از دست بهانه گیری های زنم خسته شدم
سلام دوستان
من حدود 40 روزه که ازدواج کردم. توی عروسیمون یه سری مشکلات پیش اومد و خانم من چون حساس هستش خیلی بابتشون استرس داشت و هنوز هم نمیتونه فراموش کنه و پدر و مادر و خانواده ی منو مسبب همه ی مشکلات میدونه. خیلی از دستشون عصبانیه و حتی پیش من (نه در حضور خانوادم) بهشون شدیدا توهین میکنه و فحش های بد میده و حتی آرزوی مرگشونو میکنه. خانواده هامون اختلاف فرهنگی و مذهبی شدیدی باهم دارن و خانواده ی من از اول شدیدا مخالف بودن و با اصرار من این ازدواج انجام شد. به همین خاطر هم پدرم یک مقداری از خرج عروسی رو نداد و مجبور شدیم با فروختن یک مقداری از کادوهای عروسی بقیه خرج رو بدیم. البته خرج عروسی خیلی بالا شد (و عروسیمونم خیلی خوب و با شکوه شد)، ولی اینم بگم که پدرم امکان مالیش رو داشت هرچند که به من گفت ندارم. بابت این قضیه خانم من همیشه دعوا میکنه و میگه که دیدی بابات چیکار کرد باهامون. من خیلی باهاش مهربونم و هرچی از دستم بر بیاد براش میکنم و تا الان هم کردم و هیچ جا کم نذاشتم. من احساس میکنم که خانمم خیلی پرتوقع هستش که شاید در نتیجه ی محبتای زیاد و بیخود من بوده. اینم اضافه کنم که ما 6 سال باهم دوست بودیم و در این مدت کاری نبوده که من براش نکنم و همیشه از خودم و کارم گذشتم به خاطر اون.
الان هم که این مشکلات عروسی پیش اومده دیگه زندگی رو برام جهنم کرده و آرامشی برام نذاشته. هر چی میشه میگه یادته پدر مادرت باهام چیکار کردن، همه مشکلاتمون به خاطر اوناست.
الانم مجبور کرده که به اونا زنگ نزنیم و قطع ارتباط کنیم.
خواهش میکنم راهنماییم کنید، واقعا موندم چیکار کنم دیگه.
ممنون از همه ی دوستان
RE: از دست بهانه گیری های زنم خسته شدم
سلام دوست عزیز .به همدردی خوش اومدی.
شما چندساله تون هست.
همسرتون چند ساله شونه.
چطوری باهم آشنا شدید.
در مورد خانواده خودتان وهمسرتون بیشتر توضیح بدید.
ودر جشن عروسیتون چه اتفاقی افتاد که همسرتون دلخر شدن.
مگه پدر مادرت با هاش چیکارکردن که هی به شما میگه.
وضع مالی همسرتون وخانواده شما تا چقدر بهم نزدیک است.
در دوران نامزدی مشکلی یا در مورد خانوادتون همسرتون نداشتند.
خانواده شما چرا با انتخاب شما مخالفت میکردن.
RE: از دست بهانه گیری های زنم خسته شدم
سلام و مرسی از اینکه جواب دادید،
من 27 سالمه و همسرم 26 سالشه.
کاملا اتفاقی و توی کتابخونه باهم آشنا شدیم.
خانواده من مذهبی و سنتی هستن و چادر و روسری و نماز و ... براشون مهمه (برخلاف خودم). درحالی که خانواده ی همسرم کاملا برعکس هستن، چادر و حتی روسری براشون مهم نیست و توی مهمونیای خانوادگیشون خیلی راحت و بازپوش هستن که اینها به مذاق خانواده ی من خوش نمیاد.
از اول خانم من در مورد جشن عروسی استرس داشت و برفرض نگران مراسم قاطی بود که در فامیل ما چنین چیزی وجود نداره. چون من گفته بودم که امکان مراسم قاطی گرفتن نیست ولی اون قبول نمیکرد و نمیتونستیم سرش به تفاهم برسیم (در حالی که آخرش هم با اصرار من و مخالفت پدرم با کلی ناراحتی و دردسر برگزار شد).
