حرفهای خانواده ام ناراحتم میکنه
سلام دوستان منو تقریبا میشناسین حرفهای مادرم منو کاملا بهم ریخته خیلی بهم ریختم خیلی افسرده ام همش گریه میکنم هر کاری میکنم اروم نمیشم از یه طرفم کارسختم از یه طرف زندگی سختم از یه طرف حرفهای اینو اون مادرم میگه نمی خوام همسرتو ببینم البته تقصیر خودمم هست چون انقدر قبلا ازش بدی گفتم که انگار دیگه نمیشه درستش کرد همسرم باعث شد که من ماشینمو با اینکه نمی خواستم عوض کنم اما کم و بیش هم اولش راضی بودم اما حال مادرم می گه باز با بازیهای اون خر شدی و وقتی فکر می کنم می بینم یکمی هم راست میگه برا همین خیلی بهم ریختم حال روحیم خیلی خرابه .
RE: حرفهای خانواده ام ناراحتم میکنه
جان سخت جان عزيزم يه كم منظم تر و آرام تر و سنجيده تر بنويس ببينيم موضوع چيه جان دلم؟يك نفس عميق و آرام بكش. يه موسيقي ملايم يا چشم انداز زيبا رو نگاه كن.يه نيايش كه خودت بهش اعتقاد داري از ته دل زمزمه كن يه ذره آرام بشو بعد بيا بگو چي شده..قربانت با اين كلمات آشفته من دارم تويي رو ميبينم كه داره بين برداشت و علاقه از دو موجود مهم زندگيش مادر و همسر دو پاره ميشه.. يه كم تمركز كن اول بگو چه شده عزيزمن؟:72:
RE: حرفهای خانواده ام ناراحتم میکنه
ملاحت جان ممنون که توجه کردی
قضیه از این قراره که من یه پراید داشتم و اون هم همینطور مال من به نام مادرمبود
بعد اون بنز میخواست و از پراید خوشش نمی یومد طبق گفته های اقای دانشمند و رفتار جرات مندانه و اداب گفتگو گذاشتم چیزی که دلش می خواد رو بخره ولی اون یه دفعه یه دوو دید و گفت اینو بخریم خریدیم بعد یدفعه پشیمون شد چون پراید اون به نام من بود گفت اون ی که به نام مادرته بهش بس بده تو دوو رو بردار منم میرم بنز می خرم خلاصه قبول کردم و اما ته دلم راضی نبودم حالا بلاخره ماشین مادرمو پس دادم وپولشو گرفتم و دوو رو برداشتم اما مادرم ناراحت شده تازه نمی دونه که اون مخواد بنز بخره فکر می کن پراید همسرم هم فروختم اگه بهمن ناراحت می شن ومی گن این کارا اشتباهه وقتی فهمید که دوو خریدیم خیلی ناراحت شد وگفت با بازیهای این باز خر شدی من گفتم نه خودم خواستم اما ته دلم از این کارهای همسرم و این شاخه به اون شاخ پریدنهاش هم ناراحتم و اینکه پرایدمادرم ارزون تر بود ومن برا دوو یک میلیون هم بیشتر گذاشتم و چون برا جمع کردن هر یه قرون خیلی زحمت می کشم عملا از اینکه پول بر اماشین بدم راضی نیستم .
از طرفی هم مادرم رو خیلی دوست دارم ومی دونم که صلاح منو می خواد و چون در محیط کارم هم خیلی اذیت می شم خیلی خسته بودم وبرا درد دل بهشون گفتم خسته ام دیگه نمی خوام کار کنم که بهم گفت خوب طلاق بگیر یه شوهر پو لدار کن حرفش خیلی ناراحتم کرده
در ضمن این وسط هم بهشون گفتم چون راهم به محل کارم دوره میشه یه طبقتونو به من اجاره بدین که گفت نمی خوام همسرت اینجا باشه نمی خوام ببینمش چون از اول راضی به این ازدواج نبود و از اون هم خوشش نیم اومد ونمی یاد مشکلاتی هم که داشتیم باعث شد که بیشتر بشه این چیزها باعث میشه که همش فکر کنم که اشتباه کردم و غیره
RE: حرفهای خانواده ام ناراحتم میکنه
به هيچ وجه به خونه مادرت نقل مكان نكن.
اگر مي خواي به محل كارت نزديك باشي يك خونه اون طرف اجاره كن.
