ناامیدی و اثراتش بر زندگی من لطفا مرا راهنمایی کنید..
سلام دوستان عزیز.
این اولین پست من تو این تالار هست بس که خسته و نا امید بودم اینجارو پیدا کردم از خدا میخوام کسی بتونه شرایط منو درک کنه و همینجا منو راهنمایی کنه..
مشکلی که باهاش روبرو هستم ناامیدی و منفی نگر بودنم هست طوری که تبدیل به عادت و باور شده و مشکلاتم روز به روز بیشتر میشن و من غمگین تر و افسرده تر...
از خودم براتون بگم ابتدا که بهتر متوجه مساله بشید.من دختری بودم که از کودکی بسیار مورد توجه و تشویق خانواده ام بودم و هستم طوری که واژه شکست برای من معنی پیدا نمیکرد و نمی کند ،بسیار دختر باهوش و درس خوانی بودم تا پیش دانشگاهی ،سال اولی ک کنکور دادم رتبه ام خوب نشد اما محض اینکه پیش خودم میگفتم من باید یک ضرب درس بخونم و نمونم پشت کنکور رفتم دانشگاه ،اما کاش نمیرفتم ،شبانه قبول شدم و دقیقا از همون موقع بود که شروع کردم به مقایسه کردن و سرزنش کردن خودم با دیگران ،اینکه کسانی ک روزانه هستن خب بهتر از تو هستن ،تو با این همه تلاشت شبانه اوردی اونم کاردانی اما دیگران از تو بهتر هستن،شرایط من برای کنکور سخت بود یعنی کلاس کنکور میرفتم و مدرسه و کمتر میرسیدم درس بخونم اما انتظاراتم زیاد بود و مدام سرزنش،هر وقت بچه های کارشناسی و روزانه ها رو میدیدم سریع مقایسه و سرزنش خودم شروع میشد،ذره ذره خود کم بین شدم عزت نفسم پایین اومد طوری ک به زور درسی رو تو دانشگاه پاس میکردم و همه همکلاسی هام رو از خودم برتر و بهتر میدونستم...
بالاخره کاردانیمو گرفتم خیلی اعتمادبه نفسم پایین اومده بود،کارشناسی جای بدتری قبول شدم و ماجرا ادامه داشت ،من علاقه ب درس خوندن و ادامه تحصیل از کودکی همراه خودم داشتم اما الان از نظر روحی و روانی خراب بودم...
دو ساله کنکور ارشد میدم متاسفانه قبول نمیشم...
خوب میخونم ذهنم خوبه خداروشکر اما منی وجود نداره اعتماد ب نفسم صفره یا حتی کمتر،دستم ب هیچ کاری نمیره ،هر جا میرم مصاحبه ب خاطر ترسهام و نداشتن اعتماد ب نفس نمیتونم بمونم برای کار یا حین مصاحبه متوجه میشن ک من ادمش نیستم!
هر روزم در حسرت ،در حسرت اینکه سال اول تو باید میرفتی یه دانشگاه خوب، اینطوری بگم من در 6 سال پیش خودم مانده ام این روزها رو پی در پی خراب میکنم.هر روز غصه دیروز ک خراب کردم...
25 سالم هست خودکم بینی ام باعث شده اصلا ب موضوعی مثل ازدواج نتونم فکر کنم و اینقدر منفی نگر شده ام که خودمو لایق یک همسر و زندگی خوب نمیدونم و همه اش خودمو با دوستان و دخترانی ک ازدواج کرده و موفق شده اند مقایسه میکنم و خودمو سرزنش میکنم و پیش خودم مدام میگم ازدواج هم برای تو دیر شده و...
ذره ذره دارم آب میشم خیلی افسرده و خسته ام:302::302::302: در حسرت گذشته و انزوا و ترس و ناامیدی از اینده مانده ام..