یا مشکل دیگه اینکه خانواده ی من میگفتن که شب عروسی باید عروس رو برداریم ببریم شهرستان که حدودا 3:30 ساعت با تهران فاصله داشت (طبق رسم و سنت فامیل)، همسرم از تهران هستن و من از شهرستان. همسر من با این قضیه کاملا مخالف بود ولی بالاخره انجام شد. و یه سری مشکلات از این دست.
به عنوان نمونه یک بار مشکلی بین من و همسرم پیش اومد و من مجبور شدم به مادرش بگم و همسرم هم گوشی رو برداشت و زنگ زد به خونه ی ما که با پدرم صحبت کنه که مادرم گوشی رو برداشته بود و گفته بود شوهرت کجاست، همسرم که ناراحت بود جواب داده بوده که : بیمارستانه یا قبرستونه و گوشی رو قطع میکنه. سر این قضیه پدر من پا شد اومد خونه ی پدر خانمم به قصد اینکه همه چیو تموم کنه و اونجا دعوا راه افتاد ولی با وساطت مادر زنم تموم شد.( البته قبلش همسرم جلوی پدر مادرم با من بد برخورد کرده بود که باعث عصبانیت شدید اونها شده بود. )
وضعیت مالی پدر من خوبه رو به بالا هستش ولی وضعیت مالی خانواده همسرم متوسط هستش.
در دوران نامزدی مشکل اساسی نبود. فقط سر شب یلدا که خانواده ی من در مسافرت بودن و با تاخیر اومدن همسرم خیلی ناراحت شد و چند بار جواب گوشی اونارو نداد. در کل سر کادوهای مختلف هم خیلی راضی نبود و میگفت که چون منو از اول نمیخواستن دارن کم میذارن نسبت به عروس اولشون. اینم بگم که مهریه همسر من رو خانوادم نصف مهریه عروس بزرگ خانوادمون انداختن که هنوزم میگه. تو مراسم بله برون هم یه سری بحث ها سر حجاب اینها شد که باعث ناراحتی شدید همسرم شد.
دلیل مخالفت خانواده ی من این بود که میگفتن تو موردهای خیلی بهتر از این گیر میاری. چون من دانشجوی دکترای یکی از رشته های مهندسی در خارج از کشور هستم ولی خانمم اون زمان اواخر لیسانسش بود. و دوم اینکه سر حجاب و اختلاف فرهنگی و سطح خانوادگی.
اینم اضافه کنم که ما حدود 8 ماه نامزد بودیم که در طول نامزدی و قبلش من ایران نبودم. بعد از عروسی هم اومدیم بیرون از ایران.
بازم ممنون از لطفتون
RE: از دست بهانه گیری های زنم خسته شدم
سلام
برادر گرامی اولین اشتباه شما ازدواج با کسی بوده که تا این حد باهاش اختلاف عقیدتی و مذهبی و فرهنگی دارشتید و به وجود امدن این مشکلات خیلی باید براتون طبیعی باشه.
البته الان در مورد اشتباه بحث نمیکنیم چون دیگه تموم شده رفته
دومین اشتباه شما انتقال مسائل زندگیتون به خارج خانواده بوده.شما باید یاد بگیرید که ازدواج کردید و کسی که ازدواج میکنه باید انقدر به بلوغ و پختگی رسیده باشه که خودش با شریکش بتونن مشکلات رو حل کنن.
توجه کنید که اگر شما مشکل رو انتقال نمیدادید این اتفاقای ناجور هم نمیافتاد.
شما ارتباطتتونو با خانواده به هیچ عنوان قطع نکنید اما نحوه ارتباطتتون هم طوری نباشه که حس تنفر در ایشون تشدید بشه.
باهاش منطقی صحبت کنید و بگید هر چی بوده تموم شده.الان داریم زندگیمونو میکنیم.اما ممکنه با این رویه ای که تو پیش گرفتی شاید در روند عادی زندگیمون مشکلاتی رو ایجاد کنه.
بهتره روابطش رو با خانواده با زبونی نرم و مهربان و اماده کردن هر دو طرف درست کنید.چرا که هرچقدر بگذره ممکنه کینه بیتشر بشه.
