من علاقمند نشدم و او اصرار به ازدواج دارد
سلام.
:72::72::72::72:
خواستگارم از نظر اخلاقی و ایمان و خانواده واقعا عالیه. میشه گفت حداقل از پنج سال پیش به من علاقه داشته بدون اینکه من بدونم. چهار ماهه داریم با هم صحبت میکنیم (البته فقط تلفنی و یکم هم رسمی) ولی هنوز بهش علاقمند نشدم. یعنی راستش از اولش هم میدونستم آدم خوبیه و از نظر منطقی هیچ ایرادی نمیتونم روش بذارم. ولی با خودم گفتم بذار بیاد باهاش صحبت کنم شاید علاقمند هم بشم. اما این اتفاق درونم نیفتاده. از طرفی اون وابسته شده. چند بار بهونه آوردم و خواستم برای جواب منفی آماده اش کنم ولی در عوض اون بیشتر محبت کرد. امروز خیلی قاطعانه گفتم جواب من منفیه. ولی اون کلی التماس میکنه که تو رو خدا یه مدت دیگه هم فکر کن. میگه نذار تا آخر عمر قلبم تو فکرت بسوزه. به خدا و امام رضا و ... قسمم میده. میگه تو رو خدا دلم رو نشکن و ...حداقل برای احساسم ارزش قایل شو چند ماه تحملم کردی یه مدت دیگه هم فرصت بده و تنهام نذار و ......
من باز حرف خودم رو زدم و گفتم دیگه هرچی هم بیشتر فکر کنم به نتیجه جدیدی نمیرسم ولی دست بردار نیست. چیکار کنم؟ احساس کناه میکنم که این مدت باهاش حرف زدم. بهش از اول هم گفته بودم حداقل 50 درصد احتمال جواب منفی رو هم در نظر بگیره و هیچ جا نخواستم امیدوارش کنم. ولی حس کردم لازمه حضوری ببینمش و حرف بزنیم. محل تحصیل و زندگیشون از ما خیلی فاصله داره. به خاطر همین من البته با اجازه ی بابا و خانواده و اطلاع خانواده ی ایشون گفتم ایشون از راه دانشگاه که میخوان برن خونشون بیان منزل ما مهمون باشن که حضوری ببینمش.(جز این راه دیگه ای برای اینکه از نزدیک ببینمش و حرف بزنیم نداشتم)یک روز و نصفی خونه ی ما بودن و ما هم رسم مهمان نوازی رو به جا آوردیم. ولی حالا میگم کاش نگفته بودم بیاد. قصدم این نبوده ولی بدجور وابسته شده.
ازش بدم نمیاد. ولی احساس عاطفه ی خاصی نسبت بهش نمیکنم. نمیدونم چرا عین داداشم دوستش دارم ولی فقط در همین حد. اون اخیرا اسم کوچک من رو صدا میزنه اما من هنوز با نام فامیلش خطابش میکنم.
چیکار کنم؟ بیشتر ادامه بدیم یا دیگه امیدی به علاقمند شدن من نیست؟
اگر نیست چه جوری بگم نه که راضی بشه؟ با اصرار و التماس هاش چیکار کنم؟ عذاب میکشم وقتی التماس میکنه. دارم از فکر خل میشم. خواهش میکنم کمکم کنید.
RE: من علاقمند نشدم و او اصرار به ازدواج دارد
سلام دوست عزیز
نقل میکنند ٰ فردی نزد روانشناسی آمد و گفت همسرم را دوست ندارم ٰ چکار کنم او را دوست داشته باشم ٰ
او گفت دوستش داشته باش !!!
گفت : می گویم من می گویم او را دوست ندارم ٰ تو می گویی دوستش داشته باشم ؟ به من بگو چگونه ؟
باز روانشناس گفت : دوستش داشته باش !!!
