**مادر "شوهر/زن" خوب من**
سلام:72::
دوستان مدتی ست که به فکر افتادم این تاپیک رو راه اندازی کنم..
به نظر من تالار پر از مشکلات ست که مراجعین چه مرد با خانواده همسرش و چه زن با خانواده شوهرش دارد...و همه اکثرا مادر شوهر یا مادر زن رو دخیل می دانند ..همان روایت همیشگی ....
و گاها خواهر شوهر یا جاری و....که من در تیتر نیاوردم ..
این تاپیک رو باز کردم به چند دلیل:
- هرکدام از ما که با خانواده همسرش مشکلی داشته ولی با راهکاری منطقی و اصولی پاسخ مثبت دریافت کرده اینجا اون مشکل و راه حلشو بنویسه تا همه ما استفاده کنیم..
- نتایج خوب و بدی که این روابط سارنده داشته و نقشش در زندگی خودش و همسرش رو بیان کنه...
-این دیدگاه که گاها به مجردها داده میشه و ترس موهوم از این موضوع تعدیل بشه و ببینند که همه اینگونه نیستند..
- اموزش روش های سازش برانگیز به افراد که در حال حل مشکل هستند..
- و همه دوستان که حتی تجربه کوچکی دارند که به تفکر مثبت رسیده اند اینجا ذکر کنند...
-و انتظاراتی که همسرشون ازشون در رابطه با خانواده داشته رو بیان کنند و اینکه چطور با اون خواسته همسر برخورد کردند و بازخورد گرفتند...
اگر همه دوستان موافقند..
بسم الله....
در انتها دوستان با تجربه و مشاور سایت هم غلط ها و نکات مثبت رو اگر برای ما پررنگ کنند تاپیک بسیار کاربردی خواهد بود...
:72:
RE: **مادر "شوهر/زن" خوب من**
سلام
سارا جان!
ممنون که این تاپیک رو راه انداختی. کار بسیار ارزشمندیه اینکه بیایم بشینیم دور هم و از دانش و تجربه همدیگه استفاده کنیم.:72:
البته من اونقدر ها در این زمنیه تجریه ندارم و اومدم اینجا که بیشتر یاد بگیرم. چون خیلی وقت نیست که زندگی متاهلی رو دارم تجربه می کنم. اما از همین مدت کوتاه هم یه تجریه های کوچولویی دارم که می نویسم براتون ...
در جریان آشنایی با همسرم، وقتی در مورد رفتار مورد انتظار با خانواده ها و مصداق هاش داشتیم حرف می زدیم، ایشون گفتن " مادرم میگه دوست دارم عروسم عین دختر خودم
خونه ما که میاد راحت باشه ..." خود من هم با این دید سالها بزرگ شده بودم که پدر و مادر همسرم در واقع پدر و مادر خودم هستند و حرف ها و رفتار هاشون رو تا جایی که میشه مثبت معنی کنم ...
الان هم همین طوریه. علاوه بر اینکه توی خطاب کردن بهشون مامان و بابا می گم، خودم سعی می کنم رفتار کاملا احترام آمیز و مهربانانه داشته باشم و الحق در مقابل هم چنین رفتاری با من میشه( در مورد همسرم هم همینطوره و اونهم بار ها گفته که در مقابل خانواده من چنین احساسی داره)
یه چند بار پیش اومد که نظر من با نظر خانواده همسرم متفاوت بود. توی جمع زیاد روی این تفاوت دیدگاه پافشاری نکردم و بعدا توی خلوت با همسرم براش دلیل آوردم و او هم راضی شد و کسی مخالفت رو از چشم من ندید.
هر جا رو احساس کنم که اوضاع داره به سمتی پیش میره که من روبروی خانواده همسرم قرار می گیرم، ترجیح میدم رفتارم حساسیت بر انگیز نباشه.