قدرت حرکت تو هیچکاری ندارم و همینطور تو روابط اجتماعی ام چون خود کم بینم و اعتماد ب نفس و عزت نفسی برام نمونده...فرق نمیکنه کجا باشم من اونجا از همه کمترم..
عاجزانه ازتون میخوام برام دعا کنید و اگر راهنمایی دارید از من دریغ نکنید.
تشکر.
RE: ناامیدی و اثراتش بر زندگی من لطفا مرا راهنمایی کنید..
عزیزم منم تاپیکی دارم درباره ناامیدی البته من مشکلاتم عمقی تره ولی حوصله داری بخونش و بعدش بیا توی تاپیک خودت دوباره سوال و نظر و مشکلی داشتی بنویس تا دوستان بیان بهت کمک کنن. فکر می کنم بد نباشه بخونیش.
www.hamdardi.net/thread-22589.html
RE: ناامیدی و اثراتش بر زندگی من لطفا مرا راهنمایی کنید..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
عزیزم منم تاپیکی دارم درباره ناامیدی البته من مشکلاتم عمقی تره ولی حوصله داری بخونش و بعدش بیا توی تاپیک خودت دوباره سوال و نظر و مشکلی داشتی بنویس تا دوستان بیان بهت کمک کنن. فکر می کنم بد نباشه بخونیش.
www.hamdardi.net/thread-22589.html
ممنون.خوندم تاپیکتون اما باید بگم من مدتهاست چندین کتاب درباره موضوع اعتماد ب نفس و مقاله ها درباره اثرات منفی نگری و این مسائل خونده ام و حتی وبلاگ جادوگر رو چندین جلسه کار کرده ام اما باید بگم فکر من بیمار و خراب هست،نمی تونم رو خودم کار کنم انتظار زود خوب شدن دارم،من در هر ثانیه در حال مقایسه هستم چه طور میتونم رو خودم کار کنم ،کائنات همه ضد من هستن،هیچ امیدی به خودم ندارم اینده تاریک و تار هست برام:302:
من از همه عقب افتاده ام،نمیتونم با خودم و روزهایی ک خراب کرده ام کنار بیام:302:
RE: ناامیدی و اثراتش بر زندگی من لطفا مرا راهنمایی کنید..
چرا ناراحتین؟ به جز اینکه رشته یا دانشگاه مورد علاقه اتون قبول نشدین مشکل دیگه ای که نبوده؟
چند درس کافی نیست. به نظر من شروع کنین دوباره به خوندن اون وبلاگ از اول. اگه حوصله ندارین تمریناشو انجام بدین یه دور کامل همه ی درسهاشو بخونین و برای خودتون توی یه دفتر خلاصه برداری کنین. بعدش برگردین همه ی تمریناشو انجام بدین. اثری که می ذاره اینه که ادم نسبت به خودش اگاهیش بالاتر می ره و کم کم خودش می فهمه مشکلاتش چیه و باید روی چی بیشتر وقت بذاره تا رفع شه.
چرا می خوای زود خوب شی؟ من که شروع کردم فقط بهترم. فقط خوشحالم که شروع کردم. خیلی زمان می بره خوب شیم. ولی خوب می شیم.
25 سال اصلا زیاد نیست برای اینکه بگی ازدواجت دیر شده. اصلا سن مهم نیست. مهم اینه که بتونی کسی رو که باید پیدا کنی.
خوب من خودمو با خودم قیاس می کردم و حالم بد میشد. تو چرا بادیگران قیاس می کنی؟ چه اهمیتی داره که کی کجاست و به کجارسیده؟ خود ادم مهمه.
کاینات چی کرده تازگیا که فکر می کنی ضد تویه؟
اینده برای همه نامعلومه چون نیومده. ولی لزوما تاریک نیست. اگه بتونیم خودمونو جمع کنیم و اداره کنیم می تونه روشن باشه.
من فهمیدم که خودمو دوست ندارم. با پستی که نقاشی لطف کرد برام گذاشت شروع کردم. سعی کردم توی اینه به خودم خیلی اروم بگم که خودمو می بخشم و بعدش هم بگم که خودمو دوست دارم. باور کن خیلی راحت تر از اونیه که فکرکنی. به اون سختیا نیست. فقط سختیش اینه که شروع کنی.
نمی دونم دقیقا واسه چی ناراحتی. اینکه شبانه بودی یا روزانه مهم نیست. منم 25 سالگیمو یادمه. من وقتی 19 سالم بود فکر می کردم پیرم! البته اونوقتا افسرده بودم و نمی دونستم. ولی وقت داری. به اندازه کافی تو دنیا مشکل هست. بیا خودمون با خودمون دوست باشیم و خودمونو سرزنش نکنیم. خودتو ببخش. و سعی کن دیگه خودتو سرزنش نکنی. توی همون وبلاگ نوشته بود که لباس 10 سالگیتون برازنده اتون بوده به وقتش و نباید بگین بعداچرا لباسم اونطوری بود. ما هرکدوممون سعی کردیم که بهترین و درست ترین کارو به وقتش بکنیم. خیلی وقتا درست اونی نبوده که فکر می کردیم اما ما که خبر نداشتیم. مهم اینه که به وقتش بتونیم تصمیم بگیریم و سعی کنیم تصمیم درست بگیریم.
توی تاپیک من پست شماره 9 نقاشی برای شروع به بخشش خودم خیلی مفید بود.
بعدم به کمک دوستان تونستم شروع کنم روی خودم با کمک اون وبلاگ یه بررسی داشته باشم. همین که بتونی شروع کنی عالیه.
دیگه به خودت نگو از کسی عقبی. مهم نیست بقیه کجان. مهم اینه که ادم از دیروزش یه قدم بتونه جلوتر بره. این می شه پیشرفت.
RE: ناامیدی و اثراتش بر زندگی من لطفا مرا راهنمایی کنید..
سلام دوست عزیز
چرا اینهمه نا امیدی را در ذهنت می پرورانی !
عزیزم یکمی ذهن خودت رو به سمت انرژی مثبت سوق بده و اینهمه با کلمات بازی نکن که خود کم بینی و اعتماد بنفس پایینی داری که اینها حال شما را بدتر می کند ...
درکت می کنم چون در دریای این افکار غرق شدی و دست و پا می زنی و فقط به دنبال کسی هستی که دست شما را بگیرد و شما را بیرون بیاورد غافل از اینکه این دریا عمقی ندارد و فقط از ترس نمی توانی روی پاهایت بایستی!
دوست عزیز کمی آرام باش و بعد به نکات مثبت زندگیت فکر کن آیا از اینکه در راه درست قدم برداشته ای و تحصیلاتت را ادامه داده ای ناراحتی؟
بگذار زندگیت را برایت روشن کنم : اگر خدای نکرده در راه نادرست غرق می شدی و تمام حرمتها را می شکستی و ابروی خودت را می بردی احساس آرامش می کردی ؟ قطعا نه ، ولی به این فکر کن که در راه تحصیل گام برداشتی و از وقتت به نحو احسن استفاده کردی ...
دوست عزیز تحصیل مهم نیست در کدام دانشگاه باشد و با کدام استاد و در چه مقطعی به این فکر کن که مهم این است که مطالب خوبی را یاد گرفته باشی خیلی از دوستانی دارم که در بهترین دانشگاهها تحصیل کردند ولی هیچگونه دانش درستی را کسب ننموده اند و همیشه می گویند آنقدر مطالب را از ترس حفظ کردیم که انگار الان همه چیز فراموش شده !
پس بیشتر تمرکزت را بر این بدار که در بدترین شرایط هم بهترینها را فرا بگیری !
RE: ناامیدی و اثراتش بر زندگی من لطفا مرا راهنمایی کنید..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط چشمک
غافل از اینکه این دریا عمقی ندارد و فقط از ترس نمی توانی روی پاهایت بایستی!
