ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
دوستان خوبم سلام! امیدوارم که حال همگی خوب باشه و روزهای خوبی رو پشت سر گذاشته باشید!
امروز اومدم که بگم خدا رو شکر نعمت های فراوان و رحمت بیکران خداوند روز به روز بیشتر توی زندگیم جاریه و از این بابت واقعا شاکر هستم؛ اما مساله ای در زندگیمان هست که نمی دونم چه جوری مدیریتش کنم.
راستش از وقتی همسرم داروهایی رو که دکترشون دادند رو مصرف میکنند؛ خدا رو شکر تعداد دفعات عصبانیتشون به شدت کاهش پیدا کرده؛ اما متاسفانه نوع ابراز خشمشون در زمانی که عصبانی میشن؛ تغییری نکرده! خوب، با توجه به مهارت هایی که من این چند وقته در تالار یاد گرفتم؛ خوشبختانه در اکثر موارد میتونم خشم ایشون رو به سمت خوبی هدایت کنم؛ الا زمانی که چند روز مونده به زمان پر... بنده و البته سه روز اول اون؛ یعنی ماهی یک بار؛ یک هفته! خوب؛ من یه هفته قبل تر به این ایشون میگم و ایشون هم واقعا درکم میکنند؛ اما چون صبر ندارند؛ ما چند روز قبل این دوران لحظه های عاشقانه ای با هم داریم؛ اما چند روز بعد!!!!!
من و همسرم محترم؛ بدترین نوع دعواها رو در یکی از این روزهایی که براتون گفتم داریم؛ یعنی همیشه ی خدا، وقتی من این جوری هستم یا قراره بشم؛ یه دعوای درست و حسابی و البته یه بحران سخت رو؛ به حدی که چند ماه قبل فکر میکردم اون قدر این دعواها شدید هست؛ که ما باید از هم جدا شیم تا اینکه وقتی خوب و آگاهانه پیگیری کردم؛ متوجه شدم؛ دقیقا در همین زمان ها ما با هم دعوایی هستیم!
البته این موضوع رو با همسرم در میون گذاشتم و از چند ماه قبل تر؛ رفتیم پیش همون روان پزشکی که همسرم میرفت و ایشون برام چند تا قرص تجویز کردند!
نورتریپتیلین 25 روزی یک عدد برای یک هفته قبل از این دوره و در طی این دوره؛ نورتریپتیلین 10 هر روز ظهرها و پروپرانول 10 در روزهای عادی شبی یک عدد!
راستش من چند ماهی هست که این قرص ها رو مصرف میکنم؛ اما باز هم ما در طی این روزها بحث مون میشه و این بحث که در روزهای عادی خیلی راحت حل میشه؛ به شکل کاملا عاشقانه؛ در طی این دوران تبدیل میشه به یه جنجال بزرگ!
نمی دونم چیکار کنم؟
اما موضوع دوم؛ نحوه ی مدیریت این بحث هاست که آزارم میده؛ خوب؛ همسرم من خیلی آروم تر و آگاه تر شده و این جای خوشحالی داره؛ اما وقتی عصبی بودن و کلافگی من رو در مقابل خودش می بینه طبق معمول گذشته؛ صداش میره بالا و شروع میکنه به فریاد زدن و البته توهین کردن (این مساله با توجه به اینکه مادرشوهرم طبقه ی بالا می شینه و همین طور خواهرشوهرم هفته ای دو روز خونه ی ایشون هستند؛ و این اتفاق بعضی اوقات دقیقا وقتی ایشون هستند میافته) برام سنگین تموم میشه!
البته همسرم خیلی سعی میکنه که خشمش رو خوب بروز بده؛ به همین خاطر؛ ایشون در 5دقیقه ی اول عصبانیتش، سعی میکنه با همون حالت خشم بره بیرون که اوضاع وخیم تر نشه؛ اما همون 5 دقیقه داد و فریاد میکنه و هر چیزی رو میگه؛ من هم انگار اصلا دست خودم نیست؛ شروع میکنم به جواب دادن! ایشون هم همون جوری در حال عصبانیت و پاسخ دادن از همون دری که مادرشوهرم رفت و آمد میکنه میره بیرون و خلاصه یه جورایی به مادرش می فهمونه که بله ما دعوامون شده؛ بعدش هم میره به جای اینکه به من زنگ بزنه؛ به مامانش زنگ میزنه که بیاد و ببینه وضعیت من چه جوریه؛ موضوع رو عنوان میکنه و مادرش میاد میشینه پایین؛ البته از سر خیرخواهی؛ شروع به نصیحت کردن و وقتی همسرم وارد میشه؛ انگار جلوی مامانش؛ انصاف و لحظه های عاشقانه رو فراموش کرده باشه؛ شروع میکنه به گفتن جزئی ترین مسائل زندگی مون و بیشتر اذیتم میکنه؛ چیزهایی که شاید من دوست نداشته باشم هرگز مادرش در مورد خانواده ام بدونه!
