سال منتظرت بمونم با اینکه الان موقعیت ازدواج دارم ولی حاظرم منتظر بمونم خیلیم دوستش دارم راستی هنوز مطمئن نشدم که اونم دوستم داره ظاهرا میگه اره دوستت دارم من ادم خیلی مشکوکی هستم من20سالمه کارمندم و دانشجوم هستم
RE: مشاوره (مخالفت خانواده پسر به علت نداشتن شرایط ازدواج)
سن کم (20) / خانواده ناراضی/نیاز شدید به هم صحبت/اصرار دختر/و دوباره اصرار دختر/اینکه نمی خوای اون تجربه بد دوباره اتفاق بیفته ، خدا کنه به این معنی نباشه که حتما باید به هم برسین ، به هر قیمتی! /کنار نیومدن با اتفاق 2 سال پیش/دو سال تا اینکه بعداً خانواده اش قبول کنن بیان یا نه /اون حتی نتونسته خانواده شو راضی کنه که بیاین خواستگاری شما ، حالا چطور باباش می تونه خانواده شما رو راضی کنه ؟
شما دختری و توی این دو سال اونقدر پسرهای خوب میان خواستگاری شما که از خواب و خوراک میوفتی:43:
.
بهتر نیست به خاطر یه وعده ایی که اصلا معلوم نیست به واقعیت منجر بشه یا نه ، نه وقت خودت رو تلف کنی و نه وقت خانواده تو !؟
حالا اگه خانواده اش راضی بودن یه چیزی ، این که اصلاً خانواده اش هم راضی نیست .
:82:این همه دختر و پسرها با هم ازدواج می کنن با هزار بدبختی و خانواده دو طرف هم راضی ، دنیای مشکل و بدبختی واسه شون بوجود میاد ، اونوقت شما داری خودتو به آب و آتیش می زنی که بیاد خواستگاری شما ، خانواده ناراضیش هم با خودش بیاره / ؟؟ ؟
در هر صورت مواظب باش که این اتفاق نیوفته:305: :
دو سال بعد که سربازی شو رفت و مدرکشو گرفت ، بیاد و بگه بابام گفته یه کار خوب باید پیدا کنی .
یه سال هم واسه کار ، شما صبر میکنی . اونوقت باباش میشینه حساب می کنه که پسرش هم لیسانسه ، سربازی شو رفته و هم کار داره ، دختر داداششو میگیره واسه پسرش!
آرش خان هم میاد و به شما میگه که به خدا خانواده ام از همون اول راضی نبودن ، هر کاری هم کردم نتونستم راضیشون کنم ، باران تو برو ، خودتو به پای من نسوزون ، امیدوارم خوشبخت بشی.
والاااااااااااااااا:324:
اونوقت شما سه سال از عمرت رو به خاطر اون پسره تباه کردی و با خودت میگی کاش خواستگار یه سال پیش رو بله گفته بودین ، بابام بهم گفت ولی من گوش ندادم.........
(ببخشید زیاد خیال پردازی کردم ، فیلم زیاد می بینم:311::311::311::311:)