مثلا چنتا موقعیت زیر رو ببینید:
بحث سر اینه که زودتر از مسافرت برگردیم یا زود به زود بریم خونه شون. موقعیت 1: همونجا بگم " نه، نمیشه، من کار دارم. دیر میایم..." / موقعیت 2: بگم" خب آره منم دلم تنگ میشه.کاش بتونیم زودتر بیایم و من اینجا احساس راحتی می کنم و " ... و بعدا برنامه خودم رو دنبال کنم!
خواهر شوهرم گاهی با همسرم توهین آمیز صحبت می کنه موقعیت1 : اعتراض می کنم تا از شوهرم دفاع کرده باشم/ موقعیت 2: رابطه اونا به من ربطی نداره و سالها خواهر و برادر هم بودن!
قراره بریم جایی ... کی جلو و کنار دست همسرم میشینه؟ ... موقعیت 1 : بایستم و هی تعارف کنم شما بفرمایید جلو و اینجوری جمع حساس تر بشه/ موقعیت 2: برم در ماشین رو باز کنم و بایستم جلوش و یه بفرمای کوتاه محترمانه بزنم که جوابش حتما "نه" باشه! :P
همسرم به دفاع از من کمی با خانوادش تند صحبت کرده موقعیت 1: توی جمع تاییدش کنم و توی خلوت ازش تشکر و قدردانی!/ موقعیت 2: کلا هیچی نگم!!
همسرم قراره 12 بیاد دنبالم. یک میرسه .... موقعیت 1: دعوا کنم که آره وقتی پیش خونوادتی منو یادت میره و .... / موقعیت 2: بهش می گم : مهربونم، دل من از 12 همینجوری تالاپ تولوپ می کرد واسه اومدنت... ( ازم عذرخواهی می کنه به خاطر دیر اومدن)خب حالا دیگه از دل منم در اومده، پس دلداریش می دم که می دونم گرفتاری هاشو و درک می کنم و ...
یک آشنای خانوادگی شروع می کنه پشت سر مادر شوهرم غیبت کردن ... موقعیت 1: همراهیش می کنم و همه حرفاشو پر و بال می دم و هی سر تکون می دم... / موقعیت 2: بحث رو عوض می کنم و می کشونم به چیزای دیگه ( حتی شاید شروع کردم از مادر شوهرم تعریف کردن)
روشنه که من توی همه موارد موقعیت 2 رو انتخاب کردم.
الان هم کاملا از رابطه ام با خانواده همسرم رضایت خاطر دارم.:310:
RE: **مادر "شوهر/زن" خوب من**
سلام:72::
ممنونم ازآویژه عزیز :104:که شروع کردند و امیدوارم تاپیک خوبی بشه...
و حالا منم کمی از مادرشوهرم:46: و برخوردهام بگم:
من از روز اول اشنایی با همسرم شرط اول و اخرم را رضایت خانواده همسرم قرار دادم و بارها بهش تاکید می کردم که دوست دارم خانواده تو دقیقا مثل خانواده خود من باشند حتی در تهیه هدایا کاملا مشابه هم رفتار بشه تا از همون اول بذر کینه و نفاق تو خانواده پاشیده نشه....
هیچ زمان کار ندارم که خانواده همسرم چند بار تماس گرفتند و من چند بار هر آن احساس کنم دلم برای مادر شوهرم تنگ میشه زنگ می زنم و حتما به مادر شوهرم می گم که خیلی دوستش دارم و ازش به خاطر اینکه همسر منو تربیت کرده تشکر می کنم و بهش می گم که خیلی دلم تنگ شده براش...من اصلا از گفتن این موضوع ها خجالت نمی کشم و تازه همین علاقه من به مادر شوهرم موجب شده که همسرم هم خیلی خانواده منو دوست داشته باشه و همیشه بهم می گه من آرزوی زنی داشتم که خانواده منو مثل خانواده خودش بدونه...من از روز اول این کارو کردم دوستان و از در علاقه به خانواده همسرم در اومدم و مدام بهشون ابراز محبت کلامی و رفتاری داشتم ..و خدا رو شکر همان طور که می گن محبت ..محبت میاره انجام شد...