اذیت میشم وقتی مادرش؛ بدو بدو شام درست میکنه و ما رو می بوسه و می بره بالا و شروع میکنه به طرفداری کردن از من در مقابل پسرش؛ _البته این رفتارهاش اصلا آزارم نمیده؛ چون ایشون که مقصر نیستند_ بلکه نوع برخورد همسرم برام آزاردهنده ست که باعث میشه همیشه مادرش به عنوان یه نفر سوم بین ما باشه! و اصولا این جوری دعوای ما کشدار تر میشه که چرا در حضور مادرت هر حرفی رو که به زبونت می اومد بهم میگفتی؟!
خوشحال میشم در مورد این دو تا موضوع راهنماییم کنید.
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
سلام عزیزم امیدوارم مشکلت زودتر حل بشه. من خودم خدای مشکل هستم نمیتونم راهنمای کسی باشم فقط برات دعا میکنم. ببین شوهرت پیش کدوم دکتر رفته که بهتر شده میشه آدرسشو و شماره تماسشو به من بدی. آخه شوهر منم خیلی زود عصبانی میشه و دادو بیداد و کتک کاری میکنه
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
سلام del عزيزم
مشكلت واسه 99% ما خانمها آشناست
من روش خودمو ميگم و كه خوبم جواب داده و حتي باعث تغيير هورمونهاي بداخلاقي:311: شده
منهم عين تو از چند روز قبلش به همسرم ميگفتم جالب اينجا بود كه ميگفت باشه دركت ميكنم اما دعوا ميشد
دقيقا بدترين دعواها تو همين زمان بود...
حالا تمركزم رو از روي شوهرم برداشتم يعني چي؟؟
يعني زمان قاعدگي مرتب حواسم به خودم هست و بعد از دو سال پيش بيني عكس العملش واسم آسونه
تو اين چند روز من خيلي افسرده و بي حوصله و عصبي ميشم پس وقتايي كه همسرم مياد زياد بهش گير نميدهم اگه هم ناراحتي پيش بياد به خودم ميگم اين منم كه تو شرايط نرمالي نيستم نه اون ....اگه محبتش رو كم و زياد كنه خودم ميرم زوركي تو بغلش ...وقتي تندي ميكنم سريع ميگم ببخشيد تو كه ميدوني من الان سگم( با عرض شرمندگي اصلا منظورم بقيه خانمها نيستند..چون من كلا دو حالت دارم سگ اخلاق و خوش اخلاق..حد وسط ندارم:311:)
اونم دستش اومده تا ميبينه زود عصبي ميشم يا حرف بي مربوط ميزنم سريع ميگه چيه؟نزديك قاعدگيته؟
پس حواست به رفتارت باشه ...حتي اگه فحش راس راست شنيدي به خودت بگو من الان كلا قاطيم حتما گوشهام بد شنيدند
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
:72:سلام دل عزیزم:
خوشحالم که انقدر زندگیتون پر از محبت جریان داره و شما همچنان تلاش می کنی با قدرت تمام زندگی خودتون رو مملو از محبت کنی....پس والنتاینتون هم مبارک..:43:
در مورد موضوع اول که اشاره کردید در تکمیل صحبت های دوست عزیز یکتا اگر اجازه بدید من با تجربه کم خودم سعی کنم براتون توضیحی بدم شاید کمک کننده باشه..
مشکل اول شما دقیقا همون مشکلی که خود من هم دارم و البته با شدتی کمتر ار شما تجربه اش می کنم...به این مورد که در همه خانم ها کم و بیش به انواع مختلف وجود داره می گنPremenstrual syndrome (سندرم پیش قاعدگی) که در خانم ها از حالت افسردگی طیفش شروع میشه تا پرخاشگری و در کنار اون حالات جسمی دیگری هم بسته به فرد بروز می کنه که در کنار این حالات روحی اوضاع رو وخیم تر می کنه... خوب برای این مورد اگر اون قدر شدید باشه که فعالیت روزانه فرد رو تحت تاثیر قرار بده دارو درمانی یک گزینه هست که می تونه تا حد زیادی مثمر ثمر باشه..داروهایی که شما فرمودید داروهای اعصاب هستند برای کاهش پرخاشگری..آرامش و کاهش اضطراب شما...این تا حدی کمک کننده هست ولی نه کاملا..به نظر من بیشتر قسمت این دوران بر عهده خود ما زن هاست..برخلاف چیزی که مدت ها قبل فکر می کردم و انتظار داشتم که مرد در این روزها درک کنه ..ساپورت کنه و ..متوجه شدم قسمت اعظم این نقش رو برای بهبود روابط در این دوران باید خودم بازی کنم...من هم ( همون طور که خودتون در تاپیک احساسات زجر آور فرمودید) از مدتی قبل که احساس می کنم به این دوران نزدیک میشم حتما به همسرم می گم..ایشون سعی می کنه تا حد امکان درک کنه ولی من از شما سوال دارم ..یک لحظه خودتون جای ایشون بگذارید و فکر کنید..متاسفانه من معتقدم مردها تا زایمان نکنند نمی فهمند درد زایمان یعنی چه...
