تعارض های برابر(2) ، راه حل چیست؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
خانم بالهای صداقت،
من راه تبیین و حل مساله رو بهتون می گم، و بعد مساله شما رو بررسی می کنیم
برای حل یک مساله باید:
گام اول: با مشکل خودتون مواجه بشوید و اون رو بپذیرید! اما این پذیرش به چه معنی است؟ آیا به این معنی است که آنرا قبول کنید و در مقابلش تسلیم بشید؟ در برابرش در مواضع انفعال باشید؟ هرگز! به این معنی است که قبول کنید این مشکل وجود داره و انکارش نکنید و از مواجهه با اون نترسید...
>>>> مشکل من با همسرم تفاوت دیدگاه هامون هست ، در دو فاز مختلف فکری زندگی می کنیم ، اون چیزی که برای من مهم هست برای او مهم نیست و آنچه برای او ارزشمند هست ، برای من نیست
گام دوم: تعریفش کنید! دقیق و با عبارات صحیح تعریفش کنید! واقعا مشکل چیست؟ از کلی گویی به شدت پرهیز کنید و تا می تونید محدودش کنید مشکل رو...
در بررسی که داشتم به این نتیجه رسیدم که من نسبت به ارزش های همسرم ، حساسیت لازم را داشته ام و به آنها بها داده ام ( آنچه از مهارت ها آموخته بودم انجام دادم ، به قول شما حرفه ای به زندگی نگاه کردم ) و چنانچه مطلبی بوده که برای من ارزش منفی داشته ، تایید نکرده و مطرح کرده و چنانچه نه من قانع شدم و نه ایشون ترجیح دادم سکوت کنم ، به عبارتی قضیه را مسکوت بگذارم و دیگه سخنی در حضور همسرم به میان نیاورم ، اما در وجود خودم حل نشدن این مشکل آزارم داده
اینکه می بینم من در تلاشم برای شناخت روحیات و اخلاقیات او و بهتر شدن رابطمون ولی اون اینگونه نیست ، آزارم می دهد
می دونید ، در حقیقت من به این نتیجه رسیده ام که در حال تغییر و تلاش هستم و با شخصی شریک هستم که هیچ چیز برایش مهم نیست نه زن ، نه بچه ، نه پول ، ... بی خیال ِ بی خیال
لذا از تلاشم برای بهبود شرایطم دلزده شدم و در راستای پذیرفتن اینکه دیگه راهی نیست ، (مگر اینکه او بخواهد و خودش اقدام کند ) به سمتی می روم که بشم یک انسان منفعل که مدتها میره توی لاک سکوت و سعی می کنه ظاهری آرام داشته باشه ، و او نیز بی خیال ِ بی خیال شود ( که بیزارم از این گونه تبدیل ، ولی صدای درونم رو هم دارم خفه می کنم )
معنای دوست داشتن از نظر من و او متفاوت هست ،
من او را دوست دارم ، لذا علایق و روحیاتش رو می شناسم و ارزش می دهم ، برای او وقت می گذارم ،
او مرا دوست دارد ، دوست دارد ، دوست دارد ، همین که با من ازدواج کرده ، یعنی که مرا دوست دارد .... اگر چیزی خلاف میل من هست ، ازارم می دهد ، ناراحتم می کند ، آن چیز هست ، (به قول آنی هست هر آنچه که هست ) باز او مرا دوست دارد ( تلاشی هم در جهت برطرف کردن و یا حتی تعدیل ناراحتی من نمی کند، حتی گفتگویی هم نمی کند ... )
ولی به نظر من این دوست داشتن نیست ،
طرز فکر شوهرم این هست که :
من تو را دوست دارم ، اما خوشحالیت برام مهم نیست ، غم تو برایم مهم نیست ، خواست تو برایم مهم نیست ولی بینهایت تو را دوست دارم ، محدودت نمی کنم ، آزاد و رها هستی ، چه تو خوشحال باشی و چه ناراحت ، مهم نیست ، مهم این هست که من تو را دوست دارم
برداشتم این هست که زندگی مشترک برای من الویت اول هست اما برای شوهرم ، اصلا زندگی مشترک الویتی ندارد .... من خانه خوب ، لباس خوب ، تفریح خوب ، فرزند خوب و ... می خواهم اما در کنار درک متقابل شوهرم و من از یکدیگر.... ، من اونها را نمی خواهم وقتیم ناراحتی ام برایش مهم نیست ، وقتی خوشحالی ام برایش مهم نیست
، وقتی غمگینم چه توی ابرها باشم چه ته یک چاه ! وقتی خوشحالم چه توی زندان باشم چه توی قصر ...
و مثالهایی از این قبیل .... ببینید من برای اینکه همسرم رو ترغیب کنم که رفت و آمد خانوادگی داشته باشیم ،مسافرت های بیشتری برویم ، برنامه خوابمون رو منظم کنیم ، دوستان مناسبی اختیار کنه ، برای من و دخترمون وقت بگذاره و ..... راهکار نمی خواهم ، بلکه برای اینکه با وجود داشتن دیدگاه های متفاوت بتوانیم با هم نزدیک باشیم راهکار می خواهم
گام سوم: وقتی مساله رو درست تعریف کردید، بی شک راه حل هایی دارید! راه حل هایی به نظر شما می رسه!
هر راه حلی رو بنویسید!
هیچ راه حلی به ذهنم نمی رسه ، درد دارم ، می خواهم دردم درمان بشه ، اما نمی دانم به کدام دکتر باید مراجعه کنم، کدام دارو را باید بخرم ، تنها راه حل را در این می بینم که همسرم خودش باید بخواهد .... او باید بخواهد که زندگی مشترک فقط اینکه بگوییم دوستت دارم و ازدواج نیست بلکه خیلی چیزهای دیگه را شامل می شود
=======
من واقف هستم همون طور که من اذیت می شوم ، او نیز اذیت می شود در پاسخ به قسمت اول گفتم
اون چیزی که برای من مهم هست برای او مهم نیست و آنچه برای او ارزشمند هست ، برای من نیست
می دانم که آنچه برای او مهم هست ، برای من نیست ، لذا در این خصوص گام هایی را برای بهبود برداشته ام تا نیاز های او را بشناسم و پاسخ بدهم ....
اما برآیند زندگیمون گواه آن هست که همسرم این مشکل را نمی شناسد و یا اگر می شناسد ، اهمیتی برایش ندارد که در صدد رفع آن اقدام کند ....