دوستان من فکر می کنم دختر و پسرها اگر از روز اول تصور کنند پدر و مادر همسرشون خیلی با ارزشند و این با ارزشی را به خانواده همسرشون انتقال بدهند می تونند بذر محبت رو بکارند و این موضوع به خصوص در ماههای اول بسیار اهمیت داره ....
ختم می کنم کلام رو به خاطره ای..مادر شوهر من مهمانی داشتند و من از طریق همسرم خبردار شدم..من این حق رو به تک تک اعضا خانواده همسرم می دم که اول خبرها رو به همسرم بدهند مثل خانواده خودم ..این حقیقتیه و من خیلی هم خوشحال می شم که همسرم این رابطه رو تقویت کنه...
من هم روزی که مهمان های مادر شوهرم آمده بودند تلفن رو برداشتم و قبل از اینکه مادر شوهرم بخواهند بگویند کاش بودی ..گفتم مامان جون کاش من اونجا بودم کمکتون می کردم و کارها رو انجام می دادم تا شما راحت پیش مهمون ها بشینید..مادر شوهرم به وضوح از این حرف من خیلی لذت برد و و بعد من ادامه دادم که دلک براتون تنگ شده و خیلی دلم می خواست اونجا بودم و به مهمونهاتون سلام منو برسونید و من الان زنگ زدم که بگم به یادتونم :227:و مادر شوهرم مدام تشکر می کرد و قربون صدقه ام می رفت..:46:و بعدا به همسرم گفته بود که من صدای سارا جان و گذاشته بودم رو آیفون تا همه مهمونهام ببینن من چه عروس گل و آداب دونی دارم!!:323:و همین انقدر رو همسرم اثر گذاشت که شب با یک گل خوشگل اومد و از من قدردانی کرد که به اصطلاح عروس گری در نمی اورم و گفت ..مامانم گفته احساس می کنم خدا یک دختر بعد مدت ها بهم داده که از شماها بیشتر دوسش دارم!!!
دوستان شاید من نتونم اونقدر کلاسیک بنویسم ولی با ماجراها بهتر می تونم به شما نشون بدم که:
1:مادر و پدر و اعضا خانواده همسرتون رو حقیقی دوست داشته باشید و بپذیرید که انها هم جز مهم همسر شما هستند و اگر اونها با شما خوب باشند رفتار همسرتون هزاران بار با شما بهتر میشه..
2:اصلا از ابراز محبت به قاعده به خانواده همسرتون دوری نکنید و این را منافات با غرور و شخصیت ندونید...غرور و شخصیت چیز دیگری است وابراز محبت یک چیز دیگر..
3:مدام به همسر خود تاکید کنید که خانواده به خصوص مادرش را خیلی دوست دارید.
4:هرگز از یاد نبرید که مادر همسرتان مثل مادر خودتان برای وی مهم هست و اصلا جریان مادر شوهر (دیو دو سر)همیشگی نیست..هیچ دلی نیست که با محبت صادقانه نرم نشود..
5:از تملق گویی بی جا بپرهیزید که فورا متوجه می شوند سعی کنید خود را طوری بسازید که براستی از ته قلبتان مهرشان را پاس بدارید..
و در آخر :
RE: **مادر "شوهر/زن" خوب من**
سارا جان اگه اون قدر نامهربونی از خانواده ی خودت دیده باشی که دیگه اونا واست ذره ای ارزش نداشته باشن چطور میتونی فکر کنی خانواده ی همسرت هم مثه خانواده ی خودت هستن ... ؟ وقتی چیزی رو نداری چطور میتونی به اون چیز تشبیه ش کنی؟
هیچ وقت این آداب رو رسوم رو من تجربه نکردم... مادر شوهرم هنوز بعد از 4 سال که عروس رسمی شون بودم منو به اسم "درسا خانوم" صدا میزنه... چیزی که به یاد ندارم مامان خودم با همچین لفظی صدام کرده باشه حتا در جاهای رسمی!!!