برای بار سوم به گفته او اعتراض کردم و او باز گفت (( دوستش داشته باش ))
و بعد به مراجع گفت : عزیزم دوست داشتن یک عمل است که باید شروعش کنی نه یک احساس ٰ تا شروع نکنی به دوست داشتنش ٰ دوستش نخواهی داشت ٰ
از کلام خودتان مشخص است تا حدودی او را دوست داری ٰ به همین خاطر خیلی دلت نمیخواهد او را رد کنی و این برای یک شروع عالیه ٰ
به قول فرشته مهربان : (( قرار هم نیست همه زندگیها با یک عشق رمانتیک همراه باشد ، چون با چنین عشقی زندگی مختل می شود ، بلکه یک زندگی با تعهد و محبت و تفاهم ( با توجه به نیازهای طبیعی به ازدواج و زندگی مشترک ) آدمی را راضی می کند . )))
خواهرم : اولا شما به معیارهای مورد توجه خود در آن دقت کن ٰ او را از هر لحاظ (( اخلاقی ایمانی ٰ معیارهای شخصیتی و عاطفی ٰ معیارهای اجتماعی ٰ جسمانی ٰ و ... )) بررسی کن ٰ اگر از همه لحاظ در حد خوب است ٰ آنگاه صفات زیبایی که در او هست را برای خودت مرور کن ( به هر صورت ٰ انسان همیشه به فرد مورد نظر خودش از همه لحاظ برخورد نخواهد کرد و این یک فرصت مهم است برای شما )
آن صفات زیبا را که در او هست و برای تو خیلی مهم هستند را با خود مرور کن ٰ و با اشاره به داستان بالا : شروع کن به دوست داشتن او
این یک کار شدنی است و به قول آن روانشناس : دوست داشتن یک عمل است نه یک احساس ٰ
مگر نه این است که گاهی کسی را ابتدا کمی دوست میداری ٰ اما به خاطر دیدن صفات زیباتری از او ٰ دوستیت نسبت به او زیادتر میشود ٰ و برعکس هم همینطور ٰ پس این فقط دست شماست که اگر بخواهی میتوانی دوستش داشته باشی و اگر نخواهی نه
هشدار : البته بگم ٰ اگر واقعا نتونستی دوستش بداری ٰ که مطمئنم میتوانی ٰ در آن صورت مبادا به خاطر احساس ترحم فقط تن به این ازدواج دهی .
دوستدار شما
مهاجر بینشان
:43::43::43::72::72::72:
RE: من علاقمند نشدم و او اصرار به ازدواج دارد
ممنون از دوستان.
من نزدیک 26 سالمه. اون یک سال و چند ماه از من بزرگتره.
دوران کارشناسی همکلاسی بودیم و اون از همون موقع به من علاقمند شده بوده. ولی من اصلا نمیدونستم و هیچ توجهی هم بهش نداشتم. یعنی فکر کنم تو اون چهار سال رو هم رفته یه ده بیست بار سلام روزتون به خیر به هم گفته باشیم. فقط در همین حد.
اینجور که خودش میگه یکی همکلاسی های مشترک دوران کارشناسی که دوست صمیمی با هم بودن ازش میپرسه تو قصد ازدواج نداری و کسی رو در نظر نداری. اون هم میگه چرا فلانی رو دوست دارم ولی نمیدونم بعد از این همه سال چطوری پیداش کنم. دوستش که منو توی فیس بوک دیده بوده بهش میگه عضو بشه و از اونجا برام پیام گذاشته بود و شماره ی منزل رو خواسته بود.
از نظر منطقی هیچ دلیلی برای نه گفتن ندارم. ظاهرش ایرادی نداره ولی برام خیلی هم دلچسب نیست. کلا خیلی با شرم و حیاست ولی با این حال سعی کرده محبت هم بکنه ولی نمیدونم چرا من جذب نمیشم.
نمیدونم ایشون به خانوادش گفته که من جواب منفی دادم یا نه. ولی خانواده ی من میدونن.
بعد از یک باری که همون اوایل با پدر و مادرش اومدن خونه ی ما تقریبا هر دو خانواده تصمیم رو به خودمون واگذار کردن.
بهش گفته ام که جوابم تغییر نمیکنه اما میگه یه مدت دیگه هم بهم فرصت بده.
خودم حس میکنم این ذهنمه که باهاش درگیر شده نه احساسم. یعنی بیشتر به خاطر اینکه یکی معطل منه بهش فکر میکنم نه با احساسم. نمیدونم چه جوری بگم. یه جور اضطراب پیدا کردم.
RE: من علاقمند نشدم و او اصرار به ازدواج دارد
برخلاف نظر مهاجر عزيز،به نظر من دوست داشتن اوليه بايد خودجوش باشه نه اينكه شما واسه دوست داشتن طرف بخواي تلاش كني و زور بزني!!!