در این جا آموخته ام که من باید تغییر کنم ، تا تغییراتِ من بر اطراف تاثیر داشته باشد ، لذا با دانستن این نکته تغییراتی که از توانم بر می آمده را انجام داده ام
تلاش کردن ، خیلی مهم هست ، حال اگر نتیجه تلاش باب میلمون نباشه ایرادی ندارد. مهم این هست که منفعل نبوده باشیم
و من در وجدان خودم از تلاشم راضی هستم.
ممنون می شوم که راهنماییم کنید
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
پاسخ به پست شماره 53،
-------------------------------------
سلام خانم،
امیدوارم خوب بوده باشید و روزهای پایانی سال نود برای شما خاطراتی فراموش نشدنی رو رقم بزنه
اما چند نکته با توجه به پست قبلی یعنی پست شماره 14:
نکته اول:
* قراره مشکلتون رو بپذیرید،
یعنی باید بپذیرید: (مطابق نوشته های شما )
1. شما با همسرتون تفاوت دیدگاه دارید
2. در دو فاز مختلف فکری زندگی می کنیم
3. اون چیزی که برای من مهم هست برای او مهم نیست
4. آنچه برای او ارزشمند هست ، برای من نیست
اما اینها خیلی کلی هستند! آیا واقعا اینگونه است در تمامی موارد؟ پس وارد جزئیات شوید که بتونید بپذیرید اون رو...اما تا اینجا هم خیلی خوب بوده...
نکته دوم:
* سعی کنید تعریف دقیق، محدود و با عباراتی صحیح و واژگانی درست از مساله داشته باشیم که دقیقا به مساله ما بپردازه...محدود باشه! هرگز طرح مسائل کلی به نتیجه نزدیک نیستند.
خب بذارید ببینم چی نوشتید:
من نسبت به ارزش های همسرم ، حساسیت لازم را داشته ام و به آنها بها داده ام ( آنچه از مهارت ها آموخته بودم انجام دادم ، به قول شما حرفه ای به زندگی نگاه کردم )
اما در شماره 4 بالا چیز دیگری رو پذیرفتید... تجدید نظر کنید
چنانچه مطلبی بوده که برای من ارزش منفی داشته ، تایید نکرده و مطرح کرده و چنانچه نه من قانع شدم و نه ایشون ترجیح دادم سکوت کنم ،
گاهی این اتفاق می افته... اما اگر به شکل صحیح و جرات مندانه در فضای مناسب مطرح نشه بی شک رفتاری منفعلانه خواهد بود! این یک مشکل است اما طرح مشکل بسیار کلی است! ببینید واژه هایی مثل ارزش، مطلب و .. منجر به حل مساله نمی شوند... پس بسیار محدودش کنید!
برداشتم این هست که زندگی مشترک برای من الویت اول هست اما برای شوهرم ، اصلا زندگی مشترک الویتی ندارد .... من خانه خوب ، لباس خوب ، تفریح خوب ، فرزند خوب و ... می خواهم اما در کنار درک متقابل شوهرم و من از یکدیگر.... ، من اونها را نمی خواهم وقتیم ناراحتی ام برایش مهم نیست ، وقتی خوشحالی ام برایش مهم نیست
، وقتی غمگینم چه توی ابرها باشم چه ته یک چاه ! وقتی خوشحالم چه توی زندان باشم چه توی قصر ...
خب درک متقابل واژه بسیار مهمی است! من فکر می کنم تعریف شما دو نفر از این واژه از هم دوره و نمی ذاره شما با هم گفتگو کنید...
باز هم مساله کلی است! منجر به راه حل نمی شه... محدودترش کنید! دقیقا واژه ها رو تعریف کنید و از خودتون سوال کنید! در چه مواردی درک متقابل ندارید؟ در چه مواردی اولویت اول شما نیستید. از گفته ها معلومه که خانه خوبی دارید، تفریحات خوبی دارید، لباسهای خوبی بر تن می کنید، فرزند خوبی دارید، پس داشته هایی دارید که ارزشمند هستند و به نظر می رسه در بسیاری موارد شما در اولویت بوده اید! ولی در مواردی هم نبوده اید.. محدودش کنید!
بلکه برای اینکه با وجود داشتن دیدگاه های متفاوت بتوانیم با هم نزدیک باشیم راهکار می خواهم
امیدوارم منظورم رو از طرح مسائل کلی متوجه شده باشید، به نظر من شما دو نفر در خیلی از موارد هم دارای دیدگاه یکسانی هستید! اینطور نیست؟ اون مواردی که شما رو آزرده کرده کدامند؟
نکته سوم:
می دونید چرا راه حل به ذهن شما نمی رسه و نتونستید مساله رو به روش سازگار و مساله مدار حل کنید چیه!؟ یکی از مهمترین مشکلات اینه که هنوز مساله رو به خوبی و درستی طرح نکردید و اگر بخواهیم دقیق نگاه کنیم، هنوز مساله رو اونطور که باید نپذیرفتید.
پس طرح مساله و پذیرش اون، به خودی خود، پنجاه درصد حل مساله است.
وقتی پای من مجروح می شه، می پذیرم که به دلیل بی احتیاطی، نمی تونم تا مدت یک ماه راه برم! می پذیرم خیلی از تفریحات رو نمی تونم انجام بدم، نمی تونم بدوم، کوه پیمایی کنم و و و
مساله من : به دلیل جراحت پا، نمی تونم در بسیاری از تفریحات شرکت کنم و این موجب کسالت روحی من می شه! خب برای این می شه هزاران راه حل نوشت!
اما اگر بگم من آدم بدبختی هستم که هیچ کس من رو درک نمی کنه و حتی تحویلم هم نمی گیرن، من افتادم یه گوشه و دارم اروم اروم آب می شم، من افسرده شدم و الان یک ماهه که رنگ آسمون رو ندیدم! راستی آسمون چه رنگیه؟ به هیچ وجه نمی تونم برای خودم راه حل بنویسم!!!
این مثال ساده فقط برای روشن شدن منظورم بود، نه ساده پنداشتن مشکلات شما و یا بیان شما در طرح مساله که تبیین شما در بررسی هایی که کرده اید بسیار حائز اهمیت بوده و بسیار محدود تر از گذشته است. اما دوست دارم بصورت تمرینی، این مشکل رو حل کنید تا با مشکلات دیگه هم راحت تر روبرو بشید...
برای هر مشکلی اگر درست مطرح کنید هزارها راه حل نو وجود داره...
سوالی بود بپرسید
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
عزیزم ببخشید که پریدم وسط مشاوره گرفتنت از اقای sci
فقط می نویسم به امید اینکه برات مفید باشه
بالهای صداقت عزیز
این نوشته ها رو از طرف کسی بخون که داره برای یاداوری خودش یادداشتهایی می کنه.