من رابطه نداشتن رو ترجیح میدم... هر چند منطق بگه اشتباه اس.
RE: **مادر "شوهر/زن" خوب من**
راستش من اصلا چنین رابطه هایی رو درک نمی کنم. یعنی نمی تونم بفهمم چطور یک مادر که مشتاق خوشبختی فرزندشه، ممکنه چنین رفتار هایی ازش سر بزنه!
شاید مشکل از این جاست که پایه های یک رابطه از اول بد بنا می شه. خیلی از دوستای من از اول با این دید وارد زندگی مشترک میشن که مادر شوهر یعنی لولو خورخوره!
تا کوچکترین چیزی پیش میاد فوری یه برداشت منفی می چسبونن بهش و یکی بدترشو بر می گردونن به طرف ... مدام در حال پالس منفی فرستادنن. خلاصه این میشه که می افتن توی یه دور باطل که ته نداره!
تازه یه چیز دیگه! بر فرض که چنین چیزی هم بود و واقعا از خانواده همسر بارها و بارها، یه سری رفتار های بدون توجیه کاملا منفی دید.
آیا ارزش زندگی مشترک و آرامش و عشق بین دو همسر، اونقدر نیست که به خاطرش، از اینها گذشت و چشم بست به روی همه بدیها؟!
RE: **مادر "شوهر/زن" خوب من**
سلام ویونا و درسا عزیزم:
خیلی خوشحالم که نظرات شما دوستان خوبم هم در کنار نکات مثبتی که من و اویزه عزیزم ذکر کردید خوندم...
درست م یگید دوستان خوبم ..همه ما آدم ها باهم متفاوتیم و من نمی تونم حتی اگر بخوام منکر بشم که عده ای از افراد مشکل دارند و شاید به قول شما واژه به این مقدسی سزاوارشان نباشد..من نمی تونم 100 درصد بگم دوستان خوبم که این روند که من و امثال من داریم تا آخر حفظ میشه ولی می تونم بگم که همه سعی خودمو می کنم..
می دونید دوستان شاید روزی منم بیام و بگم مادرش وهرم این طوری و اون طوری..ولی قصدم از این تاپیک همان طور که اشاره کردم بیشتر یک چیز بود..ایجاد بار مثبت..همیشه عده ای سالمند و عده ای بیمار ولی اون عده بیمار نمی تونه موجب بشه من سلامت رو نبینم..قصد من نه بیان خوشبختی خودمه که خوشبختی کاملا نسبی و در دست خداونده نه قصدم چیز دیگری..قصد من همان طور که گفتم اینه که نشون بدم همیشه مادر شوهر ها ..خواهر شوهر ها و ....بد نیستند گاهی هم خود ما شاید مشکل داریم .گاهی شاید هردو طرف سازگاری مثبت بلد نیستند ولی کتمان نمی کنم هستند افراد که بسیار به خانواده همسر علاقه دارند..
دوستی داشتم 8 سال بود ازدواج کرده بود باورم نمی شد وقتی خواهر شوهرش براش غذا درست می کرد و تو کشیک می آورد داغ داغ که بخوره...من با چشم خودم دیدم با اینکه اصلا هم اول ازدواجش نبود..خب من می تونم از اون دوستم یاد بگیرم درسته؟
دوست دارم شما هم لطف کنید میان این همه انبوه تاپیک با موج منفی ..این تاپیک سرشار از موج مثبت بمونه و شما هم اگر صحنه های قشنگی از خانواده شوهرتون دارید بنویسید نه منفی ها رو..راهکار خودتون رو در مقابله با اون مشکل بگید و حلش کنید..همه ما مشکل داریم ولی کم و زیاد داره ..اینجا می خوایم بگیم که دوستان چه مجرد چه متاهل همیشه همه وقت تاریکی ها نیستند افراد خوب هم پیدا می شود..همین..