موفق باشید
شما الان خارجید..همسرتونم اونجاست یا ایرانه؟
RE: از دست بهانه گیری های زنم خسته شدم
سلام دوست خوبم
اول میخواستم به دوست خوبم مریم جان بگم که مهم نیست که خانواده ها چتورین مهم اینه که خود اون تونسته با این سطح فرهنگ و رفتار کنار بیاد البته خانواده ها هم مهم هستن ولی نه زیاد
دوست خوبم به قول خودت شما یکم به همسترتون رو دادین و همش کوتاه اومدین
آره درسته که یه دلخوری هایی پیش اومده و خانومتون ناراحته از این موضوع ولی باید یکم صبر کنین تا کم کم فراموش کنن و شما هم باید باهاشون حرف بزنین
شما هردو تحصیل کرده اید و نباید این رفتار ها بینتون پیش بیاد
فقط یکم رفتارتو بهتر کن و نشون بده که هرچیزی خانومت بگه درست نیست و نباید شما انجام بدین
یکم منطقی باهاش حرف بزن در باره پدر مادرت
انشاا... درست میشه:72:
RE: از دست بهانه گیری های زنم خسته شدم
داستان زندگیتان دقیقا مانند داستان زندگیه برادر شوهر منه ولی با این تفاوت مهریه که ایشون بیشتر از مهریه عروس بزرگه ( خودم) بود در حالی که هر دو با هم در یک ماه عقد کردیم و لی بگذریم می خواستم بگم که برادرشوهر منم به بی احترامی های همسرش و ایراد گرفتن هایش خیلی بها داد حتی خانوادش رو می ترسوند از اینکه مبادا بهش چپ نگاه کنند انقدر بها داد به توهینهای او که حتی خانوادش هم نمی تونستند حرفی بزنند تا اینکه بعد از یک سال متوجه مشکلات انها شدیم از طریق برادرشوهرم یعنی هر مشکلی داشتند رو میومد بیان می کرد و می گفت هر چی میگه رو گوش کنید تا اینهمه غر نزنه و ایراد نگیره ..خانوادش هم برای اینکه پسرشون ناراحت نشه هر چی رو که می گفتند قبول می کردند و کم کم این خانوم تبدیل به یک ادم خود بزرگ بین شد و نسبت به همه چی حساستر .....یعنی اگه کسی حرفش رو قبول نمی کرد از نقطه ضعفشون سوء استفاده می کرد یعنی برای یه مدت نمیومد خونه مادرشوهرش تا پسرش رو نبینه ...اونها هم همیشه منتظر بودند که پسرش بیاد خونشون .....
خلاصه الانم کلی مشکلات دارند با اینکه 5 سال از زندگیشون می گذره هنوز که هنوزه کلی ایراد می گیره حتی به خانواده شوهرش احترام نمی ذاره مخصوصا اینکه وقتی می خواهیم بریم خونشون یه دلیل می آره برای بی احترامی کردن....
می خواستم بگم که اگه ایراد می گیره و دلخور میشه باهاش حرف بزن بهش بگو که انتظاراتش رو کم کنه مهم شمایی که دوستش داری و اینکه مشکلات رو هیچوقت به خانواده ها نکش تا بعدها به مشکلات بزرگتر گرفتار نشی ..
فقط همسرت رو متقاعد کن که دست از لجبازی برداره و اینکه بهش اطمینان بده که شما همیشه بهش محبت می کنی و مهم اینه که با هم خوشبخت زندگی کنید نه اینکه خانواده ها رو اذیت کنید بلکه کنار همه چی بهشون احترام بزارید ....