یادته اون زمانی که خودت رو به زمین و زمان میزدی تا رضایت همسرت رو همونطور که اون دوست داره فراهم کنی تا جایی که یک روز دیدی که دیگه اون دلجوی سابق نیستی. کم کم احساس کردی که با خودت هم غریبه شدی. یادته یک بزرگی اون روزها بهت چی گفت؟ گفت اگر بخواهی همسرت ازت راضی باشه تا بینهایت باید بری اما به این سخن هم نگاهی بکن:
مَنْ اءَصْلَحَ ما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ اءَصْلَحَ اللَّهُ ما بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ، وَ مَنْ اءَصْلَحَ اءَمْرَ آخِرَتِهِ اءَصْلَحَ اللَّهُ لَهُ اءَمْرَ دُنْياهُ، وَ مَنْ كانَ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ واعِظٌ كانَ عَلَيْهِ مِنَ اللَّهِ حافِظٌ.
و فرمود (ع ):
هر که رابطه میان خود و خدا را نیکو سازد ، خداوند نیز رابطه او را با مردم نیکو سازد. و هر که کار اخرت خود را به صلاح اورد خداوند کار دنیایش را به صلاح اورد و هر که اندرز دهنده خود باشد از سوی خدا برای او نگهبانی باشد.
و باز هم یادت میاد که هر روز مرور میکردی که چه کسی به بندگان خدا از خدا نزدیکتره. اما خدا به بندگانش گفت من رو با نماز خوندن دوست بدارید. یک روز مردم گفتند ما ماه می پرستیم. یک روز گفتند ما می گوییم یک سلول اولیه خدا بوده و ... و در اخر هم بعضی گفتند که من دوست دارم با زبان خودم با خدا حرف بزنم. انهایی هم که نماز خواندند که سعی کردند از تمام ادابش بگذرند. حالا از این بندگان و مخاوقات که خود تو هم یکی از انهایی چه انتظاریست؟ کلا ادم عجب موجودی است به هر که نزدیکتر باشد خود را برای نحوه براورده کردن خواستهای او مختارتر و بی اداب تر می بیند.
و راستی می دونی تربیت دختر با پسر چه فرقهایی داره؟ می دونی معلم مدرسه پسرونه بودن با مدرسه دخترونه چه فرقهایی داره؟ می دونی دوست یک مرد بودن با دوست یک زن بودن چه فرقهایی داره؟ می دونی زن مردی بودن با شوهر زنی بودن چه فرقهایی داره؟
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
سلام خانم،
امیدوارم خوب بوده باشید و روزهای پایانی سال نود برای شما خاطراتی فراموش نشدنی رو رقم بزنه
از این جمله خیلی خوشم اومد ، انگار یه عالمه امید بهم هدیه دادید، مرصی :72:
اما چند نکته با توجه به پست قبلی یعنی پست شماره 14:
نکته اول:
* قراره مشکلتون رو بپذیرید،
یعنی باید بپذیرید: (مطابق نوشته های شما )
1. شما با همسرتون تفاوت دیدگاه دارید
2. در دو فاز مختلف فکری زندگی می کنیم
3. اون چیزی که برای من مهم هست برای او مهم نیست
4. آنچه برای او ارزشمند هست ، برای من نیست
با تشکر از حسن توجهتون ، در ادامه عرض کنم که
در همین تالار خوندم ، پذیرش یعنی اینکه نسبت به مشکلم کر و کور و لال باشم ، و بهش فکر نکنم ، نذارم اون مشکل روی بقیه جهات زندگیم اثر بگذاره
اگر این نکته درست باشه حدود دو سه ماهی هست که می دانم مشکلی هست و در همین حال بی تفاوت به اون مشکل ادامه می دهم ، بهش فکر نمی کنم و به دنبال راه حل هم نیستم ، پذیرفتم که هم اکنون شرایط به این گونه هست
اما در درون خودم منتقد درونی مدام بهم میگه ، این ها خواست تو نیست ، اهداف تو این ها نبود ،
و جالب اینکه وقتی از بیرون به زندگی نگاه می کنم ، فقط خوشبختی می بینم و ارتباط عاشقانه بین من و همسرم و ... همه چیز خوب ِ خوب
خوشی زده زیر دلم؟!
نه ، مشکلات ریز و درشتی که در زندگی به وجود میاد و وقتی حل نمیشه ، در نهایت با سکوت من راکد می مونه
تعارضی که آشکارا بین من منتقد و والد حمایتگر ایجاد میشه ، باعث میشه که ذهن سطحی درمونده بشه از حل این تعارض
در نهایت به این نتیجه رسیدم تفاوت دیدگاه من و همسرم منشا این مشکلات هست
چرا که آن چیزی که برای من مهم هست ، براب همسرم نیست ، و وقتی از بیرون بنگری اگر با طرز تفکر همسرم ببینی ، اصلا مشکلی نیست ، اما اگر با طرز تفکر من ببینی مشکل را لمس می کنی و البته همین طور نسبت به همسرم .