من خودم می دونم چون خواهر خودم با جاری و خواهر شوهرش مشکل داره و واقعا به نظرم اونها بیمار هستند!! چون عجیب و غریب اند ولی خدا رو شکر به حق مادر شوهر من تا حالا خوب بوده..اونم از روز اول خواستگاری نبود به تدریج با کارهایی که من کردم با کمک برخی دوستانم و مطالعه الان آنقدر به من علاقه داره و چه بسا اگر من هم مثل خیلی از عروس ها رفتار می کردم الان باید چه کنم چه کنم؟می کردم..
من دنبال افزایش مهارت ارتباط با خانواده مقابل از راه تجربیات دوستانم...و گرنه همه ما غم داریم..مشکل داریم..ولی می تونیم بهم کمک کنیم...
خوشحال میشم شما هم مثلا اگر کاری بوده که انجام دادید و به نظرتون می تونستید بهتر عمل کنید به ما به عنوان تجربه بگید تا در نهایت من و همه تازه عروس ها و مجردها خوشبخت باشیم و راه بهتری برای مواجهه با مشکلا پیدا کنیم...من منتظر شنیدن تجربیات آموزنده شما هستم..
ممنونم..
:72:
RE: **مادر "شوهر/زن" خوب من**
من مادر شوهرم را تا دلت بخواد دوستش دارم
چون از روز اول باهاش مثل مادر خودم رفتار كردم درد دلام را باهاش ميگم چيزي را ازش كتمان نميكنم
وقتي مياد خونمون هرچي خونه واسه خوردن داريم واسش ميبارم
روز مادر خدا شاهعده كادوي اون را بهتر از مامانم ميخرم
وقتي ميرم اونجا مثل خونه خودمون كار ميكنم البته در اين مورد اعتدال را حفظ ميكنم تا بعدا پر توقع نباشند
وقتي سوار ماشين شوهرم ميشم با احترام ميگم شما بفرمايين جلو ماشين پيش پسرتون بشينين
اونم خدايش با من مثل دختراش رفتار ميكنه و تبعيض قائل نميشه
دوستش دارم
RE: **مادر "شوهر/زن" خوب من**
دوستای خوبم؛ من هم می خوام بگم بعضی موقع ها تجربه و عملکرد مثبت مادرشوهرهاست که باعث میشه ما عروس خوبی باشیم براشون!
می خوام از مادرشوهر خودم بگم؛ من و مادرشوهرم با اینکه هیچ وقته هیچ وقت نشده که باهم رودررو بشنیم و بحث کنیم؛ اما اولهای نامزدی یعنی چیزی حدود 4 سال پیش چون شوهرم تک پسر بود و مادرشوهرم هم همه ی محبت و توجهش رو از شوهرم دریافت می کرد به شدت به محبتها و توجهای پسرش نسبت به من حس حسادت داشت؛ یه جورایی همیشه با رفتارش باعث میشد که من احساس کنم بین من و شوهرم قرار داره! و من در طول تمام دوران نامزدی یه حس بدی نسبت به رفتارهای مرموزانه اش داشتم. تا اینکه ازدواج کردیم!
بعد از اون دیدم مادرشوهرم با تماس با چند تا مشاوره؛ البته من بعدها فهمیدم روش برخوردش با من عوض شد؛ یعنی همیشه جلوی جمع ازم و پیش خودم ازم تعریف می کرد. بارها شده بوده که فامیلهاشون بابت اینکه همسرم یه دونه بوده و باید با یه دختر یه دونه ازدواج می کرده بهش تیکه انداخته بودن که مادرشوهرم با قاطعیت تمام از من دفاع کرده بوده! همیشه جلوی فامیل از خانواده ام و بخصوص از مادرم تعریف می کرد و همه ی اینها باعث شد که من هم نسبت بهش تغییر وضعیت بدم و سعی کنم که مادرشوهرم رو مثل مادرم بدونم.