RE: ناامیدی و اثراتش بر زندگی من لطفا مرا راهنمایی کنید..
سلام فریبا جان
دوست خوبم
هرکاری اصولی داره و باید حتما از اصولش وارد بشی وگرنه شکست شما در اون کار حتمیه.
اینکه شما تا به حال نتونستی یه دانگشاه خوب و یا یه رشته خوب قبول بشی ربطی به اعتماد به نفس و نا امیدی نداره
این فقط به این علته که شما راه رو درست نمیری....
درس خوندن برای کنکور اصولی داره...نکته برداری میخواد...مرور میخواد...برنامه ریزی میخواد...اونم توسط یه مشاور اگاه در زمینه برنامه ریزی تحصیلی...
متاسفانه اینجوری جا افتاده که با روزی 15-16 ساعت میشه دانشگاه روزانه قبول شد...اما هیچکس نیمگه اگر اصولی درس بخونی با رئزی 5 ساعت مفید هم میشه یه دانشگاه خوب و یه رشته خوب قبول شد....
وقتی راهی رو اشتباه بری شکست شما حتمیه و این شکستهای پی در پی که ناشی از انتخاب مسیر غلط شماست ، باعث میشه که احساس ناکامی و نا امیدی بهت دست بده
پس به جای آب در هاون کوبیدن بهتره از همین امروز به یکی از موسسات معروف کارشناسی ارشد مراجعه کنی و ازشون یه برنامه درسی بگیری
(مشاوره اکثرشون رایگانه)
و طبق اون برنامه و با توکل به خدا بری جلو.
من هم یکسال پشت کنکور ارشد بودم.و دروغ نگم روزی 17 ساعت درس میخوندم
اما رتبه ام اون سال شد 700.هیچ جا هم قبول نشدم
سال بعدش رفتم مشاوره و کلاس کنکور ثبت نام کردم.بهم توصیه کردن اصلا بسته آموزشی نخونم و فقط و فقط کتابهای مرجع رو بخونم.
باور کن فقط 6 ماه کتاب مرجع رو خوندم.روزی هم 4 ساعت درس میخوندم..گردش و تفریح هم میرفتم...تا اینکه رتبه ام شد 21. و الان در بهترین دانشگاه تهران در حال ادامه تحصیلم.(ضمن اینکه من رشته لیسانسم هم کاملا با رشته ارشدم متفاوت بود )
منم مثل شمام.یه ادم معمولی...فکر نکن آی کیو فوق العاده ای دارم..نه...هوشم در حد خیلی نرماله اما پشتکارم زیاده
25 سال برای ازدواج دیر نیست...نگران نباش...
ضمنا فریبا جان خودتو با هیچکس مقایسه نکن....هرکسی در زندگی یه امتیازی داره و یه ویژگی.
و دیگه اینکه ما از زندگی مردم اصلا خبر نداریم....شاید در ظاهر بگن ما خیلی با همسرانمون خوشبختیم ولی خدا از دلشون و اوضاشون خبر داره
شکست تو و از دست رفتن اعتماد به نفست فقط به علت انتخاب راه نادرسته....
و نکته اخر اینکه فریبا جان شاید شما از اون دسته آدمها هستی که برای درس خوندن ساخته نشدن....شاید شما در کارت بتونی آدم موفقی بشی...
خودت بشین و بررسی کن...
خیلیها رو میشناسم که مدرک سیکل دارن ولی مدیران کاربلد و با جربزه ای هستن....
توکلت به خدا باشه.. همه چیز درست میشه
موفق باشی:72:
RE: ناامیدی و اثراتش بر زندگی من لطفا مرا راهنمایی کنید..