در این مورد هم قبول دارم که چون مردها هرگز چنین مرحله ای را تجربه نکردند درک کامل آنچه ما حس می کنیم علی رغم تلاششون امکان پذیر نیست ..و ما باید این رو بپذیریم که ما اونها با همه تلاششون نمی تونن اون طور که باید درک کنن و بپذیرن..اونها همون قدر که قرصی می یارن..حوله ای داغ می کنن فکر می کنن درک کردن..در حالی که طبق معمول ما زنها چیز دیگری می خوایم..اینم از تفاوت های زن و مرد هست...دقیقا منم در این دوران دچار همین مشکل شما با همسرم میشم....پس:
1:دنبال راه حل در خودتون بگردید نه همسرتون.
2:اگر مایلید از این به بعد به محض زدن جرقه دعوا با خنده و کمی لوس بازی زنانه برای همسرتون بگید عزیزم یادت رفت من الان در حالت عادی خودم نیستم و خودتون با شوخی و خنده موضوع رو تغییر بدید..
3:اون روزهای اول به ایشون با شگرد زنانه نشون بدید که در این وضع هستید چون مردها فراموش کارند!!:311:
4:سعی کنید در این دوران خودتون رو بیشتر کنترل کنید و سرگرم کنید و اگر ایشان هم خطایی کرد باز شما باشید که یادآوری کنید..
دل عزیز من مدتی با این راهکار( چون منم مثل شما پرخاشگر می شوم و یک موضوع ساده رو تبدیل بحران می کنم) مدتیه خیلی در این دوران راحت ترم...و واقعا خودم که تا جرقه می خوره یادم میارم که بابا اون جای من نیست و موضوع رو می گم حتی با بوسه و ... بانکمو پر می کنم...اگر دوست داری این راهو برو..مطمئنم اگر دقیق جلو بری و با حوصله می تونی این دورانو مثل من کنترل کنی..من واقعا مدتیه راحت شدم ...
اما در مورد موضوع دوم..من خیلی راه حل خوبی برات دارم:
موضوع اولو که حل کنی ..موضوع دوم هم حل میشه دیگه(:311:)
این موضوع بر می گرده به مدیریت یک دعوا که در زمان قاعدگی باید تلاش کنی پیش نیاد چون شما هم در وضعیت عادی نیستی خیلی قضیه بغرنج میشه....و از راهکار اول استفاده کنی بهتر میشه ..در مورد دوم..اول اینکه خدا رو هزار بار شکر مادر شوهر به این خوبی داری..قدرشو بدون که مادر شوهر خوب یک نعمته عزیزم...
دوم اینکه در زمان آرامش بشین و با همسرت صحبت کن..نه یکبار..نه دوبار ..100 بار:163:
تا کم کم برای ایشون این موضوع جا بیافته...این خیلی مهمه که همسرت بدونه شما هر مشکلی هم که دارین مال خود شماست...می تونید از این راه در ابتدا وارد بشید که به نظر من عالیه و جواب پس داده...
مردای ما مادرانشونو همون طور که ما دوست داریم دوست دارن.این خوبه و بسییار جای خوشبختی که پسری به مادرش احترام بذاره...شما از ین موضوع استفاده کن..بگو عزیزم مادر شما سنی ازش گذشته و می دونی که منم مثل تو دوسش دارم و الان که پدرت هم فوت کردن..( اگر درست یادم باشه پدر همسرتون فوت کرده بودند؟)ایشان نیاز به حمایت ما داره نه اینکه ما هم بشیم بار اضافیش..وقتی تو دعوا ما رو به ایشون می گی درسته که ایشون خوبن به ما کمک می کنن ولی تو با این کار بهش بار روحی اضافه می کنی و در این سن برای ایشون خوب نیست...ما باید کمک حالش باشیم نه بار اضافی..و خلاصه هی از این حرف ها بگو ...مطمئن باش پسرها چون مادرشون دوست دارن کم کم می پذیره ..تازه شما دروغ هم نگفتی واقعا مادرشونو دوست داری..اینی که من گفتم اعتقاد خود منه و تو زندگیم چه در مورد مادر خودم چه مادر همسرم به کار می برم...
فعلا راجع به اینا فکر بکن تا بعد.....
موفق باشی..
سارا بانو
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
پاورقی
=====
در پی ویرایش بعضی پستها باید خدمت بعضی دوستانی که جدیداً عضو خانواده همدردی شدن عرض کنم که :
دادن ایمیل و دعوت به رابطه خصوصی در تالار همدردی ممنوع است ، دوستان لطفاً به قوانین توجه کنید .
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
عزیزم دوستان دیگه گفتنی ها رو گفتند. منم روشم رو میگم شاید برای شما مفید بود.
من همیشه از قبل برای این روزها برنامه ریزی می کنم. یعنی برنامه ام طوری هست که من و همسرم کمتر صحبت با هم داشته باشیم. مثلا مهمانی رفتن ها. پیشنهاد به همسرم برای انجام دادن کارهای عقب افتاده اش دراین روزها، خرید های بیرون را سپردن به همسرم و .. طوری که کمتر همسرم و من زمان برای صحبت با هم داشته باشیم . و کار دیگه ای که می کنم تلفن زدن و جویای حال اطرافیان و دوستان رو در این روزها انجام می دم که بانک عاطفیم هم از این طریق پر کنم.
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
دوستای خوبم؛ از پاسخ هاتون واقعا ممنونم!
----------------------------------
"اگه محبتش رو كم و زياد كنه خودم ميرم زوركي تو بغلش ":104::104::46:
یه دنیا ممنون بابت این جمله ات یکتا جان! خیلی میتونه کمکم کنه!
اما میخوام یه چیزی رو براتون بگم؛ راستش خوب؛ من وقتی چند روز مونده به این دوران؛ به شدت ناامید میشم و دنیا رو تیره و تار می بینم؛ بنابراین وقتی با همسرم صحبت میکنم شدم یه آدم کاملا مایوس و منفی نگر و ناامید! توی این لحظات که با همسرم صحبت میکنم کاملا درکم میکنه و میگه که نزدیک این دورانه؛ پس طبیعیه؛ یعنی من تونستم آگاه بشم به اینکه الان شرایطم نرمال نیست؛ همین طور همسرم؛ بنابراین ما لحظات عاشقانه داریم!
اما
موضوع زمانی بحرانی میشه که من شدم و شاید دو روز گذشته؛ برای اینکه احساس ناامیدی رو از خودم و زندگیم بشورم؛ سعی میکنم که با مصرف قرص هایی مثل مفنامیک اسید و غیره، سرپا شم و به خودم؛ خونه؛ و آشپزی می رسم؛ در صورتی که همه ی اینها ظاهر قضیه ست!
حالا فکر کنید؛ من رفتم خونه ی مادرم و برگشتم؛ از صبح هم چندین بار همسرم زنگ زده که دلم خیلی برات تنگ شده؛ میخوام زودتر بیام دنبالت؛ دوست دارم کنار هم باشیم! بنابراین وقتی که اومد و ما توی ماشین نشستیم؛ وقتی ایشون توی راه رسیدن به خونمون؛ موضوعی رو مطرح میکنه؛ این جاست اون نقطه ی بحرانی که من نمی تونم خودم رو کنترل کنم؛ انگار خودم هم فراموش کردم که الان وضعیت درستی ندارم! هر حرف همسرم به معنای پتکی میشه که داغونم میکنه و عصبانی میشم و فکر میکنم در مورد موضوع مورد بحث، همسرم به شدت داره اشتباه میکنه؛بعدش هم که آره؛ مساله کش دار میشه و ادامه!
-----------------------------------------------------------------
"قبول دارم که چون مردها هرگز چنین مرحله ای را تجربه نکردند درک کامل آنچه ما حس می کنیم علی رغم تلاششون امکان پذیر نیست ..و ما باید این رو بپذیریم که ما اونها با همه تلاششون نمی تونن اون طور که باید درک کنن و بپذیرن."
سارای عزیزم؛ واقعا همین طوره؛ با تمام تلاشی که همسرم انجام میده؛ اما ما باز هم یه بحران رو پشت سر می ذاریم.
"اگر مایلید از این به بعد به محض زدن جرقه دعوا با خنده و کمی لوس بازی زنانه برای همسرتون بگید عزیزم یادت رفت من الان در حالت عادی خودم نیستم و خودتون با شوخی و خنده موضوع رو تغییر بدید.."
موضوع دقیقا اینجاست که من حواسم به وضعیت خودم نیست؛ من ذهنم روی این موضوع متمرکزه که همسرم باید در این شرایط من رو درک کنه!
چه جوری باید ذهنم رو به سمت وضعیت خودم متمرکز کنم؟
------------------------------------
"این خیلی مهمه که همسرت بدونه شما هر مشکلی هم که دارین مال خود شماست..."
باید در این مورد حتما با ایشون صحبت کنم!بارها به روشهای مختلف ازش خواستم؛ اما هنوز که موثر واقع نشده؛ راستش همسرم فکر میکنه حالا که پدرش نیست؛ مادرش جزئی از خانواده ی ماست و اصلا مساله ای نیست؛ که مادرش در جریان همه جزئیات زندگی ما قرار بگیره؟!:302:
"وقتی تو دعوا ما رو به ایشون می گی درسته که ایشون خوبن به ما کمک می کنن ولی تو با این کار بهش بار روحی اضافه می کنی و در این سن برای ایشون خوب نیست...ما باید کمک حالش باشیم نه بار اضافی..":104::104::104:
حتما این موارد رو یادداشت میکنم تا کم کم با همسرم در میون بگذارم.
------------------------------------------------------------------------------
"همیشه از قبل برای این روزها برنامه ریزی می کنم. یعنی برنامه ام طوری هست که من و همسرم کمتر صحبت با هم داشته باشیم":104::104::104:
دلجوی عزیزم؛ حتما این راه رو امتحان میکنم؛ باید یاد بگیرم که در این روزها؛ به جای اینکه بخوام به شدت از همسرم توقع داشه باشم که باهام مهربون باشه؛ سعی کنم که دور باشم تا مساله ی کمتری پیش بیاد.
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
سلام دل عزیزم
به نظر من نه سعی کن دور باشی و نه سعی کن نزدیک باشی .خودت باش . اما بدون انتظار روز موعود !
انرژی و تمرکزت را از روی موضوع کم کن . زیادی در انتظار بودن و تفکر بر روی اینکه حتما مشکلی پیش خواهد آمد و ...............خودش تائید است بر اینکه حتما باید اتفاق بدی بیفتد و درگیری و دعوا رقم بخورد ..............
فرض کن کسی که از بیماری ......می ترسد دقیقا همان بیماری به سراغش می آید . انتظار نکش . همین که مشکل را بشناسی و در موردش صحبت کنی و در اعلام و اذعان مشکل باشی و برایش راه حل بیندیشی کافی است ........مانور زیاد بر روی موضوع و حساسیت و ترس و انتظار .........خودش تائیده وقوع حادثه است !
موفق باشی عزیزم :72:
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
راستش خانم آنی اینکه من سعی می کنم این روزها کمی از همسرم دور باشم یا اگر با هم هستیم در حضور دیگران باشه یا مشغول انجام یک کار خاص به خاطر اینه که من از نظر جسمی هم خیلی توانم کم میشه و اصلا نمی تونم گفتگو ها رو مدیریت کنم. بنابراین همینکه همسرم از چیزی شاکی میشه من نا خود اگاه به هم میریزم و غمناک میشم. و وقتی همسرم ناراحتی منو میبینه یعنی شروع یک طوفان. من راههای مختلفی رو امتحان کردم این راه اخری برای من کار امد تر بود. ضمن اینکه از مزایای اون هم اینه که بعد از گذشت این چند روز من و همسرم خیلی بیشتر مشتاق هم هستیم و یک جورایی انگار دلمون برای هم تنگ شده. البته هر دومون بانک های عاطفیمونو از طریقی دیگه در این روزها پر می کنیم (همونطور که قبلا گفتم).
RE: ماهی یک بار یک طوفان و مدیریت آن!
سلام با عرض معذرت، لازم دیدم به نکته ی کوچیکی اشاره کنم.
نقل قول:
...
وقتي تندي ميكنم سريع ميگم ببخشيد تو كه ميدوني من الان سگم( با عرض شرمندگي اصلا منظورم بقيه خانمها نيستند..چون من كلا دو حالت دارم سگ اخلاق و خوش اخلاق..حد وسط ندارم)
...
لطفاً به جای این عبارت، از کلمه ی هاپو استفاده کنید.
هم ملایم تره، هم در عین اینکه منظور رو میرسونه، فضا رو لطیف تر میکنه(نسبت به اون کلمه).