الان هم خدا رو شکر! خیلی خیلی باهم خوبیم و من هم سعی می کنم همیشه جلوی خانواده ام و دیگران و فامیل از مادرشوهرم و پدرشوهرم تعریف کنم و بگم که چقدر خوبند! و این رابطه ی ما رو مستحکم تر کرده؛ و البته باعث شده که تازه عروسهای فامیلشون به رابطه ی من و مادرشوهرم یه کم حسودی کنن!:311:
البته؛ من هم بد نیستم ها! یعنی اینکه من باعث شدم که شوهرم؛ رابطه ی بسیار بدی رو که با باباش داشت از بچگی و احساس تنفری که بین اون و باباش بود؛ برطرف بشه و حتی باباش رو ببره پیش خودش و شریک کنه توی کارش! همیشه هم وقتی از باباش دلگیر میشه بهش دلداری میدم که تو دیگه در مقابل خداوند از لحاظ حق پدرومادر برگردنت مسئول نیستی و این برکت توی زندگیمون بخاطر لطفی هست که با بردن پدرت به زندگیمون اومده!:72:
RE: **مادر "شوهر/زن" خوب من**
سلام. به نظر من مادر شوهر هم هر چند سني از او گذشته باشد باز يك زن هست با تمام تمايلات و نياز هاي زنانه . ديد من اين است كه مادر شوهر هايي مادر شوهري نمي كنند كه در خانه و توسط همسر خود اغنا شده و راضي باشند يعني كمبودي حس نكنند.در اينصورت مي توانند نسبت به عروس خود منطقي باشند .اما مادري كه كمي از سن و جواني او رفته و از طرف همسر خويش از حيث روحي و رواني ديده نمي شود نسبت به عروس خود و ابراز محبت هاي پسر به عروس و..... كمي احساساتش برانگيخته ميشود و اگر فرهنگ كافي هم نداشته باشد مشكلاتي را به وجود مياورد.اموافق اين عقيده هستيد ؟
RE: **مادر "شوهر/زن" خوب من**
دقیقا! من این موضوع رو در مورد مادرشوهرم احساس کردم؛ البته نه از جنبه ی منفیش که بخواد مزاحمت برای ما ایجاد کنه از جنبه ی مثبتش! :311:
یعنی از روزی که بچه هاش توی 3 سال پشت سر هم نامزد کردند و ازدواج کردند؛ شوهرم و دو تا خواهرهاش؛ و محبت های ما جوونها رو نسبت به هم دیدن؛ کاملا حساس شدن به رفتارهای پدر شوهرم. گاهی اوقات حتی جلوی ما با ناراحتی و بدخلقی از پدرشوهرم انتظار داره که از هر لحاظ بهش محبت کنه! خیلی موقع ها خودش پیش قدم میشه! نمی خوام بگم که سنی ازش گذشته؛ چون خداییش جوونه و سنی نداره اما خوب با داشتن دو تا داماد و یه عروس بعضی موقع ها رفتارهاش واقعا زننده و سبکسری به حساب میاد و حتی دخترهاش هم میگن که مامان! این چه کارهایی که توی می کنی؟
یا با دیدن محبت های ما؛ میشینه از محبت هایی که در اوایل ازدواجشون پدرشوهرم بهش میکرده تعریف میکنه و ما هم می خندیم!
ولی واقعا انتظاراتش از پدرشوهرم رفته بالا و خودش هم کاملا تغییر عقیده و رفتار داده که تو هم باید بشی مثل اینها؛ و یعنی دیگه دوسم نداری و از این جور حرفها!:311: