خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
من متوجه نمیشم چرا تاپیک قبلی رو بستن، چون به نظرم خیلی خوب داشتیم پیش میرفتیم و همه دنبال میکردن و فکر میکنم راهکارها طوری بود که به درد خیلیها که مشکلات مشابه من داشتن میخورد
درهر صورت فکر نمیکنم طولانی شدن یه تاپیک بدتر از ایجاد دو تاپیک برای یک شخص و یک موضوع باشه، پراکندگی سایتو بیشتر میکنه
ولی اگه مسئولین اینطوری راحتن، از دوستانم خواهش میکنم ادامه یادگیری مهارتها رو اینجا با من ادامه بدن:72:
از همگی ممنون:43:
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
با سلام
در همان تاپیک قبلی دلیل را توضیح داده ام.
در ابتدای این تاپیک متذکر میشوم،از ارسال های چت گونه، احوال پرسی و سراغ گرفتن خودداری کنید.
اینگونه ارسال ها باعث پیشروی تعداد پست های تاپیکها میشوند،
ممنون از توجه شما
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام جناب کیوان
باشه دیگه احوال همدیگه رو نمیپرسیم
سلام دوستان
اینم گزارش این دوروز من
5شنبه رفتیم عروسی:
بازم جلوتر رفت و منو ول کرد، که خودمو بهش رسوندم بهش گفتم بازم منو جا گذاشتی (با شوخی) ، یه دفعه گفت ببخشید باز یادم رفت
بین خواهراش و پدر مادرش ،بازم برای هرچیزی حتی دادن هدیه عروسی به جای من با خواهرش مشورت کرد که خیلی برام سخت بود، ولی به این فکر کردم که اگه منم بودم از مامانم میپرسیدم چقدر پول بدم؟
یه جاهایی کاملا فراموش میکرد منم باهاشم (طبق معمول) ، ولی انگار سعی میکرد حواسشو جمع کنه و همین تلاشش باعث میشد بتونم از دلخوریها رد بشم و به این فکر کنم که بالاخره یاد میگیره
خلاصه که اگه این مهارتها نبود، یه بار دیگه شکستن دلمو تجربه میکردم ولی با تمرین تنفس و عدم ذهن خوانی و قضاوت نکردن هم خودم راحتتر پیش رفتم هم روزمون خراب نشد
دیروزم جاتون خالی رفتیم بازار گل:
یه مقدار گل و گلدون برای خونمون و ساختمونمون خریدیم، تو بازار گل ، یکی دوبار طوری حرف زد که بهم بر خورد، خدا نکنه یه چیزی بگه و با منطق من جور در نیاد، یا من یه چیزی بگم که با منطقش سازگار نباشه، کلا زیر بار حرف نمیره
یعنی نمیگه بابا اینی که طرف منه، بالاخره یه چیزیم این میدونه که من نمیدونم،
خنده داره، مثلا اگه من بگم قبلا کاکتوس داشتم و میدونم اگه یک ماهم بهش آب ندی اونقدر لوس نیست که خراب بشه ، و مثلا فلان گل اگه یه روز آبش عقب بیفته سریع خراب میشه، میگه هم اون یک ماهت مبالغست هم این یک روزت
بابا خب من قبلا این گلو داشتم، میدونم، دیدم، از شنیده هام که نمیگم
ولی پوزخند و یه چیزی میگی و ....خلاصه که فقط خودش همه چیزو میدونه
منم ادامه نمیدادم
خنده داره، ولی این قضیه منو ناراحت میکنه، بعضی اوقات یه چیزایی میگه که میدونم اطلاعاتش اشتباهه، نظرمو میگم ولی هیچوقت نمیگم بابا چی میگی واسه خودت؟ داری اشتباه میگی، کم کم بهش میفهمونم که قضیه چیه
ولی حتی اگه من درست بگم و فکر کنه دارم اشتباه میکنم فقط حرف خودشو میزنه و به حرفهای من میخنده
دیروز، بازم خودمو زدم به اون راه، ادامه ندادم
بله اتفاقی نیفتاد، همه چیز خوب بود، ولی اون لحظه فشار زیادی بهم وارد میشه، اگه بخوام دنبالشو بگیرم که میشه دلخوری و دعوا و قهر ، اگرم ادامه ندم که همیشه باید این چیزا رو تحمل کنم
موضوع گل و گیاه دیروز نیست، موضوع اینه که همیشه سر هرچیزی که من چیزی بدونم که اون نمیدونه و اطلاعات نداره، همین بساطه، ولی اگه غریبه ها حتی اظهار اطلاعات نادرست بکنن، اصلا این برخوردو نداره
ولش کنین این حرفها رو
من عاشق طبیعت و گل هستم، دیروز تو بازار گل خیلی بهم خوش گذشت، روحم تازه شد