RE: از دست بهانه گیری های زنم خسته شدم
دوست عزیزسلام
نگران نباشین مراسم عروسی و اوایل ازدواج معمولا یه کم پر تنشه و اگه خوب مدیریت کنین این دوران سریع تموم می شه
از نوشته هاتون به نظر میاد که با توجه به شرایط مالی وخانواده خوب، تحصیلات مناسب، امکانات زندگی خارج از کشور (که برای بعضی ها حسن محسوب میشه) روی کاغذ مورد مناسبی برای ازدواج بودین و این خانوادتون بودن که طی سالهای مجردیتون زمینه رو برای این موفقیت ها فراهم کردن و متعاقبا رویاهایی رو برای شما در سر داشتن که تحقق پیدا نکرده
این مسائلی که در جریان مراسمتون پیش اومده برای خیلی ها پیش میاد. برای مثال خانواده ی همسر من کوچکترین کمک مالی یا جانی به ازدواج ما نکردن ، شب یلدا که اصلا خونمون نیومدن. شب عروسیمم ما رو به زور بردن خونشون. در تمام این موارد من ناراحت شدم همسرم هم متوجه شد می تونین این رو هم اضافه کنین که در مورد ما من روی کاغذ از همسرم جلوتر بودم و انتظاربیشتری داشتم از کسانی که ده بار اومدن برای خواستگاری تا جواب مثبت شنیدن. جواب همسرم در تمام این موارد این بود که " تو برای من عزیزترینی و من تا اونجایی که در توان دارم خودم همه کاری برای فرشته ی مهربونم می کنم ولی من نمی تونم از خانوادم توقعی داشته باشم اونا حتی اگه بد ترین پدر مادر دنیا هم باشن احترامشون واجبه و من دوسشون دارم . و هیچ چیز بیشتر از این ناراحتم نمی کنه که کسی ازشون بد بگه" و این رو بارها بهم عملی نشون داده هم اینکه خودش خیلی دوستم داره و هر کاری برام می کنه و هم اینکه احترام خانوادشو با حفظ استقلال نگه می داره.
تو این ماجرا شما بر خلاف نظر خانواده با شخصی ازدواج کردین حالا هم باید پای تصمیمتون ب ایستین. از قضایای روزگار ایشون یه کم کم تحملن و دوست دارن همه چی مطابق میل خودشون انجام بشه (شبیه خیلی از دخترای هم سن و سالشون مثلا خود من)
من هم مثل شما مذهبی نیستم و لی خانواده ی مذهبی دارم. شاید ما مذهبی نباشیم ولی انسان که هستیم. ما کاملا حق داریم برای زندگیمون تصمیم بگیریم ولی از دیدگاه من حق نداریم برای دیگران تصمیم بگیریم و ازشون طلب کار باشیم.
همسر شما به خاطر این که خانوادتون برای شب یلدا دیراومدن منزلشون تماس های خانوادتون رو جواب ندادن و به نحوی بی احترامی کردن ؛ یه بار دیگه بهشون گفتن پسرتون قبرستونه که شنیدنش برای به مادر خیلی سخته تازه گوشی رم قطع کردن یه بار دیگه جلوشون به شما بی احترامی کردن. تو مراسم عروسی هم که گذشت نشون ندادن برای قاطی نبودن عروسی و به طریقی ارزش های خانوادتون (درست یا غلط) زیر سوال بردن و شاید جلوی دوست و آشنا اونا رو شرمنده کردن
از طرفی احتمالا عروس قبلی خونواده احترام اونها رو بیشتر نگه می داشته و حس احترام متقابل رو فراهم کرده. آیا به نظرتون اینکه خانوادتون در مورد ازدواج شما دلشون به خرج کردن نره چیز غیر طبیعیه ؟ اون عروسی با شکوهی که می گین احتمالا برای اونا خیلی هم مطلوب نبوده. به نظر من همونقدر هم که خونواده حمایتتون کردن باید قدر شناس باشین.
اینها رو نگفتم که همسرتون رو قضاوت کنم که اینجا نیستن بلکه روی صحبتم با شماست . همونطور که گفتم این ناراحتی ها در مراسم ازدواج طبیعیه که با توجه به اختلافات شما و کم سن وسال بودن زوج پر رنگ ترم شده . به نظر من شما نباید به همسرتون اجازه می دادین (و بدین) که از خانوادتون تا این حد متوقع باشن و به اونا توهین کنن ، خانواده ی شما بخشی از شخصیت شماست (حتی اگر از نظر فکری هم سو نیستین). من اینجا هدفم دفاع از خونوادتون نیست ، بلکه به فکر آرامش شما هستم . همسر شما می بینن که شما احترامی برای خانوادتون قائل نیستین و هر توهینی هم که به اونا می شه شما عین خیالتون نیست تازه معذرت خواهی هم می کنین . این باعث شده که بیشتر به این مسئله دامن بزنن و آرامش زندگیتون بهم بخوره. بابا حرمت امامزاده رو متولیش نگه می داره!