ببخش اينقدر رك مي گم ولي به نظر من هم مادرت درست مي گه و شوهرت داره از خوبي شما و خانوادت سوء استفاده ميكنه و كم كم مسئوليت تمام زندگيش را به دوش شما و خانوادت مي اندازه. شما كه اين را نمي خواي؟ مي خواي؟
اگر نمي خواي از اين به بعد سنجيده تر عمل كن و با تمام پيشنهادات شوهرت موافقت نكن.
خيلي محترمانه با تصميمات اشتباه شوهرتان مخالفت كنيد و زندگي تان را به همه لحاظ مديريت كنيد.:305::305::305:
RE: حرفهای خانواده ام ناراحتم میکنه
ممنون لیلا جان باشه سعی رو می کنم اقای دانشمند میشه بیای به موضوع و بگی که باز کجا اشتباه کردم الان باهم خوبیم ولی سر این کارهای ماشین خیلی ناراحتم و بهش گفتم که خیلی بهم استرس وارد کردی و خیلی منطقی باهم حرف زدیم اما اینکه خانواده ام این کارهارو قبول ندارن منو ازار میده اونها همش میگن من اون اشتباه کردیم اخه چرا ؟؟؟:316:
RE: حرفهای خانواده ام ناراحتم میکنه
جان سخت عزیزم.اول از همه ازت یه خواهشی دارم و اونم اینه که هر از چند گاهی به تاپیک قبلیت یه سری بزنی و ببینی که از کجا به کجا رسیدی.دوباره راهنماییهایی که بهت شده رو بخونی و یک برآیند کلی از عملکرد خودت به دست بیاری این جوری هم روحیه ات بالاتر میره و هم از درست بودن راهت مطمئن تر میشی.
اما در مورد خانواده ات : به یاد بیار که خانواده ات در جریان مشکلات شما بودن و مسلما نگران شما هستن اما این نگرانی الزاما درست و یا به نفع شما نیست.از این به بعدمشکلاتتو به خانواده ات منتقل نکن حتی اونها رو طرف مشورت قرار نده(منابع زیاده دیگه ای برای مشورت در اختیارت هست سعی کن از اونها استفاده کنی) در عوض از بهبود روابط و رضایتت از زندگیت به اونها بگو.بزار تا ببینن که شما دو نفر در کنار هم علی رغم تصمیمات غلط یا درستی که گرفته شده خوشبخت و خوشحالید.اگر از تصمیمت در مورد ماشین راضی هستی نزار تحت تاثیر حرفهای مادرت(اگر چه میدونم از سر دلسوزی زیاده ایشونه) ناراحت بشی و این ناراحتی رو هم به همسرت منتقل نکن.به مرور زمان و بهبوذ رابطه ی شما و همسرتون و در جریان این رضایت قرار گرفتن خانواده ات دیدگاه مادرتونم مساعدتر میشه اینو بهت قول میدم(چون تجربه اش کردم).
روی راه درستی که در پیش گرفتی پافشاری کن . به خدا توکل کن
موفق باشی
RE: حرفهای خانواده ام ناراحتم میکنه
ممنون امیدوار جان اره تصمیم گرفتم چیزی بهشون نگم اما چون ماشین قبلی برا اونها بود ناخواسته این اتفاق افتاد از روابطمون تعریف کردم اما مثل اینکه یکم طول میکشه تا نظر اونها برگرده به قول اقای دانشمند که در جواب یکتا ب گفته بودن خودم مهمترم و دیگه نظر دیگران برام مهم نیست ونمی خوام همه رو راضی نگه دارم من خیلی این مشکلو با خودم دارم چون همیشه می خوام همه از من راضی باشن حتی این مشکلو سر کارم هم دارم و تصمیم گرفتم که حلش کنم .:310:
RE: حرفهای خانواده ام ناراحتم میکنه
سلام دوستان دیگه واقعا اعصابم خورد شده مادرم خیلی عصبانی بهم زنگ زد گفت که مگه قرار نبود بدون اجازه من کاری نکنی چرا این ماشینو خریدی هی تکرار می کنه دیگه اعصابمو خورد کرده انقدر رو اعصابمه که دیگه نمی تونم درست فکر کنم .
در ضمن همسرم هم ماشینی که می خواست رو خرید اما چون منم از بنام زدن و تعویض پلاک و این کارها خسته شده بودم اندفعه یه تعارف کرد و گفت اگه خسته شدی نیم خواد بیای به نام خودم می کنم این پولها که ارزش نداره البته خودم هم دیگه واسم مهم نبود که به نامم بشه چون تقریبا 300 تومان برا ماشینم خرج کرده برا خونه خرید می کنه روابطمون خوبه اما حرفهای خانواده ام باعث شده شک کنم و یه چیزی مثل خوره افتاده به جونم که اون گولم زده و انقدر ماشین ها رو جابجا کرد که من خودم پشیمون بشم از به نام زدن .
مامانم همش با حرفهاش باهام بازی روانی می کنه اونها فکر می کنن خودشون علامه دهرن البته از اینکه درباره خانوادم این طوری هم حرف می زنم خیلی ناراحتم درسته گفتم دیگه به حرف کسی اهمیت نمی دم و نمی خوام رضایت همه رو جلب کنم اما انقدر تکرار می کنن که ادم داغون میشه بعدشم اون مادرمه غریبه که نیست نیم تونم نسبت به حرفهاش بی تفاوت باشم می خوام منو قبول داشته باشه و شوهرم رو حتی اگه همسرم بازم اشتباه کرده باشه یا من می خوام به خودمون فرصت بدم که درست شیم نمی خوام بهش غر بزنم سرزنش کنم ولی مادرم انقدر می ره رو اعصابم که دیروز مجبور شدم به همسرم غر بزنم دوباره سرزنش کنم و بهش گفتم که تو از قصد این کارو کردی دیگه قاطی کردم نمی دونم چی کار کنم خسته شدم اه :302::302::302::302:
تازه کسی که ( همسرم ) تا دیروز حتی یه باطری ساعتو تو خونه عوض نمی کرد هر کاری ازش می خوام الان انجام میده مثل فرفره حالا که من حالم خوبه اونا نیم زارن نیم تونمم که مادرم رو ناراحت کنم ایا درسته که چند وقت جواب تلفونهاشونو ندم یا باهاشون حرف بزنم ؟
RE: حرفهای خانواده ام ناراحتم میکنه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط جان سخت
ولی مادرم انقدر می ره رو اعصابم که دیروز مجبور شدم به همسرم غر بزنم دوباره سرزنش کنم و بهش گفتم که تو از قصد این کارو کردی دیگه قاطی کردم نمی دونم چی کار کنم خسته شدم اه
جان سخت خودتي؟ واقعا همچين كاري كردي؟:163: همه رشته هاتو پنبه كردي؟ تا دير نشده برو ازشوهرت معذرت بخواه.
تازه کسی که ( همسرم ) تا دیروز حتی یه باطری ساعتو تو خونه عوض نمی کرد هر کاری ازش می خوام الان انجام میده مثل فرفره حالا که من حالم خوبه اونا نیم زارن نیم تونمم که مادرم رو ناراحت کنم ایا درسته که چند وقت جواب تلفونهاشونو ندم یا باهاشون حرف بزنم ؟
چرا قدرش رو نميدوني يه كاري نكن كه دوباره برگرده حالت اولش.نبايد اجازه بدي هيچ كس تو زندگيت دخالت كنه. زندگي جديدت مثل يه نهال پا نگرفته است.هنوز نياز به مراقبت داره.احترام پدر مادر جاي خود، شوهري هم كه واسه خاطر تو انقد تغيير كرده جاي خود.به اسم شوهرت باشه يا تو چه فرقي داره مگه زندگي مشترك نيست؟..............
RE: حرفهای خانواده ام ناراحتم میکنه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط جان سخت
سلام دوستان دیگه واقعا اعصابم خورد شده مادرم خیلی عصبانی بهم زنگ زد گفت که مگه قرار نبود بدون اجازه من کاری نکنی چرا این ماشینو خریدی هی تکرار می کنه دیگه اعصابمو خورد کرده انقدر رو اعصابمه که دیگه نمی تونم درست فکر کنم .
در ضمن همسرم هم ماشینی که می خواست رو خرید اما چون منم از بنام زدن و تعویض پلاک و این کارها خسته شده بودم اندفعه یه تعارف کرد و گفت اگه خسته شدی نیم خواد بیای به نام خودم می کنم این پولها که ارزش نداره البته خودم هم دیگه واسم مهم نبود که به نامم بشه چون تقریبا 300 تومان برا ماشینم خرج کرده برا خونه خرید می کنه روابطمون خوبه اما حرفهای خانواده ام باعث شده شک کنم و یه چیزی مثل خوره افتاده به جونم که اون گولم زده و انقدر ماشین ها رو جابجا کرد که من خودم پشیمون بشم از به نام زدن .