چند تا گلدون کوچولو برای خونمون خریدیم، اونا هم خیلی نازم، صبح کلی بهم انرژی مثبت دادن
سلام دوستان
اینم گزارش این دوروز من
5شنبه رفتیم عروسی:
بازم جلوتر رفت و منو ول کرد، که خودمو بهش رسوندم بهش گفتم بازم منو جا گذاشتی (با شوخی) ، یه دفعه گفت ببخشید باز یادم رفت
بین خواهراش و پدر مادرش ،بازم برای هرچیزی حتی دادن هدیه عروسی به جای من با خواهرش مشورت کرد که خیلی برام سخت بود، ولی به این فکر کردم که اگه منم بودم از مامانم میپرسیدم چقدر پول بدم؟
یه جاهایی کاملا فراموش میکرد منم باهاشم (طبق معمول) ، ولی انگار سعی میکرد حواسشو جمع کنه و همین تلاشش باعث میشد بتونم از دلخوریها رد بشم و به این فکر کنم که بالاخره یاد میگیره
خلاصه که اگه این مهارتها نبود، یه بار دیگه شکستن دلمو تجربه میکردم ولی با تمرین تنفس و عدم ذهن خوانی و قضاوت نکردن هم خودم راحتتر پیش رفتم هم روزمون خراب نشد
دیروزم جاتون خالی رفتیم بازار گل:
یه مقدار گل و گلدون برای خونمون و ساختمونمون خریدیم، تو بازار گل ، یکی دوبار طوری حرف زد که بهم بر خورد، خدا نکنه یه چیزی بگه و با منطق من جور در نیاد، یا من یه چیزی بگم که با منطقش سازگار نباشه، کلا زیر بار حرف نمیره
یعنی نمیگه بابا اینی که طرف منه، بالاخره یه چیزیم این میدونه که من نمیدونم،
خنده داره، مثلا اگه من بگم قبلا کاکتوس داشتم و میدونم اگه یک ماهم بهش آب ندی اونقدر لوس نیست که خراب بشه ، و مثلا فلان گل اگه یه روز آبش عقب بیفته سریع خراب میشه، میگه هم اون یک ماهت مبالغست هم این یک روزت
بابا خب من قبلا این گلو داشتم، میدونم، دیدم، از شنیده هام که نمیگم
ولی پوزخند و یه چیزی میگی و ....خلاصه که فقط خودش همه چیزو میدونه
منم ادامه نمیدادم
خنده داره، ولی این قضیه منو ناراحت میکنه، بعضی اوقات یه چیزایی میگه که میدونم اطلاعاتش اشتباهه، نظرمو میگم ولی هیچوقت نمیگم بابا چی میگی واسه خودت؟ داری اشتباه میگی، کم کم بهش میفهمونم که قضیه چیه
ولی حتی اگه من درست بگم و فکر کنه دارم اشتباه میکنم فقط حرف خودشو میزنه و به حرفهای من میخنده
دیروز، بازم خودمو زدم به اون راه، ادامه ندادم
بله اتفاقی نیفتاد، همه چیز خوب بود، ولی اون لحظه فشار زیادی بهم وارد میشه، اگه بخوام دنبالشو بگیرم که میشه دلخوری و دعوا و قهر ، اگرم ادامه ندم که همیشه باید این چیزا رو تحمل کنم
موضوع گل و گیاه دیروز نیست، موضوع اینه که همیشه سر هرچیزی که من چیزی بدونم که اون نمیدونه و اطلاعات نداره، همین بساطه، ولی اگه غریبه ها حتی اظهار اطلاعات نادرست بکنن، اصلا این برخوردو نداره
ولش کنین این حرفها رو
من عاشق طبیعت و گل هستم، دیروز تو بازار گل خیلی بهم خوش گذشت، روحم تازه شد
چند تا گلدون کوچولو برای خونمون خریدیم، اونا هم خیلی نازن، صبح کلی بهم انرژی مثبت دادن
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
خواهرم،
برای اینکه با این مشکل سریع برخورد کنید و عملا وقتی شخصی خودش رو عقل کل می دونه رو خاموش کنید و آرام کنید... باید:
1. در گفتگو ها از تشدید اجتناب کنید ( قبلا در تاپیک قبلی گفتیم تشدید چیست)
2. فورا اعتبار سازی کنید
3. سعی نکنید برنده باشید... شما برنده نهایی هستید
4. گاهی در صحبتهای طرف مقابل کاوش کنید
مثال:
شما و همسرتون می رید گل بخرید... همسرتون می گه این گل چقدر زیباست.. این رو بخریم! شما می تونید اعتبار سازی نکنید و بگید خب این اصلا بدرد نمی خوره! و دلیل هم بیارید... ایشون هم می گه نه بابا اشتباه می کنی و تشدید اتفاق می افته که هدف نیست.. در این روند هر یک از طرفین سعی می کنه برنده بشه!
حالا نوع دیگری نگاه می کنیم، همسرتون می گه این گل چقدر زیباست... این رو بخریم! شما موافق نیستید! اما اعتبار سازی می کنید... می گید: آره احساس خوبی بهت می ده! چقدر خوب.. اما فکر می کنی نگهداریش ساده است؟؟ (اعتبار سازی / کاوش در نظرات) شما می دونید نگهداریش ساده نیست! اما سوال می کنید... جواب شاید این باشه: خب می تونیم گلهای دیگه رو هم ببینیم! ( شما برنده شدید!!! در حالیکه اصلا اصراری به برنده شدن نداشتید) دوباره اعتبار سازی می کنید: من هم موافقم... و نظرات خودتون رو صریحتر اعلام می کنید: من معتقدم گلی بخریم که هم زیبا باشه و هم نگهداریش ساده باشه!
موفق باشید
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام شمیم عزیز
خوبی امروز نیومدی؟
کجایی؟اوضاع خوبه
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام دوستان
ببخشید ، سایت برام باز نمیشه، نمیدونم شماها چطوری میاین
جناب SCi مرسی که برام نوشتین
اقلیما جونم، مرسی که سراغمو گرفتی
راستش این چند روز تقریبا به آرامش گذشته، هنوز دارم رو مهارت گفتگو و اعتبار سازی کار میکنم ولی جرأتم تو تمرین کردنش کمه، تا میام یه چیزی بگم از ترس استرس و دعوا هیچی نمیگم
البته یه درخواست داشتم، سر موضوعی که معمولا اختلاف نظر داشتیم و به نتیجه رسیدم، خیلی خوب بود
فکر کنم کم کم بتونم کنترل رابطمونو دست بگیرم
اصلا فکر نمیکردم بتونم همه چیزو کنترل کنم
از همتون ممنون
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام
برای من هم همین طور بود و باز نمی شد
من نمی دونم چرا اینا هر دفعه به تایپک من گیر می دند و اونو می بندند:302:
راستی شمیم عزیز
روال من هم مثل تو شده یعنی فعلا با آرامش دارم پیش میرم و روی مهارت های گفتگو کار می کنم ولی بدون هیچ درخواست جدیدی و بدون رفت و آمد با پدر و مادرامون اون ازم خواسته برای مدتی با پدر و مادرهامون رفت و آمد نکنیم من هم قبول کردم هر چند که خیلی خیلی برام سخته
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام اقلیما جان
میدونم سخته، ولی ایشالا زودگذره و در آینده جبران میشه
خیلی خوب داری پیش میری
فعلا فقط و فقط شما دونفر مهمین
وقتی مشکلاتتون حل بشه
رفت و آمدم شروع میشه
عجله نکن:43:
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام اقلیما جان ، خوبی؟
کجائی ؟ چه خبر؟
من 5شنبه حالم بد شد، دیروزم کلی همسرم باهام لج کرد و اذیت کرد، ولی من با سکوت بالاخره عصر همه چی رو درست کردم
به خدا خیلی برام سخته، وقتی حالم خوب نیست تازه باید اذیت هم بشم، اینقدر دلم میخواست به این فکر کنه که حالم خوب نیست و مراعات کنه، ولی دریغ از یه نوازش
اما امروز چند بار بهم گفت مواظب خودت باش و ...
نمیدونم
ایشالا یه روزی برسه که همه چیز اونطوری بشه که توقع داریم
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام شمیم عزیراز اینکه همیشه به یادمی خیلی ممنونم و واقعا احساس میکنم تنها نیستم
اوضاع بد نیست
با اصرار من سه روز آخر هفته رو با خواهرم اینا رفتیم مسافرت هر چند که سرد بود و همش دنبال بهونه می گشت که یه ایرادی ازم بگیره و جلوی همه ایراد می گرفت ولی در کل خوب بود منم خیلی از چیزایی که یاد گرفته بودم رو مثل اعتبار سازی و تمرین تنفس و مطلبی که در مورد علت ایجاد عصبانیت بود رو به صورتی عملی انجام دادم
راستی یه چیز دیگه بهم قضیه مسافرت که پیش اومد ازش پرسیدم می خوای بری امامزاده گفت آره و گفت اگه تو هم می خوای با هام بیا که با هم بریم نمی دونم ازش پرسیدم منم بیام گفت آره مگه نمی گفتی دوست نداری تنهایی برم خوب تو هم بیا که من گفتم نه نمی آم نمی دونم شاید به خاطر اینکه مسافرت نریم گفت خلاصه که نمی دونم
راستش دیگه خودم هم پام نمی کشه برم امامزاده و پدر و مادر همسرم رو ببینم آخه خیلی احساس فاصله می کنم باهاشون احساس می کنم دیگه باهام غریبه هستن
دو تا مشکل بزرگ دارم یکی خانواده ام هست که همسرم نمی خواد باهاشون رفت و امد کنه و میگه تنها برو که منم نمی خوام تنها برم
دوم هم اینکه رفت و آمد دوباره با خانواده همسرم و ترس از شروع مشکلات گذشته
راستی بابت همه چیز از تو دوست خوبم و جناب sci ممنونم که خیلی از اشتباهاتم رو با شما فهمیدم
راستی شمیم عزیز من از تو سکوت کردن رو یاد گرفتم خیلی خوبه لااقل موقتی خوبه ولی بدیش اینکه همش یه چیزی ته دلت می مونه که اذیتت می کنه