مهم اینه که هر چی که بوده دیگه تموم شده و شما الان با هم زندگی می کنین دور از خانواده ها. در درجه ی اول شما باید همسرتون رو درک کنین که شب عروسیش کامل مطابق میلش نبوده و با محبت های گاه و بیگاه و به طرق مختلف ناراحتی هاشو جبران کنین (بدون اشاره به اون موضوعات). از طرفی وقتی همسرتون به خونوادتون توهین می کنن جوابی ندین نه همدردی کنین نه دفاع، فقط بگین که این چیزا دیگه گذشته و دوست ندارین دیگه در موردشون صحبت کنین و دوست دارین از بودن با همسر عزیزتون لذت ببرین. به جاش بحث رو منحرف کنین در مورد خاطره های خوب دو نفرتون بگین و بگین که چقدر دوسش دارین. با خونوادتون هم ارتباطتون رو قطع نکنین سعی کنین از ارتباط کم شروع کنین که همسرتون حساس نشن، در عین حال به خونوادتون هم احترام بذارین و حمایتشون رو داشته باشین .
روز های خوبی رو برای شما و همسر عزیزتون آرزو می کنم :72:
RE: از دست بهانه گیری های زنم خسته شدم
1. برادر عزیز، به نظر من همسر تو تا سالیان خیلی زیادی این دلخوری رو فراموش نخواهد کرد و حتما بارها و بارها در درددلها, بحثها و دعوا ها پای آن را وسط خواهد کشید. این را نگفتم که نا امیدت کنم. گفتم که بدانی و زندگیت را با آگاهی از این موضوع ادامه بدهی.
2. "تنفر" زن از خانواده "شوهر" یک موضوع از پیش آموخته شده به دختران ایرانی است (و شاید هم بقیه جاها). یعنی به صورت پیشفرض از نظر دختر اکثر دخترانی که ازدواج می کنند، زنی موفق است که در درجه اول مادر شوهر و خواهر شوهر و سپس سایر اعضای خانواده شوهر خودش را تحت استیلای خودش در آورد!! (و این موضوع اصلا به اینکه آن خانواده از همه جا بیخبر در چه سطح عاطفی، فرهنگی و ... هستند هم ربطی ندارد)
3. کاری است که شده و آبی است که ریخته. مخالفت خانواده شما با ازدواج، "کم گذاشتن ها" که شما خودتان هم آن را قبول کرده اید، درگیری های بعدی و ... آن پیشفرض قبلی را به یک مساله یقینی تبدیل کرده و کار شما را مشکل کرده.
4. اگر در آینده در خارج زندگی خواهید کرد (یا در شهرستان)، بنا به همان ضرب المثل "دوری و دوستی" مشکلات کمتری خواهید داشت. اما توهینها و بگومگوهای خانوادگی را باید بجان بخرید. چراکه اجازه ی این بی احترامی را خودتان اولین بار با مخالفت با خانواده خودتان به همسرتان داده اید!
5. باز هم یادآوری مکنم چون به نظر من که یک مرد هستم مهم است: همسر شما این موضوع را فراموش نخواهد کرد و بارها و بارها از این "سلاح کوبنده" (یادآوری موضوع) علیه شما استفاده خواهد کرد. ما مردها "نمی توانیم" درک کنیم که این کینه چرا فراموش نمی شود. چون از نظر ما موضوعی بوده که به هرحال گذشته است.