مامانم همش با حرفهاش باهام بازی روانی می کنه اونها فکر می کنن خودشون علامه دهرن البته از اینکه درباره خانوادم این طوری هم حرف می زنم خیلی ناراحتم درسته گفتم دیگه به حرف کسی اهمیت نمی دم و نمی خوام رضایت همه رو جلب کنم اما انقدر تکرار می کنن که ادم داغون میشه بعدشم اون مادرمه غریبه که نیست نیم تونم نسبت به حرفهاش بی تفاوت باشم می خوام منو قبول داشته باشه و شوهرم رو حتی اگه همسرم بازم اشتباه کرده باشه یا من می خوام به خودمون فرصت بدم که درست شیم نمی خوام بهش غر بزنم سرزنش کنم ولی مادرم انقدر می ره رو اعصابم که دیروز مجبور شدم به همسرم غر بزنم دوباره سرزنش کنم و بهش گفتم که تو از قصد این کارو کردی دیگه قاطی کردم نمی دونم چی کار کنم خسته شدم اه :302::302::302::302:
تازه کسی که ( همسرم ) تا دیروز حتی یه باطری ساعتو تو خونه عوض نمی کرد هر کاری ازش می خوام الان انجام میده مثل فرفره حالا که من حالم خوبه اونا نیم زارن نیم تونمم که مادرم رو ناراحت کنم ایا درسته که چند وقت جواب تلفونهاشونو ندم یا باهاشون حرف بزنم ؟
عزيزم
مادر يا همسر؟
هنوز مشكلت همينه.بذار بگم هردو و هيچ كدوم
. هردو:
چون هر كدوم بخشي از زندگي شما هستن.
هيچكدوم
چون هيچكي حق نداره تعادل تو رو بهم بريزه.
بيا ريز ريز نگاه كنيم
1. شما يه خانوم مستقل با يه كار نه چندان آسان و پر مسئوليتي.پس فعلاً نياز به بار اضافي نداري.نتيجه
در اين جا نياز به مشورت ديگران شايد داشته باشي اما هيچ كس حق نداره به اين صراحنت اونم با لحن بد بهت بگه: مگه قرار نبود بدون اجازه من كاري رو نكني؟( جانم؟ درست شنيدم؟يه مادر به دختر بالغ مزدوجشون اينو بگن؟؟؟!)
2.اين چي ميگه اون چي ميگه رو بريز دور.صلاح خودت چيه؟ بخري؟ بفروشي؟ به نام كني؟همونو بكن. تو يه فرد بالغي!
3.هيچ.. هيچ.. هيچ نيازي نيست همه از ما راضي باشن.فقط يه آدم بدون استقلاله كه همه ازش راضي ان!
4.خودتو در معرض غرغر مادر قرار نده. مكالمه من و مامانم وقتي ايشون غرغر مي كنن:
سلام مامان خوبي
نه چه خوبي؟
چرا.. اين فلاني..(من بار ها مكالماتي از اين دست رو در جا قطع كردم.در فاميل ما هيچ خانمي براي غيبت از ديگري به من زنگ نميزنه.علتش هم واضحه از 25 سالگي به بعد ميدونن من گوش غيبت شنو و غرغر پذير ندارم.
اوايل اين رفتارم باعث رنجش ميشد اما حالا عادت كردن.خودمم راحت ترم. فقط موقعي بهم زنگ ميزنن كه خبر خوبي رو يا امر مهمي رو بخوان بهم بگن يا كمك بخوان يا..
در مجموع اگه كسي نادانسته پيشم غرغر كنه و از سر ادب گوش كنم بهش ترتيب اثر نميدم اما گاهي نيازي به همين مقدار رعايت هم نميبينم.
4. اگر همسرتون دارن مهارتهاي زندگي كردنو مي آموزن نيازمند تشويقن عزيز من نه مستوجب سرزنش.جانكم مبناي رفتارتونو براي همسرتون عمل خودشون قرار بدين نه تاثيرات بد حرف هاي ديگران.
از مادرتون تفقد كنين اما ايشونو بخصوص وقتي دارن اشتباه قضاوت ميكنن مداخله ندين.