حال ، راه تدافعی که والد حمایتگرمون اتخاذ میکنه، در این موارد متفاوت هست
من سکوت می کنم و منفعل می شوم
و ایشون انکار کردن مشکل و به عبارتی پاک کردن مشکل و فرار از اون
مثال ) مشکل اتفاق افتاد
من رنجیده شدم
همسرم ، با علم به رنجش من از خانه بیرون می رود
من در مدتی که او نیست خود را آرام کرده و هرچند که ناراحتم ، مثل همیشه به زندگی ادامه می دهم اما با سکوت ، یعنی مثل قبلا نمی تونم انرژی مثبت پخش کنم ( استارت نشاط در خونه خاموش میشه ، لذا فضا سنگین شده و باز خود من از سنگینی این فضا به تکاپو می افتم ! )
منتظر هم نیستم که ایشون اقدام خاصی انجام بده ، اما به طور غریزی از قرار گرفتن دوباره در چنین موقعیتی اجتناب می کنم
واکنش شوهرم در این مواقع
از خونه بیرون میره ، دیر وقت میاد ( ** دیروقت اومدن مساله ای است که به شدت مرا می آزارد و تنها شرط من برای ادامه زندگیمون بود ، لذا ایشون برای عوض کردن صورت مساله این راه را بر می گیزند ، و حالت دفاعی داره که چنانچه من واکنش هیجانی نشان می دهم ، بازخورد نشان بده ) == رفتاری که من سابق از تالار داشتم == اما هربار محبت مرا دیده و سکوت ( انتی تزی که من در این بازی بکار می برم تا در بازی اش قرار نگیرم )
لذا در وجدان خودش ، متوجه اشتباهش میشه ، و خیلی عاشقانه میاد عذرخواهی می کنه ، مثلا میگه ببخشید عزیزم ناراحتت کردم
پاسخ من : قبول عذرخواهی و بیان این مطلب که این دل خوری ها پیش میاد ، می خواهم باهات صحبت کنم تا این مشکل به واقع حل بشه ، چون حتما چیزی بوده که باعث شده بین ما دلخوری ایجاد بشه ، ( یعنی قصدم این هست که مشکل== مشکل به معنای واقعی آن == را با گفتگو باز کنیم تا حل بشود ) اما شوهرم تمایلی نشان نمیده و در نهایت میگه ول کن دیگه ، کش دارش نکن ، من که عذرخواهی کردم و همین
در اینجا این نکته تداعی میشه که شاید زمان مناسبی جهت گفتگو انتخاب نکرده ام
در مواردی پذیرفتم و گفتم باشه بعدا صحبت می کنیم که فیدبک مناسب نگرفتم
عذرخواهی رو پذیرفتم و همگام با همسرم شدم ، زمان دادم و در جایگاه مناسب و مثبت ، با لحنی عاطفی بیان کردم ، فید نگرفتم و انگشت اتهام به کش دادن مساله را نیز به دوش کشیده ام
لذا سکوت و رفتاری منفعلانه را که گفتم از این زمان شروع میشه ، و با به وجود اومدن مشکل های بعدی ،منتقد درونی ام شروع به فعالیت می کنه
در اینجا می خواهم پست آنی را پاسخ بدهم که گفته بود تازه شروع شده یا تازه صدای من در آمده ، باید عرض کنم متوجه شدم که این مشکل از ابتدا بوده ، لیکن من در مدت این دوسال آنقدر سرگرم بکار گیری مهارت های ارتباطی و روش های توصیه شده در زندگی بودم که عمق مشکل را ندیده بودم ، لذا با مرور زمان و عدم دریافت بازخورد مناسب حتی با بکار گرفتن مهارتها ، متوجه شدم ریشه مشکل در کجاست و ماحصل آنچه یافتم این پست و پست اخیرم هست
تفاوت دیدگاه
دیدگاه همسرم ) همین که شوهر متوجه اشتباهش شده و عذر خواهی کرده ، یعنی همه چیز تمام == به عینه دیدم که از نظر افرادی با دیدگاه همسرم ، گفته شده خوش به حال زنهایی که شوهرانشون میان و عذرخواهی می کنند ==
دیدگاه من ) زمانی مشکل حل میشه که در خصوص منشاء اون مشکل صحبت کنیم ، دلایل رو پیدا کنیم و در جهت رفع اون دلایل و مشکل تصمیم بگیریم و به تصمیمون عمل کنیم
حال مجددا مشکلی ایحاد میشه ، با همون منشاء یا منشا دیگری اما با شکلی متفاوت، همسرم دوباره عذرخواهی میکنه و همه چیز تمام ، اما این عذرخواهی های متعدد مرا بیشتر دلسرد می کند که ناراحتی من برایش ارزش ندارد و مابقی مرثیه سرایی ها .... چرا که در صدد رفع انها بر نمیاد و عذرخواهی های مرتبش و تکرار همون رفتارها ، رنجش مرا بیشتر می کند
اما از نظر همسرم ، منشاء مشکل را بهایی نمیده ، فقط صرف اینکه مشکلی ایجاد شده و عذر خواهی راه حل هست اقدام می کنه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
اما اینها خیلی کلی هستند! آیا واقعا اینگونه است در تمامی موارد؟ پس وارد جزئیات شوید که بتونید بپذیرید اون رو...اما تا اینجا هم خیلی خوب بوده...
تا اینجا ایا توانسته ام مشکل را از حالت کلی خارج کنم ؟
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام
خوبید؟ چه قدر این روزهای نزدیک عید با بقیه روزها فرق میکنه:46: مهم نییست که تنهاییم یا اطرافیانمون چه رفتاری دارند یا چقدر بعضی ها بد یا خوبند، مهم به نظر من اینه که به سهم خودمون از این روزها برای شادی بخشیدن به خودمون و اطرافمون بهره ببریم. طبیعت مرده داره از این بهار جون میگیره. سهم من و تو از شاد بودن و لذت بردن از زندگی دست هیجکس نیست جز خودمون.
بالهای صداقت عزیز بزرگی (جرج برنارد شاو) میگه: مرد خردمند سعی میکند خودش را با دنیا سازگار کند و مرد نابخرد اصرار دارد که دنیا را با خودش سازگار کند. بنابراین کلیه پیشرفتها بستگی به تلاشهاي مرد نابخرد دارد.:311:
زور زدیم نشد، زور نزن نمیشه، عزیز دل!
یک آزمایش توی دانشگاه کمبریج انجام شد روی خواهران و برادران آدمهای معتاد. به این شکل که مغز آدمهای معتاد رو بررسی کردند و دیدند که یک اختلالی در قسمتی از مغزشون وجود داره که مربوط میشه به کنترل هیجانات و این چیزها (حالا من نمیخوام علمی بحث کنم یعنی کلا بلد نیستم:311:) مغز خواهران یا برادرانشون رو هم از این نظر بررسی کردند و دیدند که اونها هم دقیقا همان مشکل برادر یا خواهرشان را دارند ولی خوب اینها معتاد نیستند. این تحقیق جدیده. حالا اینها دنبال این هستند که ببینند چه چیزی باعث شده یا بعبارتی چه طور خواهران و براران که معتاد نشدند، تونستند علیرغم وجود اختلال در ساختار مغز خوشون را کنترل کنند و به اعتیاد یا رفتارهای غلط دیگر رو نیاوردند.
نمیگم چه نتیجه ای از این تحقیق بگیر! خودت دختر باهوشی هستی.
بنظرم همسرتون هم فشارهایی رو بالاخره تحمل کردند. و بیشتر نباید ایشان را توی منگنه گذاشت. توقع یک انسان کامل را از هیچکس نباید داشت. به همه چیزهای خوبی که توی زندگیت داری اگه فکر کنی، و شاکر باشی بنظرم برای شاد بودن کافی باشه. بله حق شماست که به اندازه زحماتی که کشیدی بهره لازم رو ببری و بنظر من شما بهره لازم رو بردی! باور نداری؟ نعمتهات رو یکی یکی بشمار: سلامتی، فرزند سالم، همسر عاشق زن و زندگی، کار خوب، رفاه نسبی و...بنظرت اینها برای شاد بودن کافی نیست؟ تازه اینها هم همه زینت زندگی اند! نه هدف زندگی! قدری روی سرمایه های خودت تمرکز کن. هدفت از زندگی کردن رو مرور کن.
برات لحظات شادی رو آرزو میکنم:72:
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
خانم بالهای صداقت،
ممنونم که پاسخ دادید!
به راستی این ما هستیم که لحظات رو می آفرینیم مثل یک نقاش... می تونیم اونها رو شاد یا غمگین طرح بزنیم... روزهای اخر سال، بوی عید، بوی گرد و خاک خونه تکونی، هوای تازه بهاری، بدو بدوهای آخر سال، همه اینها می تونند قسمتی از زیباترین خاطرات ما باشند... همیشه طوری زندگی کنید که اگر آخرین روز عمرتون بود، اون طور زندگی می کردید!
..
...جاودان باشید...
....
در ابتدا مایلم چند نکته رو که شما هم می دونید، یادآوری کنم، پذیرش به معنی این نیست که ما مواضع منفعلانه در برابر مشکلاتمون بگیریم، یعنی اینطور نیست که اگر مشکلی رو می پذیریم، بپذیریم که باید با اون مشکل زندگی کنیم و بسوزیم و بسازیم! این خلاف پذیرشه! این انفعاله!
پذیرش یک فرایند جرات مندانه است که فرد طی اون به این نتیجه می رسه که مشکل با تمامی ابعاد حقیقی خودش، وجود داره و باید اون رو تعریف کنه! مثال ساده ای که زدم رو به خاطر دارید.. کسی که پاش شکسته بود! پذیرش یعنی اینکه او باید بپذیره پاش شکسته، نمی تونه فعالیتهای قبلی رو به خوبی انجام بده! پس باید فکری کنه که و مساله ای که باهاش مواجه هست رو بپذیره و حلش کنه و بدونه که حقیقت داره که پاش شکسته!! این در حالیه که رفتار انفعالی اینه که بگه پام شکسته و کاری از دستم بر نمی آد... پس می شینم و طی یک ماه اینده سکوت می کنم!!!
این دقیقا همونجایی است که منتقد درونی شما صداش در می اد... خیلی خوبه که صداش بلند می شه و تذکر می ده و این اخطار به این معنی است که شما یه جای کار رو اشتباه کرده اید! بدونید تا زمانیکه که یه جای کار اشتباه نباشه منتقد درونی فرصتی برای ابراز وجود پیدا نمی کنه!
اما بررسی شما خوب بود! خیلی جزئی تر شده و می بینید که دارید به پذیرش آنچه واقعا وجود داره، نزدیک می شوید! سعی شما باید بر اون باشه که مشکل رو همونطور که واقعا هست، بدون فیلتر، بدون کم و کسر، بدون غلو، بپذیرید!
پس انچه شما به عنوان مشکل می پذیرید :
"من می پذیرم که شوهرم، از درک متفاوتی نسبت به شرایط و مسائلی که در زندگی ماست و من می بینم و برداشت می کنم، برخوردار است و می پذیرم که هرگز دو نفر از یک موضوع دارای درک و برداشت یکسانی نیستند "
حالا می توانید یک مساله تعریف کنید:
" صفحات ذهنی خودم و شوهرم را طوری به هم نزدیک کنم تا او هم از مسائل و شرایطی که من را رنج می دهد، برداشت یکسانی داشته باشد"
خب حالا من از شما می خوام یک گام دیگر بردارید و اگر تعریف من درسته، محدود ترش کنید! یعنی واژه " مسائل و شرایط" رو تعریف کنید.
اما نکته دیگری که باید یادآوری کنم این است که آیا هموراه برداشتهای ما از محیط پیرانمون صحیح است؟ چقدر باید به این برداشتها اعتماد کنیم!؟
و اینکه شما در گفتگو با همسرتون چرا به نتیجه نمی رسید!؟ فکر نمی کنید باید سبک گفتگو رو با همسرتون تغییر بدید؟
اما می دونید مشکل کجاست؟
همسر شما کاری می کنه که شما رنجیده می شوید! به محض اینکه شما رنجیده می شوید منتقد درونی او شروع به فعالیت می کنه و ایشون رو سرزنش می کنه... این فریادها و سرزنش ها اونقدر زیاد می شه که همسر شما سعی می کنه با معذرت خواهی از شما، اون رو ساکت کنه! پس می بینید که عملا او از شما معذرت نمی خواد که شما خوشحال بشید! ایشون چاره ای نداره چون منتقد درونیش اونقدر سرزنشش کرده که بیچاره شده!
اما شما ازرده شده اید! حق هم دارید.. می خواهید بحث کنید، گفتگو کنید و یا شاید سرزنش هم کنید! مثل این که بگید چقدر معذرت می خوای؟ تا کی؟؟؟؟ و ایشون عملا در این شرایط عصبی و عصبی تر می شه چون منتقد درونیش یک همدست بیرونی ( که شما باشید) پیدا کرده و شورشی عظیم به پا شده... برای همین امکان داره در جواب شما بگه : اینقدر موضوع رو کشش نده! معذرت خواستم دیگه!!! تمومش کن!!!
این جواب اونقدر بد هست که منتقد درونی شما رو به کنش وادار کنه و بهتون بگه دیدی می خواد با یه معذرت خواهی ساده قضیه رو تموم کنه! به همین سادگی!!! و فکر کنید که واقعا دیدگاههای متفاوتی دارید! در صورتیکه اگر دیدگاه متفاوتی داشتید، واقعا معذرت خواهی در کار نبود! شوهر شما می گفت اتفاقی نبوده که بخوام معذرت بخوام!
امیدوارم تا حدی روشن کرده باشم داستان رو...
منتظرم!
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
بالهای صداقت عزیزم
البته sci عزیز توضیحات خوبی ارائه دادند اما بنا به دلائلی، حس مسئولیت دارم که نسبت به واژه هایی که استفاده کردی و چیدمان کلماتت کنار هم و همینطور تعریف هایت ، من هم تکرار و مروری به سبک و سیاق خودم داشته باشم .
تعریف پذیرش
پذیرش یعنی هست هر آنچه که هست .
دقت کن .
در این دنیا خیلی چیزها هست که ما می بینیم و می شنویم و لمس می کنیم . اما الزاما انتخاب ما نیست
چه موقع چیزی را انتخاب می کنیم ؟
زمانی که شناخت و آگاهی کافی طی مرور زمان داشته باشیم و با ذائقه ی درونی و بیرونی ما هماهنگ باشد و هارمونی های لازم را طی زمان ایجاد کند و باز نکته ی مهم قائل بودن بر شرط تصمیم گیرنده بودن و استفاده از بی نهایت فرصت هایی که در اختیار داریم ، در هر لحظه و هر ثانیه .
اگر دقت کرده باشی متوجه می شوی که تو تصمیم گیرنده هستی - تو انتخاب می کنی و تو فرصت می سازی و یا از فرصتهای ایجاد شده بهره می بری .
در نتیجه نقش انفعالی معنی ندارد . حتی بی تفاوتی .
بی تفاوتی نتیجه ی شکست باور از حس اکتیو و فعال بودن است .یعنی نقیض آنچه که در بالا تعریف شد .
کسی بی تفاوت رفتار می کند که باوری به تصمیم گیرنده بودن و فرصتها و همینطور حق انتخاب خودش نداشته باشد . امیدی به بهبود شرایط ندارد و حتی به نقش تاثیر گذار و موثر خودش باور نداشته باشد و توانایی های خودش را باور نداشته باشد و..................
( این نکته را در نظر بگیر که من همیشه از نقش دوربین به سمت خود می گویم یعنی تو در کمترین حالت اگر نتوانی نقش سازنده و موثر و تاثیرگزار خودت برروی دیگران را داشته باشی بر روی خودت که می توانی داشته باشی )
در اینجا نکته ی ظریفی هست در مورد پذیرش و تفاهم
حال این چه نکته ای است ؟
مثال می آورم
من و تو با توجه به شناخت و آگاهی از یکدیگر ..........برای دوستی با هم همگام می شویم .
نکته در مورد تو : تو فردی هستی مذهبی و .................
نکته در مورد من : من فردی هستم غیر مذهبی و...............
این یک تفاوت است که می توان با "پذیرش تفاوت "اما زیر سایه ی شناخت و آگاهی، به تفاهم رسید . یعنی من ضمن احترام به باورهای مذهبی تو ، تو را همینگونه که هستی بپذیرم و بشناسم و تصمیم بگیرم و برای دوستی انتخاب کنم و همینطور تو . و این میان قرارداد و پیمانی با هم در مورد محدوده ی دوستی خودمان و نوع آن می نویسیم .
چطور ؟
که مثلا باورهای مذهبی و غیر مذهبی هم را انگولک نکنیم و به این بخش از تفاوت دیدگاهی احترام بگذاریم و ...
می بینی این نوعی از پذیرش توام با تفاوت است که اسمش می شود تفاهم .
حال اگر من و تو
از جایگاه تفاوت ها بخواهیم همدیگر را انگولک کنیم . بله دچار مشکل می شویم . چرا که این نقطه نیاز به " پذیرش تفاوت " و راهکار پذیرش تفاهم دارد .
و باز به نظرم بهتره مثال بیاوری . یک مثال واقعی و عینی که بتوان با استفاده از آن مسئله را باز و بررسی کرد .
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام
ضمن عرض تشکر از حضور دوستان و کارشناسان محترم ، ببخشید اگر با تاخیر پاسخ می دهم :72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
پذیرش به معنی این نیست که ما مواضع منفعلانه در برابر مشکلاتمون بگیریم، یعنی اینطور نیست که اگر مشکلی رو می پذیریم، بپذیریم که باید با اون مشکل زندگی کنیم و بسوزیم و بسازیم! این خلاف پذیرشه! این انفعاله!
دقیقا درست می گویید و می دونم که رفتار منفعلانه امروز من باعث به وجود آمدن مشکلاتی در آینده خواهد شد که بیشترین فشار را بر روی خودم در بر دارد ، پس باید چی کار کرد؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
" صفحات ذهنی خودم و شوهرم را طوری به هم نزدیک کنم تا او هم از مسائل و شرایطی که من را رنج می دهد، برداشت یکسانی داشته باشد"
خب حالا من از شما می خوام یک گام دیگر بردارید و اگر تعریف من درسته، محدود ترش کنید! یعنی واژه " مسائل و شرایط" رو تعریف کنید.
مسائل و شرایط :
رنج هایی که دارم :
رفتارهایی که نمی پسندم:
آرزوهایی که دارم :
خواست من از زندگی:
$$ از نوشته های شما به نکات فوق رسیدم که پاسخ به اونها نیاز به زمان دارد ... $$
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
اما نکته دیگری که باید یادآوری کنم این است که آیا هموراه برداشتهای ما از محیط پیرانمون صحیح است؟ چقدر باید به این برداشتها اعتماد کنیم!؟
ببینید ، مادامی که من هستم و همسرم (حتی فرزندم و مسائل تربیتی او را دخیل نمی کنم ) همه چیز خوب و قابل قبول هست ، اما زمانیکه دایره ارتباطی گسترش پیدا می کنه برداشتهای ما از محیط پیرامون متفاوت میشه
چندتا مثال ( صرفا جهت روشن شدن موضوع ، نه گرفتن راهکار )
دایره ارتباطی با فرزند : فرزندم باید بیاموزد که به بزرگتر از خودش احترام بگذارد .... به پدر و مادرش احترام بگذارد
>>> پدر رفتاری نادرست و حرفی غیرمنطقی میزند
جنبه تربیتی من : دخترم ، هرچه هست او پدر توست و باید بهش احترام بگذاری ، حاضرجوابی و پرخاشگری به پدرت را نمی پسندم ، حتی اگر پدرت اشتبا ه کرده باشه ... تو باید با ادب و احترام با پدرت در خصوص این موضوع صحبت کنی و بپرسی دلیل اینکه پدرت چنین رفتاری داشته و یا چنین کاری رو انجام داده چیست ؟
در موقعیتی مشابه
جنبه تربیتی همسرم : با دخترم همراه شده و او نیز به دفاع از دخترم در برابر من قرار می گیرد ... ( دقیقا خودش و دخترمون را در یک تیم می بیند و من را تیم مقابل ) که در نهایت برای اینکه این رفتارها ادامه نیابد من سکوت می کنم ... در خلوت خودم به همسرم می گویم ، من هم اشتباه می کنم ، اما اینکه شما در برابر دخترم به پرخاش ها و بی احترامی های او بها می دهی باعث می شود که دخترم نسبت به من این رفتار را ادامه دهد ... اگر من با تو و یا من با دخترم در موضوعی اختلاف نظر داریم و من اشتباه می کنم ، رفتار تربیتی درست این هست که در خلوت به من بگویی و در نظر دخترمون من و تو رفتاری محترمانه با هم داشته باشیم
همسرم قبول می کند و کلی عذرخواهی ، و ابراز پشیمانی ولی در موارد مشابه باز هم همان آش و همان کاسه !