اينها جملات خود شماست:
-چهار ماهه داریم با هم صحبت میکنیم ،ولی هنوز بهش علاقمند نشدم
-با خودم گفتم بذار بیاد باهاش صحبت کنم شاید علاقمند هم بشم. اما این اتفاق درونم نیفتاده
-چند بار بهونه آوردم و خواستم برای جواب منفی آماده اش کنم
-امروز خیلی قاطعانه گفتم جواب من منفیه
-ازش بدم نمیاد. ولی احساس عاطفه ی خاصی نسبت بهش نمیکنم
-نمیدونم چرا عین داداشم دوستش دارم ولی فقط در همین حد
-ظاهرش ایرادی نداره ولی برام خیلی هم دلچسب نیست
-با این حال سعی کرده محبت هم بکنه ولی نمیدونم چرا من جذب نمیشم
-بهش گفته ام که جوابم تغییر نمیکنه
-خودم حس میکنم این ذهنمه که باهاش درگیر شده نه احساسم
-یعنی بیشتر به خاطر اینکه یکی معطل منه بهش فکر میکنم نه با احساسم
دوست عزيز،لطفا بيشتر از اين اين ماجرا رو ادامه نديد.قاطع باشيد! واضح هست كه شما هيچ تمايلي نسبت به ايشون نداري...
RE: من علاقمند نشدم و او اصرار به ازدواج دارد
ممنون از همگی
خودم هم حس میکنم میخوام به زور دلم رو همراش کنم نه اینکه این دلم باشه که منو پیش ببره.
امروز خودش زنگ زد و گفت تا آخر ماه رمضون صبر کنم بدون هیچ تماسی. گفت فقط اگه جواب مثبت دادی و اومدی با تمام دلت بیا
خودشم دوست نداره من به زور دوستش داشته باشم.
همه به من میگن آخه این هرجا بره تو هوا بردنش. تو چرا مته به خشخاش میذاری؟
ولی خودم وقتی فکر میکنم که بخوام باهاش زندگی کنم اضطراب پیدا میکنم. یه جورایی دلم میخواد فرار کنم. ولی بهم میگن از کجا مطمئنی موردی به این خوبی دوباره پیش بیاد و همه که همه چیزو با هم ندارن و....(آخه از نظر منطقی واقعا فوق العاده است)
من با احساساتش بازی کردم؟؟ از عذاب وجدان دارم میمیرم.
RE: من علاقمند نشدم و او اصرار به ازدواج دارد
سلام خانومsarshar .من ارسالهای شما رو خوندم ولی اخرشم نفهمیدم دلیل نه گفتنتون چیه.میشه دقیقا بگید چرا این اقا به دلتون نمیشینه؟ فکر میکنم شما با ظاهر ایشون مشکل دارین و دنبال فردی با ظاهر بهتر هستید.....درسته؟
RE: من علاقمند نشدم و او اصرار به ازدواج دارد
سلام
به نظرم همينطور كه ايشون ازتون خواستند يه مدت مهلت بديد به خودتون مثلا 2 ماه تو اين مدت هم اصلا تماسي باهم نداشته باشيد تو اين دو ماه فكر كنيد كه به ايشون جواب منفي داديد و ايشون هم جوابتون رو قبول كردند بعد ببينيد احساستون چجوريه از جواب منفيتون راضي هستين خوشحالين بابتش يا نه بر عكس پشيمونيد بابت جواب منفيتون .
چون وقتي كسي به ادم پيله ميكنه ادم دوست داره هر طور كه هست زودتر از دستش خلاص شه و بقيه نكات مثبتش از نظر ادم كمرنگ ميشه و يجورايي دلش ميخواد تمومش كنه ولي بعدا كه ادم راحتتر با خيال راحت فكر ميكنه ميبينه كه ميتونست دوست داشته باشه .....
ولي دوست خوبم عذاب وجدان نداشته باشيد چون مساله ازدواج دو طرفس شما هم حق انتخاب داريد قرار نيست هر كي بهمون وابسته شد بگيم بعله ......
من از رو تجربه خودم ميگم بيشتر به خودتون مهلت بديد ولي اصلا وابستگي ايشون تو جوابتون تاثير نداشته باشه .