بیکاری و عدم اعتماد به نفس همسرم (زندگی قصد سازش با من رو نداره)
سلام عرض میکنم خدمت همه شما دوستان
چند روزه خواننده خاموش سایت هستم تا اینکه دیدم توی سایت خانمی به نام لیلا راهکارهای خیلی خوبی ارائه شده چنتا از اونها رو انجام دادم و تصمیم گرفتم مشکلم رو مطرح کنم و کمک بگیرم
1 سال و 7 ماه هستش که ازدواج کردم با فردی که خیلی همدیگرو دوست داشتیم و همسرم رشته تحصیلیشون روانشناسی خانواده است !!!!!!
خلاصه اول ازدواج خیلی خوب بود و مشکل جدی نداشتیم به جز عدم مهارت زندگی مشترک که به مرور و تلاش هردومون در حال رسیدم به نتایج خوبی بود
نمیدونم دقیقا از کی این طوفان شروع شد مثل آدمی هستم که بی هوا از پشت سر زدنش و الان هاج و واج داره به اطرافش نگاه میکنه
داستان اینطوری شروع شد : آذر ماه پارسال به علت مشکلاتی که همسرم توی کارش واسش پیش اومد باهم تصمیم گرفتیم که شغلش رو عوض کنه( یک تصمیم صد در صد غلط) و ایشون قبل از اینکه کار جدید پیدا کنند از کار قبلی استعفا دادن... عملکرد همسرم خیلی ضعیف بود تا چنذین هفته اصلا دنبال کار نمیرفت و میگفت ذهنم بهم ریخته است و بلاخره بعد از 3 ماه با تلاشهای من کار پیدا کرد .1 ماه از سر کار رفتنش میگذشت که اتفاق جدید افتاد
ظاهراچندین ماه پیش یکی از هم دانشگاهی های سابق همسرم (خانم) بهش زنگ میزنه و ازش میخواهد که یک سری متون از پایان نامه همسرم رو قرض بگیره.متون اماده نبودن و یک مدتی طول میکشیده تا اماده بشه
همسر من بهش نگفته بوده ازدواج کرده چون یک وقتی تو دانشگاه به این خانم پیشنهاد دوستی داده بوده و این خانم نه گفته البته طبق ادعای همسرم یک نه گفتن ساده نبوده ظاهرا تو دانشگاه اون خانم شایعه کرده بود که ایشون دست از سر من بر نمیداره و خلاصه شوهر منو ضایع کرده بوده.به همین علت همسر من از روی بچگی تصمیم میگیره تلافی کنه پس میگه وابسته اش میکنم و بعد ازش جدا میشم
(یک تصمیم احمقانه که چوبشو بدجوری خورد)
اینکه توی این مدت که من خبر نداشتم رابطه در چه حد بوده نمیدونم اما شوهرم قسم میخوره که هیچی نبوده جز تلفن اونم خوده دختره زنگ میزده
شروع این اتفاق توی دوره بیکاری همسرم بوده.
این خانم کسی رو واسه ازدواج پیدا میکنه و به همسرم نمیگه چون فکر میکرده شوهر من اونو میخواهد و واسه خود شیرینی جلوی خواستگار جدید یک بار که همسرم بهش زنگ میزنه که بیا و مقالات رو بگیر شماره همسرم و محل کار و تمام مشخصات رو به آقا میده ومیگه مزاحمه و دست از سر من بر نمیداره
سرتون رو درد نیارم همسر من رو 2 ساعت بازداشت میکنن
شوهر من دیگه سر کار نمیره از طرفی من تصورم این بود که بهم خیانت شده و میخواستم جدا شم از طرفی همسرم نگران بوده که تو محل کار جدیدش واسش آبروریزی درست بشه و از طرفی میخواست حق این دختره رو بزاره کف دستش
شوهر من تا مرز دیوانگی رفت و برگشت
فکر میکرد اینها برنامه از پیش تعیین شده بوده که زندگیمونو خراب کنن
فکرمیکرد تو خونه شنود کار گذاشتن
فکر میکرد من هم با اونها همدستم
وای که 4 ماه چی بر هر دومون گذشت
4 بار از دختره شکایت کرد و کشوندش دادگاه
ولی آخرش مادر دختره زنگ زدو با گریه و زاری گفت که تمومش کنیم
حالا تموم شده ذهنش آرومتر شده اما بیکاره
انگیزه نداره.میگه اعتماد به نفسمو از دست دادم میگه احساس میکنم ناتوانم
حتی از خونه بیرون نمیره که یک هوایی بخوره
مشکلات مالی هم داره فشار میاره
خیلی باهاش حرف زدم میگه تو اینقدر نگو برو سر کار من بیشتر بهم میریزم
اما من از آینده میترسم و نمیدونم چی میشه
حالا به من بگید در مقابل این شوهر منفعل و بی انگیزه چطور رفتار کنم؟
چجوری خودمو قوی کنم ؟چون یک وقتایی فکر میکنم واقعا بهم خیانت شده
ترو خدا راهنماییم کنید
فراموش کردم بگم که من خودم کارمندم و فعلا حقوق من هستش
چیزی که ازارم میده اینه که تو این مدت 1 سال و 7 ماه نصفشو شوهرم بیکار بوده
احساس میکنم تکیه گاه خوبی نیست
و از پس زندگی بر نمیاد در صرتیکه وقت یکه شاغل بود اینقدر تلاش میکرد که بعضی وقتها مجبورش میکردم مرخصی بگیره تا مریض نشه
RE: زندگی قصد سازش با من رو نداره...لطفا کمک کنید
سلام عزیزم یکتا جان خوب کردی مشکلتو مطرح کردی ایشلال به زودی با تلاش خودت و کمک دوستان همدردی این مشکل کوچیک رو حل میکنید
:323:
الان تنها کسی که میتونه به شما و زندگیت کمک کنه خودت هستی
باید همسرتو درک کنی بهش بها بده اصلا به هیچ عنوان این حرف (که حس میکنم تکیه گاه خوبی نیست )رو هیچوقت بهش نگو
RE: زندگی قصد سازش با من رو نداره...لطفا کمک کنید
مرسی نیلوفر عزیزم
نه به خودش نمیگم ولی خودم واقعا متعجبم از نحوه برخوردش
خودش میگه ضربه ای که خوردم خیلی سنگین بوده و نیاز دارم تا دوباره سر پا بشم
اما چقدر؟؟؟
الان یکماه که تموم شده ولی اون هنوز....
RE: زندگی قصد سازش با من رو نداره...لطفا کمک کنید
سعی کن اول به آرامش برسی تا زندگیت و ذهنت ارومتر بشه بعد همسرتو آروم کن
هروقت حوصله نداره دورو برش نپلک باهاش کل کل نکن
تو این موقعیت از همه چی مهمتر همسرته نه چیز دیگه تا میتونی بهش محبت کن و بهش احترام بذار
هرگز سرزنشش نکن
چندوقت تا ارومتر بشه از سرکار رفتنش حرفی نزن اون الان خودش تو بدشرایطیه و گفتن و تکرار تو فقط مثل نمک رو زخمش میمونه
عزیزم ما زن هستیم و هیچوقت طرز فکرو عملکرد ما با مردا یکی نیست و همین تفاوتها باعث جاذبه دو جنس مخالفند
RE: زندگی قصد سازش با من رو نداره...لطفا کمک کنید
سلام،
به تالار همدردی خوش آمدید.
لطفاً یک عنوان مناسب در ارسال بعد ذکر کنید تا این عنوان فعلی را تغییر بدهم.
عنوان نباید مبهم باشد و باید مشکل اصلی شما را برای بقیه ی کاربران مشخص کند.
تاپیکهایی که عنوان مبهم دارند، حذف خواهند شد.
با تشکر از توجه شما.
RE: بیکاری و عدم اعتماد به نفس همسرم...لطفا کمک کنید
اگه بگم نمیتونم حرف نزنم باورتون میشه؟؟؟ آخه این افکار هرروز داره منو میخوره
دوست دارم آقای SCi هم تاپیکمو بخونن
RE: زندگی قصد سازش با من رو نداره...لطفا کمک کنید
باید صبر داشته باشی خانمم
آره شاید به نظر من و شما اتفاق مهمی نبوده یا ارزش این همه ناراحتی رو نداشته ولی از نظر همسرتون یه شکست بزرگ محسوب میشه
هم کارشو از دست داده و ناخواسته الان محتاجه کمک شماست که این برای یه مرد خیلی سخته و از طرف دیگه فکر میکنه جلوی شما شکیت خورده و خورد شده که این فقط با صبر و محبت شما درست میشه
RE: بیکاری و عدم اعتماد به نفس همسرم....لطفا کمک کنید
چشم
عوض کردم
تفکرم این شده که این منم که دارم زندگیو میچرخونم و این باعث شده که ناخودآگاه نقش اون به عنوان حامی تو ذهنم کمرنگ بشه
واقعا اون اسطوره ای که ازش ساخته بودم خراب شده و جاشو یک مرد ضعیف و سست گرفته
این تفکرات داره دیوونم میکنه
RE: زندگی قصد سازش با من رو نداره...لطفا کمک کنید
الان اصلی ترین مشکل آرامش نداشتن شماست
آروم باش کسی نمیگه حرف نزن اتفاقا حرف بزن تا خالی بشی ولی به همسرت نه، اون الان تو موقعیتی نیست که بتونه به حرفات گوش کنه مرکش کن و تو وفت مناسب ببین چه جوری با دل وجون به حرفت گوش میده ولی صحبت الانت مثل مته رو مغز همسرته و باعث ناراحتی دو طرف میشه الان برای حرفات میتونی بیای اینجا و خودتو تخلیه کنی
طرز فکرتو عوض کنه ایم طرز فکرت باعث تغییر رفتارت میشه و زندگیتو نابود میکنه
بهش بگو دوست دارم بهش بگو اینکه در کنارم باشی از همه چیز مهمتره بهش احترام بذار بهش ارزش بده ازش تعریف کن بذار الان هم اطمینان پیدا کنه که هنوز مرد زندگیه و با این حال که بیکاره و ضعف داره برای تو ارزشش کم نشده ازش اجازه بگیر و یه کاری رو انجام بده
به رفتار قبل از بوجود اومدن این مشکلات فکرکن و فکرکن چیزی نشده و سعی کن همونجوری رفتار کنی؛ یه عاشق واقعی باش الان فقط به تو و احترامت محتاجه نه پول و درامدت ذهنیتتو عوض کن گلم
RE: بیکاری و عدم اعتماد به نفس همسرم....لطفا کمک کنید
نیلوفر عزیزم
من تمام این کارها رو کردم
حتی بارها بهش گفتم که بدون اون از پس زندگی بر نمیام اما انگار یک تیکه یخ
این چیزها واسش فایده نداره
شب میگه فردا میرم فلان جا پیش فلانی
فردا که میشه وقتی زنگ میزنم میگه نه حوصله ام نشد ولش کن یا با داد و بیداد منو ساکت میکنه