===ببینید می دانم تغییر به یکباره اتفاق نمی افتد ، شوهرم به سمت تغییر گام بر می دارد ولی بسیار بسیار کند ، جوری که این آهسته بودن تغییر برای بهبود شرایط در آینده ، ضررهای زیادی را در حال متحمل می شود
دایره ارتباطی با دوستان: در پست قبلی گفته بودم ،
ارتباط با دوستان و افرادی که بسیار بسیار از نظر خانوادگی ، شخصیتی ، سطح سواد و درک و ... در رده پایین تری هستند .. و شوهرم زمانهایی را که می بایست برای من و دخترمون وقت بگذارد ، در جهت بهره دادن به دوستانش هست
=== صرفنظر از زمانهایی که مختص به خودش و اوقات تنهایی خودش هست ، صرفنظر از زمانهایی که در حال کسب درآمد هست ، صرفنظر از زمانهایی که یک مرد با دوستانش می گذراند ، زمان غذا خوردن و خواب همسرم در منزل هست ، ( می دانم که خودتان خوب می دانید زن و بچه نیاز دارند به حضور شوهر در خانه برای داشتن لحظاتی به معنای خانواده )===
ساعاتی که دوست همسرم در کنار همسر و فرزندانش هست( خصوصا ایام تعطیل) و شوهرم داره کارهای او را انجام می دهد اون هم نه از در شراکت فقط رفاقتی
در نهایت آخر این سناریو بازی
گله کردن شوهرم از اینکه کلی وقتش را صرف بهره رساندن به دوستی کرده که برای همسرم نه تنها فایده ای نداشته بلکه ناسپاسی هم کرده هست
و درد و دلهای شوهرم از وضعیتی که پیش اومده و بالطبع زمانی که مرد اونقدر شکننده می شود که با زنش درد و دل می کند صرفا نوازش می خواد و همدلی
( سعی کرده ام در خلال همدلی ، خیلی ظریف بهش نکات را بیان کنم ، او نیز می گوید ، حق باتوست ، نباید اجازه بدهم که اینگونه شود ، تو بهترین مشاوره رو به من می دهی و .... ) و بعد از چندی دوباره روز از نو و روزی از نو
دایره ارتباطی با خانوداه های هردو :
اخیرا ارتباط من و پدر و مادرم با خانوده همسرم برقرار شده است ، اما ارتباط همسرم با خانوداه ی من در تاریکی فرو رفته و طی مذاکراتی که من و همسرم داشتیم ، ایشون صریحا اعلام کرده که به هیچ عنوان حاضر به برقراری ارتباط نیست ... این مساله شدیدا مایه رنجش عمیق من شده ، چرا که ارتباط محترمانه همسرم با پدر و مادرم الویت بسیار بالایی برای من داره و ضریب اثرش در زنگی زناشویی ام بالاست حتی بسیار بسیار نزدیک به خط قرمز زندگی مشترکم ، لذا از انجا که داشتن ارتباط من با خانواده همسرم برای همسرم الویت و ارزشی نداره ، و حفظ و نگهداری ادامه این ارتباط مستلزم گذشت و چشم پوشی من بر روی ناراحتی ها و مسائلی است که با خانوداه ایشون پیش آمده ، تصمیم گرفتم این ارتباطی که اخیرا ایجاد شده را کات کنم و قید برقراری این ارتباط را از هردو طرف بزنم
=== که پذیرش این مساله خیلی برایم مشکل و درد آور هست چرا که به مثال خط قرمز زندگی ام هست ==== و شدیدا نیاز دارم
به همین خاطر از شوهرم می خواهم در برابر همه تلاش هایی که من کرده و می کنم این مساله را به خاطر دوست داشتن من متحمل شود ( معنای دوست داشتن از نظر من )
همسرم مخالفتی در برقراری ارتباط من با پدر و مادرم ندارد
همسرم مخالفتی در برقراری ارتباط من با پدر و مادرش ندارد
همسرم مرا در عدم برقرار کردن رابطه با هردو حانواده محدود نمی کند
لیکن دایره خودش را جدا می کند ( معنای دوست داشتن از نظر شوهرم همان آزاد گذشتن من و دادن حق انتخاب در برقراری و یا عدم برقراری ارتباط منتها به تنهایی)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
و اینکه شما در گفتگو با همسرتون چرا به نتیجه نمی رسید!؟ فکر نمی کنید باید سبک گفتگو رو با همسرتون تغییر بدید؟
سبک گفتگویی که من با همسرم دارم ، سبکی است که از این تالار و مقاله های مهارت های ارتباطی آموخته ام ، به یقین و قاطعانه می گویم تمامی موارد را مو به مو اجرا کرده ام
اگر سبک دیگری هست ، من از آن بی خبرم و نااگاه و بسیار خوشحال می شوم نکاتی را که نمی دانم بیاموزم و بکار بگیرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
اما می دونید مشکل کجاست؟
همسر شما کاری می کنه که شما رنجیده می شوید! به محض اینکه شما رنجیده می شوید منتقد درونی او شروع به فعالیت می کنه و ایشون رو سرزنش می کنه... این فریادها و سرزنش ها اونقدر زیاد می شه که همسر شما سعی می کنه با معذرت خواهی از شما، اون رو ساکت کنه! پس می بینید که عملا او از شما معذرت نمی خواد که شما خوشحال بشید! ایشون چاره ای نداره چون منتقد درونیش اونقدر سرزنشش کرده که بیچاره شده!
خیلی خیلی ممنونم از اینکه این قسمت را باز کردید، چرا که تا کنون اینگونه و با این دید نگاه نکرده بودم ، مسلما این طرز نگاه فضای رفتار بیشتری را ایجاد خواهد کرد و راه حل های زیادی می تواند داشته باشد ، وقتی علت یک رفتار مشخص بشه ، راه برخورد با اون رو هم میشه پیدا کرد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
اما شما ازرده شده اید! حق هم دارید.. می خواهید بحث کنید، گفتگو کنید و یا شاید سرزنش هم کنید! مثل این که بگید چقدر معذرت می خوای؟ تا کی؟؟؟؟
تا به حال این کار رو انجام نداده ام ، فکر می کنید این این رفتار نتیجه ای در بر داره؟
چرا که همون طور که در ادامه بیان کردید ؛ به زبان خودم به این دلیل که نمی خواستم غرورش شکسته بشه و همین عذرخواهی ساده را هم انجام نده ، او را در خصوص عذرخواهی های مکرر و عدم تغییر در رفتار مواخذه نکردم ، بلکه با پذیرفتن عذرخواهی و بها دادن به آن و بالا بردن ارزش شوهرم سعی در سخن گفتن پیرامون از بین بردن مشکل داشتم که با پاسخ هایی که تمومش کن دیگه ، موضوع را کشدار نکن مواجه شدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
در صورتیکه اگر دیدگاه متفاوتی داشتید، واقعا معذرت خواهی در کار نبود! شوهر شما می گفت اتفاقی نبوده که بخوام معذرت بخوام!