فریبا جان سلام.به همدردی خوش اومدی
من دقیقا حالت رو میفهمم چون اتفاقی که برای تو افتاد مشابهش برای منم افتاد.دقیقا منم دختر درسخونی نبودم اما همیشه نمره هام خوب بود..همیشه مدارس خاص درس خوندم و خوب میتونی تصور کنی بقیه چقد انتظاراتشون از من بالا بود و همچنین خودم..اما مشکل من این بود که رشتمو دوست نداشتم و هدف نداشتم.بازیگوشی هم کردم.کنکور کارشناسی روزانه قبول شدم اما رشته ای که اصلا دوسش نداشتم.دقیقا 4 سال دانشگاه رو با زجر رفتم..چون علاقه نداشتم بدون انگیزه شدم و نه جزوه مینوشتم نه گوش میدادم و نه درس میخوندم.ونمره هام واقعا بد شدن و هیچ کس باورش نمیشد اما من بیتفاوت بودم..تا چندماه پیش هم مدام خودمو سرزنش میکردم..که حق من نبود اینطوری بشه..چرا بقیه که درسشون ضعیف بود موفق شدن و...
اما فریبا جان یه لحظه بایست..منصفانه به عقب برگرد..تو راهی رو به میل خودت انتخاب کردی..خودت خواستی سال اول بری دانشگاه و باید تبعاتش رو هم بپذیری..نمیدونم رشته ای که خوندی چی بوده.اما اگه بهش علاقه داشتی یه قدم از من جلوتری.کاردانی به خودی خودش بد نیست چون به ادما این شانس رو میده که بتونن رشته شونو عوض کنن..یا شبانه به فرد اجازه میده دانشگاه نره اما من چی؟چون روزانه بودم مجبور بودم تا اخرش برم.
تو تموم حالتهایی که به نظرمون بد هستن خوبیای زیادی هست اما ما فقط روی بدیاش زوم میکنیم.
دوستان راهنمایی خوبی کردن اما تو هنوز داری گرد و خاک میکنی..ایرادی نداره این دفعه با هم میریم جلو
نقل قول:
من از همه عقب افتاده ام،نمیتونم با خودم و روزهایی ک خراب کرده ام کنار بیام302
وقتی زندگی رو فقط تو گذشته ببینی همین میشه..تو از الان برای هر شبانه روز24ساعت فرصت داری اگه ازش خوب استفاده کنی.
فریبا جان شما در قدم اول تموم ناراحتیات تموم خاطرات منفیت درباره کنکور درس ازدواج خودت همه و همه رو با جزئیات روی کاغذ بنویس..گریه کن.جیغ بکش..داد بزن به بالشت بکوب...و وقتی همه رو نوشتی روشون خط بزن و بنویس بخشیدم و رها کردم.بعد همه رو بسوزون و خاکسترشو تو سینک ظرفشویی بریز..
یه دفترچه یادداشت تهیه کن و بنویس که اینکارو کردی و ازخودت تشکر کن.افرین به من که برای حل مشکلمو تو تالار همدردی نوشتم.افرین فریبا جون
افرین به من که خودمو ازشر خاطرات منفی رها کردم..افرین فریبا جون..اینجا میتونی به خودت یه جایزه هم بدی.چون استحقاقش رو داری..
زود باش فریبا جون..به نظرم تو عالی هستی..یالله شروع کن.تو خیلی با استعدادی.
نقل قول:
انتظار زود خوب شدن دارم
اولا فریبا جان اتفاقات و افکار 6 ساله تو یه لحظه تغییر نمیکنن..ثانیا این کار قرص و شربت نداره.یه عصای جادویی داره که اونم دست خودته..
هر طور میلته..میتونی از الان راهتو تغییر بدی میتونی تا اخر عمرت فقط اه و ناله کنی..اگه راه دوم رو انتخاب کردی بهت قول میدم تو تموم مصاحبه هات شکست بخوری ارشد قبول نشی شوهر نکنی و ..نه چون کائنات بر ضد تو هستند..بلکه چون خودت اینها رو به کائنات سفارش میدی..وقتی با تمام وجود به کائنات انرژی منفی میفرستی که تو نالایق و شکست خورده ای و باید همیشه برات شکست پیش بیاره..کائنات هم میگه چشم ارباب فریبا..هر چی شما دستور بدین.و انواع و اقسام شکستها رو برات پیش میاره.
