نمایش نسخه قابل چاپ
سلام حدود 6 ماهه عقد کردیم و شوهرم هر چند وقت یه بار با بهانه یا بی بهانه میخواد که تنهاش بذارم و جواب تلفن هامو نمیده اوایل سعی میکردم درک کنم اما شدتش زیاد شده تقریبا هر هفته مدت جداییش هم بیشتر شده. راستش قبل ازدواج 2 سال باهم در ارتباط بودیم اون موقع هم این رفتار هارو داشت اما کمتر بود و تازه میگفت چون از تو دورم افسرده میشم و دلم میخواد تو تنهایی به آینده فکر کنم! اما الان دیگه برام غیر قابل تحمل شده واقعا نمیدونم چیکار کنم!!
سلام مهتاب جان
خب الان علت دوریشو چی میدونه؟بهتر یکم بیشتر توضیح بدی عزیزم
سلام عزیزم مرسی از توجه ات! نمیدونم مثلا این جدایی آخر رو میگم. ما چند روز خیلی خوب رو باهم گذروندیم و هیچ مشکلی نداشتیم تا اینکه به شوخی بهش گفتم چرا تو دادن نفقه اینقدر خسیسی میکنی یه دفعه بهش بر خورد و قهر کرد منم فرداش بهش زنگ زدم اما گفت میخواد تنها باشه تو تماس بعدیم گفت دیگه نمیخواد همو ببینیم تا یه خونه بخره و ازدواج کنیم حالا کی میتونه خونه بخره که مسلما 1 سال حداقل طول میکشه! من تو این 6 ماه خیلی بهش محبت کردم و احترام گذاشتم اما جز تحقیر چه به شوخی یا جدی ازش ندیدم! اون همش میگه از خانوادم متنفره چون 2 سال اومد خواستگاری و به دلیل نداشتن شغل بهش بله نگفتن اما خانوادم به خاطر من خیلی باهاش خوب رفتار میکنن! من با این مرد باید چه کنم؟
واقعا متاسف شدم دوستم...
من مشاور نیستم حرفایی هم که میزنم فقط بر حسب اطلاعات و شنیده هام امیدوارم مدیران بتونن کمک کنن...
اولا شما گفتی که تو مدت آشناییتونم اینطور بوده!پس حالا چند تا نتیجه میگیریم:
1:شاید ایشون کلا آدمی که حساس و زودرنج و تمایل داره شما نازشو بکشید ومحبت از جانب شما باشه!
2:از خانواده شما کینه داره و میخواد یه جوری تلافی کنه...
3:شرمنده این میگم:شاید از ازدواج پشیمون و اینطور گفته که شما خسته بشید و پشیمون شید یه جوری مستقیم عنوان نکنه!
اما این دیگه بر میگرده به شناخت شما از همسرتون که کدوم گزینس!!!!
در هر حال دوست من ندیدن زن و شوهر به مدت یه سال خیلی عجیب و غیرقابل باور!!!!!!!!!:163:
سلام عزیزم
اینجوری که خوب نیست زن و مرد باید همیشه با هم باشن
شما مقصرید چرا با این مسئله زودتر برخورد نکردید؟ اون به این جدایی ها عادت کرده مرتبم بیشترش میکنه
باهاش رو در رو حرف بزن مگه بچس که قهر میکنه؟
البته از برخورد خانوادتون ناراحته ولی نباید اجازه بدید به خانوادتون بی احترامی کنه خانوادتون صلاح شما رو میخواستن
بچه ها اگه شما جای من بودید چیکار میکردید اصلا تحمل دوریش رو ندارم دارم خیلی به خودم فشار میارم که تماس نگیرم چون هروقت هم بهش زنگ زدم خیلی سرد برخورد میکنه و میگه هیچ اهمییتی براش ندارم یه احساسی مخلوط از دلتنگی و تنفر شدید بهش دارم
عزیزم ممکنه همسرت دچار افسردگی باشه و بهتره در مودر رفتارهاش خودت به تنهایی به یک مشاور حضوری مراجعه کنی تا دیر نشده. اما این حسی که داری مقداریش به خاطر وابستگی و مقداریش هم بر می گرده به بازی ذهن که هر چیو از ادم دور کنن انسان نسبت به اون حریص تر میشه.
سلام
مطالب لینک زیر را مطالعه کنید
http://www.hamdardi.net/thread-6364.html
سلام عزیزم::305:
ببخشید که اینو میگم اما من حدس میزنم شوهرت با زن دیگه ای رابطه داره اگه من جای شما بودم هر جور شده مچشو می گرفتم. هیچ وقت وقتی از کنارت رفته دنبالش رفتی ببینی کجا میره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به نظر من هم یک مشکلی داره که باید جدی بگیری. رابطه با زن دیگه یا اعتیاد. و یا کلا از این ازدواج پشیمونه. آخه من نمی فهمم بگو مگه مریضی 2 سال میای خواستگاری بعد میگی من برات اهمیت ندارم. به نظر من که خیلی جدی برخورد کن. خیلی آدمها چند سال می رن خواستگاری و وقتی به هدف رسیدند درست زندگی می کنند. یعنی چی که از خانواده ات متنفره؟ خانواده خودش چی میگن؟ با اونها تا حالا صحبت کردی؟