مرصــــــــــــــــــــــ ی ، منتظر پست بعدی شما هستم
============
انی عزیزم ، ممنون از وقتی که گذاشتی پست شما را خوندم و در حال بررسی هستم
.
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
بالهای صداقت جان ، پست من هم مثل پست پیدا ست و می بایست بدون توجه به پست من تاپیکت را مدیریت کنی.
چیزی که من دستگیرم شده کمال گرایی مطلق و نگاه ایده آل گرایانه شما به زندگی باعث رنجیدگی های مکرر شما می شه.
اینکه همه چیز در گذر از نگاه شما بسیار موشکا فا نه بررسی می شه و راه حل شماست که بی پاسخ گذاشته می شه.
با جمله آقای sci کاملا موافقم:
اما نکته دیگری که باید یادآوری کنم این است که آیا هموراه برداشتهای ما از محیط پیرانمون صحیح است؟ چقدر باید به این برداشتها اعتماد کنیم!؟
از اونجایی که اول پست گفتم می بایست بدون توجه به پست من تاپیکت را مدیریت کنی. اما می دونم که الان داری روی پست من هم موشکافانه و رنجیده خاطر نگاه می کنی.
این یک مصداق از دنیای پیرامون شما
اما یک نکته :
بر هیچ کس پوشیده نیست که همه اعضای تالار چقدر بالهای صداقت را دوست دارند و توی دلهای همه جای داری لذا این بسیار ابلهانه هست که فکر کنیم کسی بخواد بالهای صداقت را برنجونه ونمک به زخمش بپاشه.
وقتی می یام توی تالار و می بینیم بالهای صداقت تاپیک زده و مشکل براش پیش اومده همه یه جور خودشون را مدیون بالهای صداقت می دونند وپیش خودشون می گن کاش می تونستیم یه کمکی کنیم. کاش کاری از دستمون بر می یومد.
اما بالهای صداقت عزیز و محبوب همه چرا اینقدر حساس؟!!!!
RE: تعارض های برابر، راه حل چیست؟
سلام بالهای صداقت عزیز
می توانم درکت کنم
این حرفم در حد پیشنهاد است
ای کاش این ناراحتی را در تاپیکی به شکل جدا مطرح می کردی تا مسیر تاپیکت هم به انحراف کشیده نشود و دوستان هم با روشنی پاسخ تو را بدهند .
و اما نظر من در مورد همین چند پست اخیر
من این تاپیک ( ساختن لحظات شاد) که پیدا معرفی کرد را یادم هست عزیزم .
با تمام جزئیات و حتی پستهایی که در آن زده شد و حذف شد و ..............و علت آن پست مدیر زیر پای آن را هم می دانم و تو هم می دانی و هر دو یادمان است و ..............
اما این حد از توضیحی که دادی مثلا "پیدا" یا "بی نهایت" را که در جریان آن موضوع و آن روزها نیستند متوجه بازنوازی و درد تو نمی کند و.................
این را گفتم که فقط بدانی که فضای بازنوازی خاطره ات را خوب خوب درک کردم و حتی واکنشی که نشان دادی و.....
را می فهمم .
تو در آن روز هم واکنش نشان دادی . امروز هم واکنش نشان دادی . ببین واقعا چرا ؟ چرا کلیدت می خورد ؟ از چه جایگاهی ؟
این نکته ای است که اگر پیدا کنی به آرامش درونی خودت کمک می کند و دیگر کلیدی نمی خورد که مجبور به واکنش بشوی و ...............( این سکوت اسمش بی تفاوتی نیست . چون اساسا چیزی اتفاق نمی افتد از اساس که نیاز به رفتار منفعلانه یا غیر منفعلانه و...........داشته باشد )
به شخصه برای تو احترام زیادی قائل هستم و هیچوقت نخواسته ام نتیجه ی تلاش های ترا حتی در حد بازی های ذهنی بی ارج کنم . در نتیجه فکر نمی کنم که پیدا و یا سایرین نیز چنین قصدی داشته باشند . شاید ناآگاهانه دست ترا گرفتند و بردند به جایی که ...................اما عشق و توجه و اهمیت و .........آنها را هم ببین .
یاد بگیریم صدا و نظرات همدیگر را بشنویم .همدیگر را تاب بیاوریم . درست و غلطش نکنیم . خوب و بدش نکنیم . در کمترین حالت همدیگر را بشنویم . لازم نیست حتی نظرات و ایده های هم را قبول داشته باشیم . فقط شنیدن .
و یک توضیح از جانب من به عنوان مثال با استفاده از اسم خودم مطرح می کنم
شاید من در مورد تو راهنمایی اشتباه و یا درستی بکنم اما انتخاب کننده در نهایت تو هستی که با مغز خودت پیشنهاد مرا پردازش می کنی و انتخاب می کنی و از انتخابت در لحظه احساس رضایت و یا عدم رضایت می کنی اما یک چیز هست که تو باید ببینی که این حرف از جانب من از روی حسن نیت و عشق و با توجه به بضاعت و تجربه و آگاهی بوده است و شرایط زمانی و مکانی را در آن دخیل کنی و در نهایت مسئولیت انتخاب خودت را هر چند اشتباه از روی حرف من بپذیری چون من گفتم و من فقط به تو پیشنهاد می دهم اما تو هم پردازش کردی قبول کردی ذائقه ات را تست کردی و تصمیم گرفتی و انتخاب کردی و انجام دادی و ...................
این هم باز می شود بخشی از پذیرش و مسئولیت پذیری و قبول بهای انتخاب ها .
و اما
زندگی باور کن مجموعه ای از اعمالی است که قابلیت دارند در لحظه درست تعریف شوند و در طی مرور زمان قابلیت این را پیدا می کنند که همان درست ها - نادرست و اشتباه تعریف شوند . این از شگفتی های قدرت ذهن است . این ذهن را در لحظه کنترل کن و به سمت جلو و عقب نبر . گذشته گذشته . آینده هنوز نیامده .