تیکه اول حرفم از خودم گفتم که بدونی حالتو درک میکنم..من این راهو رفتم و خیلی بهترم..تو اگه دوست داری باهامون بیا.
موفق باشی
RE: ناامیدی و اثراتش بر زندگی من لطفا مرا راهنمایی کنید..
مریم راست می گه. شاید اصلا شما مشکل به اون شکل نداشته باشی. منشا مشکلت همین بوده که قبول نشدی اون چیزی که می خواستی و بعدم اشتباهت این بوده که هی و هی خودتو سرزنش کردی. پس همینطور که مریم میگه برو کلاس برای کنکورت و سریع شروع کن. احتمالا واسه همینه که وبلاگه مدیتیشن به دردت نخورده. کار اصلی و مهم همینه که با راهنمایی و راه مناسب واسه کنکورت درس بخونی.
همزمان باهاش می تونی کار نیمه وقتم بکنی که کم کم دستت بیاد کار کردن.
وقتی کار می کنی یا کنار بقیه ادمایی یادت باشه اونا هم یکی عین عین خودتن! کسی نمیاد واسه مچ گیری وقت بذاره. اونا هم به خاطر نیاز به کار کردن یا درس خوندن توی یه مسیری با هات همراه شدن. واسه همین از هیچکدومشون نترس! فکر کن داری به یکی عین خودت حرف می زنی. راحت باش. خودت باش و به راضی کردن کسی که می ری باهاش مصاحبه فکر نکن. خودت باشی مردم درکت می کنن ولی وقتی که ادم بخواد دیگرانو راضی کنه یعنی هی مجبوره خودشو با هر ادمی که می بینه تطبیق بده. یه جورایی مثلا توی یه روز اگه با 10 تا ادم برخورد داشته باشه یعنی مجبور می شه 10 تا رفتار و اخلاق مختلف از خودش نشون بده. چون هر کسی فقط خودشه مشخصا مصنوعی میشه و البته دیگران سر در نمیارن که بالاخره اون شخص کدوم یکی از اون 10 تا رفتاریه که نشون داده!! واسه همینم بقیه خسته می شن و تو هم خسته تر از همه.
وقتی ادم خودش نباشه و بخواد هی سعی کنه مطابق میل دیگران رفتار کنه مشخص می شه که یه ایرادی یه دروغی یه تصنعی توی رفتارش هست. بعدش اینجوری در اصل بعضیارو که مردم ازارن دعوت می کنه به تمرکز و عیب جویی و مردم ازاری خودش!! یعنی هم وقت ادم می ره هم انرژیش و هم اخرش هیچی.
پس انرژیتو سر راضی کردن کسی نذار. خودت باش. همه ی ادما هم مثل خودت به دلیل و شرایطی که بوده باهات توی یه مسیری از زندگی همراه شدن. می بینیشون هول نکن. راحت باش و راحت فکرکن و راحت بیان کن.
موفق باشی.
RE: ناامیدی و اثراتش بر زندگی من لطفا مرا راهنمایی کنید..
سلام فریبا..:72: خوبی؟:72:
بیایه کاری کن.اینقدراین کاروتکرارکن....
.یعنی هی از گذشتت و آرزوهای بربادرفته واسه دیگران تعریف کن.توسایتای مختلف.پیش دوستای موردوثوقت
هی بنویسشون واسه خودت گذشتترو.مثلا توی یه ساعت تمام
اینقدراینکاروتکرارکن.هی بگو.هی بنویس
به همین راحتی میتونی ذهنترو راحت کنی.این راه حل صددرصد موثره.ذهنت تخلیه میشه.اجازه میده بهت که حالا به چیزای دیگه ونوفکرکنی.به دنیای تازه.خوش اومدی عزیزم!
بعدنتیجشوبه ما هم بگو!:160: