اسیر شدم (همسرم مرا محدود می کند)
سلام دوستان خوب
من تازه عضو این سایت شدم ازتون خواهش میکنم که به من کمک کنید .
من شش ماه پیش عقد و سه ماه پیش ازدواج کردم ، شوهرم به ظاهر مرد خوبیه اما گاهی اوقات ازدستش خسته می شم . اون معتقده که تمام اختیار زن ها دست شوهرهاشونه و برای هر کاری باید سعی کنم که راضیش کنم . حتی برای سر زدن به مادرم باید باهاش بحث کنم تا راضی بشه حق ندارم تنهایی بیرون برم ، خیلی کم به خانواده من سر میزنه و زمانی که تنها خونه مادرم می رم جلوی همه خجالت می کشم چون همه با شوهرهاشون میان.از طرفی دائما من باهاش به مهمونی فامیل هاشون میرم اما همیشه در مقابل خانواده من جبهه می گیره . خیلی خسته و پشیمونم این شرایط من رو خیلی آزار می ده دو بار هم پیش مشاور رفتم اما فایده نداشته . تو رو خدا به من بگید چکار کنم . کمکم کنید ....
RE: همسرم مرا محدود می کند.
سلام دوستان خوبم ،
من چند روز پیش برای اولین بار موضوعی را مطرح کردم با عنوان "اسیر شدم "که چند نفر از دوستان لطف کردند و مرا راهنمایی کردند . اما الان بیشتر مشکلم رو توضیح می دهم .
همسر من نسبت به من احساس مسئولیت نمی کنه از نظر مالی در آمد یکسانی داریم و هر دو با هم خرج زندگی رو می دیم ودر واقع اصلا بهش در این مورد نیازی ندارم . اما در مورد مسائل احساسی و یا همراهی من همیشه خانوادش در اولویت هستند براتون چند تا مثال می زنم : - شام مهمان مادرم هستیم خیلی راحت همراهم نمیاد و خودش میره پیش مادرش و من تنها میرم اصلا براش مهم نیست . یا مثلا منو تنها شب توی خونه میذاره میره خونه خواهرش یا انقدر که به اونها محبت داره برای من اصلا هیچ کار خاصی انجام نمیده ، هر وقت باهاش صحبت می کنم می گه من پدر ندارم و خواهر و برادر هام امانت هستند دست من و از طرفی هیچ کس نمی تونه جای اونها رو برام بگیره ، من با وجود مخالفت خانوادم و به امید داشتن یک پشتیبان به این زندگی اومدم اما حالا واقعا تنهام احساس می کنم هم خانوادم رو از دست دادم وهم اینکه شوهر و یاوری به دست نیاوردم واقعا خستم دیشب بیش از دو ساعت برای خودم گریه کردم تو رو خدا کمکم کنید اگه راهی به ذهنتون می رسه به من هم بگید . خواهش می کنم ....
RE: اسیر شدم (همسرم مرا محدود می کند)
سلام عدل عزیز
خب راستش این یه واقیعتیه و هم از لحاظ شرعی و هم از لحاظ عرفی تو باید از همسرت اجازه بگیری
البته قبول دارم مردها در خیلی موارد شور این قضیه رو در میارن.چندین روایت و حدیث در این مورد داریم.پس هم شما و هم مهسای عزیز روی این مسئله گیر ندین چون به هرکسی بگین حق رو به شوهراتون میده.
من که از خدامه تنها خونه مادرم برم.چون اگر اون باشه یا مدام اخم و تخم میکنه یا هرچی میگم به من چشم غره میره.یا شاید بخوام 4 تا حرف راجع به مادرشوهرم به مادرم بزنم و کمک بخوام ازش.پس این انقدر هم بد نیست.
اینم بدون که خانوادت همیشه پشتیبان تو هستنوشاید حرف دل و زبونشون یکی نباشه ولی تو پاره تن اونایی و همیشه کنارتن.
کاری نکن که همسرت عصبانی بشه.نذار کار به عصبانیت بکشه.نذار حرمت ها از بین بره.الان اول راهی .من حسرت روزای اول زندگیموئ میخورم.کاش بعضی حرفا رو در عصبانیت به همشرم نگفته بودم.کاش اون در عصبانیت منو نزده بود و هزار تا کاش دیگه......
از روزای نیومده نترس.محکم باش.ارداه قوی داشته باش.از الان غصه فرداها رو میخوری؟اینجوری که نمیشه زندگی کرد.امروز رو بچسب.امروز خوب باش.خوب بگذرون.
سوره مزمل رو بخون.اثرش فوق العادست.و ضمنا صبور باش.
زندگی در این دنیا همینه.سخت.سعی کن بسازی و راهای خوب پیدا کنی.
با گریه کردن چیزی درست نمیشه.با خدا صحبت کن.از اون بخواه.
RE: اسیر شدم (همسرم مرا محدود می کند)
عزیزم اینکه همسرتون چنین اجازه ای داره یا نه به شرایط زیادی وابسته است و اگر بخواهیم بر اساس حق و حقوق با هم زندگی کنیم سنگ روی سنگ بند نمی شود. بهتر است با زبان و رفتار زنانه بر دل همسرتان نفوذ کنید. البته انتظار هم نداشته باشید زود نتیجه بگیرید چون مخصوصا در مورد شما همسرتون مدت زیادی سرپرستی خانواده دیگری (خواهرها و برادانش) را به عهده داشته و زمان نیاز دارد تا توازن را بر قرار کند.
از طرفی هم می توانی خوشحال باشی از اینکه با مردی ازدواج کردی که مسولیت پذیر است و خانواده دوست.
اما باید تلاش بیشتری انجام دهی. فقط برای به نتیجه رسیدن استمرار لازم است.
RE: اسیر شدم (همسرم مرا محدود می کند)
سلام دوستان خوبم
از اینکه وقت گذاشتین و مطالب منو خوندین واقعا متشکرم .
RE: اسیر شدم (همسرم مرا محدود می کند)
سلام دوستان عزیز
چند روزی هست که با همسرم سر سنگینم ، دلیلش هم اینه که شوهرم به دلیل قرض های عروسیمون یک ماشین 14 میلیونی رو به برادرش داده 5 میلیون بدون اینکه با من مشورت کنه . بعد بعد که بهش میگم جواب میده به تو اصلا ارتباطی نداره برادرمه احساس کردم باید این کار رو بکنم خلاصه دیشب بعد از کلی بحث کردن ازش خواستم به من هم توجه کنه و بپذیره که من هم عضو خانوادش هستم اما اون در جواب گفت من تا جایی که تونستم برات کارهایی کردم و اگه منظورت اینه که به خانوادم کمک بزرگ نکنم بهت بگم همیشه همینطور خواهد بود چون من جای پدر اونها هستم اگه نمیخوای تحمل نکن . از طرفی من رو محدود میکنه که برای خانوادت زیاد کاری نکن چون تو بچه آخر خونه ای و وظیفه ای نداری ..... تو رو خدا چکار کنم . آیا به نظر شما این اخلاق ها طبیعیه ؟ اگه می تونید راهنماییم کنید. خواهش می کنم