6. در موقع مطرح شدن چندین باره این مباحث به نظرم این اقدامات مفید باشد: همدردی با همسرتان و درک کردن ایشان!، عدم جر و بحث و جواب دادن به اشکالات و توهینها از طرف شما (چون قطعا بدون نتیجه یا تشدید کننده بحث خواهد بود)، بی توجهی کامل به توهینهایی که می شود (انگار که نشنیده اید)
7. در زمانهای صلح و صفا، وقتی با هم خوب هستید و مطمئنید که موقع خوبی است، در حد یک جمله از خانواده خودتان دفاع کنید و به او بگویید با اینکه خیلی او را دوست دارید (!) و حاضر شدید از خانواده خودتان بگذرید تا او را بدست بیاورید، اما از توهینهای او هم ناراحت می شوید. (در همین حد و نه بیشتر تا باز بحثی شکل نگیرد)
RE: از دست بهانه گیری های زنم خسته شدم
انشالله مشكل حل ميشه
من مشاور نيستم ولي از روي زندگي هايي كه ديدم ميگم
اصلا از خانواده خودتون ناراحت نباشين ولي همسرتون رو هم حساس نكنين
ايشون دارن زياده روي مي كنن واگه الان جلوش رو نگيريد آينده خوبي در انتظارتون نيست
اولا وظيفه اونا نيست كه مطابق ميل همسر شما زندگي كنن
خانواده شما مختارن همونقدري كه دوست دارن براي پسرشون خرج كنن
ثانيا زياد هم به خانومتون اجازه نديد كه به خانواده بي احترامي بكنن چون اين عادت ميشه و بايد تا آخر زندگي با ايشون اين شرايط رو تحمل كنيد..هم چنين برعكسش هم صادقه
ثالثا محبت خيلي خيلي خوبه ولي متاسفانه بعضي ها مي خوان از اين طرف نيفتن از يه سمت ديگه ميفتن
محبت كنيد ولي به اندازه
محبت به يه نفر اين معنا نيست كه بقيه فراموش شن يا به بقيه بي احترامي بشه
ظرفيت ادما رو اندازه بگيرين و به همون اندازه بهش رو بدين
اين كه خانواده شما دير به مراسم رسيدن و يا چ كادويي خريدن فقط به خودشون ربط داره
فقط اين رو حتما بدونين كه بدترين كار ممكن اينه كه مطابق ميل همسرتون با خانواده قطع رابطه كنيد چون طبق چيزايي كه ما دووبرمون ديديم يه روزي بر مي گردين سمتشون و واقعا شرمنده ميشين
از همين الان بهش بگيد كه ممكن نيست كه اين كار رو بكنيد و قطعي بگيد كه من تحت هيچ شرايطي علاقم به خانوادم كم نميشه و احترامم رو براشون قائلم حتي اگه براي من هيچ كاري نكنن و نكرده باشن
RE: از دست بهانه گیری های زنم خسته شدم
سلام مجدد
اولا از همه ی دوستان عزیز که زحمت کشیدن و جواب دادن نهایت تشکر رو دارم.
هر دوی ما الان خارج از کشور هستیم.
از حرفهای دوستان احساس کردم که من منظورم رو خوب بیان نکردم در مورد خانوادم. من از اینکه همسرم به خانوادم توهین میکنه شدیدا ناراحتم و به هیچ عنوان نمیتونم تحمل کنم. من واقعا خانوادمو دوست دارم مخصوصا پدرم رو که خیلیم برام زحمت کشیده. اینو میدونم که مشکل خانوادم نیستن بلکه اختلاف طرز فکر طرفین هستش. خودم به این اعتقاد دارم که پدر مادر حتی اگر بد هم باشند احترامشون واجبه. ولی همسرم میگه که تو در برابر اونها ضعیفی و هر بلایی سرت بیارن هیچی بهشون نمیگی. مشکل اصلی الان اینه که این حساسیت به خانواده ی من در همسرم ایجاد شده و حتی خدا هم از بالا بیاد و بگه اینا خوبن بازم قبول نمیکنه.
دوستان میشه لطف کنید و راهکارهایی رو پیشنهاد بدید که من بتونم این حساسیت رو کمترش کنم. و دوم اینکه من باید چه تغییر رفتاری یا برخوردی با همسرم بکنم که بفهمه داره اشتباه فکر میکنه و رفتارش رو تغییر بده(محبتمو کمتر کنم؟ یا اینکه جدی تر باشم؟)
بازم ممنون از لطفتون.