سخنی با مدیر و هم تالاران
http://www.hamdardi.net/imgup/19427/...977a95ed4b.gif
سلام به مدیر تالار
و هم تالاری ها همدردی
به فرشته مهربان، ani، باران 68،سارابانو، کیوان،نقاب،baby،شیرین جون،گل مریم،امریم،کامران،ستاره،ب لوم،رهایی،شاد،،فیلوسارا،آ رش،مامفرد،بی دل، غزاله،شب تاریک، اریو،لردحامد
و همه ی اونهایی که در مشکلات من هم پا بودند و سعی داشتند که کمکی اگه به ذهنشون می رسه بگویند
از همتون متشکرم
و با تک تک شما سخن دارم و تشکر از اینکه در این هشت ماه ازتون بسیار چیزها آموختم
نمی دونم ..شاید همه ی این اتفاق ها باید می افتاد تا بالهای صداقت بزرگ بشود و یاد بگیرد ..درست زندگی کردن را بیاموزد ، صبر را یاد بگیرد و مهم تر اینکه نگذارد احساساتش جلوی عقلش را بگیرد
و سخن آخرم با خدا ، پدر ، مادر، برادر، دخترم ، و اویی است که به من عشق و تنفر را در این ده سال آموخت
سلام به تو
مدیرهمدردی
که هشت ماه پیش مرا به صبر دعوت کردی
که گفتی بر روی کوهی از منابع نشسته ام و بر منابع ام قفل زده ام
به من سه ضعف عمده ام را نشان دادی و گفتی تلاش کنم تا یادبگیرم و بعد تمرین کنم تا ضعف هایم کمتر بشود-تصمیم گیری-قاطعیت-جسارت
به من آموختی که باید از گردنه احساس بگذرم تا بتونم به ثبات برسم
برایم روشن کردی که در زندگی زن می بایست سنگ زیرین آسیاب باشد
به من این نوید را دادی که زندگی مشترک میشه تداوم داشته باشه چرا که 50 درصد من هستم و کافی است شوهرم را از صفر به یک برسانم آن وقت با پنجاه و یک درصد زندگی ام را بسازم
و گفتی که مرد هنگامی که تصمیم دارد همسرش را طلاق دهد حتی پیراهن تنش را هم می فروشد تا تصمیمش را عملی کند، و دلم را گرم کردی که همسرم هیچ اقدامی نکرده
و در آخر هم هم مرا به سمت مراجع قانونی سوق دادی ...برای اتمام این وضعیت
....گرچه هنوز می خواهم مثل همه یه زندگی در کنار همسرم داشته باشم
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
بالهای صداقت عزیز،
سلام،
بعد از مدتها، خواننده خاموش بودن، خوشحالم که باز تصمیم گرفتین حرف بزنین،
با صحبت هاتون یاد ضرب مثل آلمانی افتادم که اخیرا از دوستی شنیدم و حالا اضافه شده به نوت پیپرهای چسبیده به دیوار اتاقم،
Was dich nicht umbringt, macht dich stärker
چیزی(مشکلی) که شما رو نکشه، قویترتون میکنه!
خوشحالم که احساس میکنین، بزرگ تر و قویتر شدین...
به هر حال، اینجا همیشه پر از گوشهای شنوا بوده و همه ما بی صبرانه منتظر شنیدن صحبتهاتون هستیم،:72:
برادر کوچکتون،
کامران
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
سلام به تو
http://www.hamdardi.net/imgup/19427/...3dbb12df10.gif
که در این هشت ماه ،پا به پای من بودی
در اوج خستگی ام ،دلتنگی ام، در اوج ناامیدی ام ،در اندوه از دست دادن دخترم،در لحظه ای که خواست باور کنم که قصد ازدواج دارد
سلام به تو که به من آموختی فقط باید به خدا دل بست و فقط به او توکل کرد
به من آموختی که سرشار از محبت و عشقم اما نمی توانم ابراز کنم... چرا که یاد نگرفته ام با لحنی دلنشین عمق عشق و علاقه ام را بگویم
به من از خودت گفتی از سختی ها و مشکلاتت و مرا امیدوار کردی
به من صبر را یاد دادی و اینکه با تحمل ناراحتی ها می توان به آرامش رسید
ممنونم که به من چگونه مستقل بودن را ،قاطعیت داشتن را آموختی
به خاطر تلاش های خالصانه ات من تونستم با مادرم ارتباط خوبی برقرار کنم
تونستم بهش بگویم که دوستش دارم و برای تمام سالهایی که با او مهربان نبودم طلب بخشش کردم ...
.
.
از دیشب شروع کردم به خوندن کتاب بهترین شکل تصمیم گیری...الان خوندنش رو نیاز دارم چون به نقطه ای در زندگی ام رسیدم که می بایست بهترین تصمیم زندگی ام را بگیرم
هشت ماه پیش پر از کینه بودم
و اکنون پر هستم از رنجش
زخم هایم عمیق هست عمیق ِ عمیق
ولی با آنچه که در این مدت آموختم می تونم التیامشون ببخشم ... می دانم که جای زخم هایم از بین نمی رود و دیدن اونها مرا به یاد با ارزشمندترین تجربه ام در این سی سال عمرم می اندازد
می دانم که تمام تلاشت این بود که من درست زندگی کردن را بیاموزم
می دانم که امیدوار بودی که بر می گردد
می دانم که از ته قلبت برای زندگی ام دعا می کردی
ممنونم به خاطر همه چیز
ممنوم از اینکه دنیا را خیلی زیبا به من نشون دادی
ممنونم که مرا با خالق خودم بیشتر آشنا کردی جوری که اکنون در هر لحظه خدا را در کنارم لمس می کنم و می دانم که او برایم چیزی را می خواهد که به صلاحم هست نه آن چیزی را که من می خواهم و خدا همیشه برای بندگانش بهترین را می خواهد چرا که الرحم الرحمین هست "مهربانترین مهربانان"
و این هم تجربه ای بود ...گاهی پیش بینی ها اون طوری که می خواهی نمی شود
و من حسن نیت تو را در این مدت دیدم
و واقعا تو را به عنوان خواهری بزرگ تر که می خواستم و هرگز نداشته ام می دانم
لحظه هایی بود که در بدترین شرایط به من ارامش می دادی
و فقط این ارتباط برای من دلگرمی بود
یادم هست که چطور فشارهای عصبانیتم را تحمل کردی و هیچ نگفتی..درک کردی و مرا باز هم در آغوش مهربانت پذیرفتی
همین الان مادرم تماس گرفت
نگران حالم بود...آخه دیروز خیلی حالم بد شده بود و هیچکس جز خدا و دخترم نبود...خدا رو شکر به بیمارستان نکشیدم ....
بهش گفتم نگران نباشه ، امروز خوبم ...و بهش گفتم مامان ممنونم ازت و خیلی دوستت دارم
اوج رضایت را در صدایش شنیدم
اینکه اینقدر من با مادرم بی مهری کردم و خودخواهانه فقط به فکر خودم بود مرا زجر می دهد
امید دارم خدا مرا ببخشد
همه این ها را مدیون تو هستم
فرشته جان ممنونم ازت
شاید امروز او را ندارم ولی چیزهایی بدست آوردم که بسیار با ارزش تر هستند
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
شاید امروز او را ندارم ولی چیزهایی بدست آوردم که بسیار با ارزش تر هستند
:104::104::104::104::104:
چقدر سخته حرف زدن واقعا دوست نداشتم که بین این حرف های دلنشین پستی بزنم .
اما نتونستم تحمل کنم و می خوام بگم که چقدر زیبا احساست رو بیان می کنی .
واقعا روحیه امروزت ستودنی است .
تبریک می گم به خاطر چیزهای با ارزشی که به دست آوردی .
بالهای صداقت عزیزم این رو به جرات می گم که از تو و از زندگیت از صبرت
و همین الان از روحیه ای که داری چیزهای با ارزشی آموختم . ممنونم .
بالهای صداقت عزیزم تمام حرفهات دلنشین هستند و برای من کاملا قابل درک هستند .
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
سلام به تو
ani
انی دوست داشتنی و زیبا
خوشحالم که اکنون رها هستی :72:
در این مدت که در این تالار بودم می دانم که تو نیز نگرانم بودی
برای لحظه لحظه هایم خودت را من می پنداشتی و مرا گذشته خودت دیدی و تلاش می کردی که آسیب های که تو دیدی من نبینم
انی در تاپیک من لب به سخن گشودی و راز دلت را گفتی
تو خودت نمی دونی
بارها و بارها زندگی ات را خواندم
اوج ایثار و گذشتت رو دیدم
گذشتی که تو در زندگی زناشویی ات داشتی و من اون گذشت را نداشتم
و افسوس می خوردم کاش من هم به مثال تو اون گذشت را می داشتم
ولی اکنون گذشته و تاسف بر گذشته برای من جز حسرت روزهای از دست رفته چیزی نیست
مثبت اندیشی ات
شور و نشاطت
اشتیاقت
و اینکه دست از تلاش بر نمی داری
همیشه مرا به سمتت جلب می کند
یادت هست اولین پستی که توی تاپیکم زدی
نقل قول:
از احساسات هم دست برادر و قدری منطقی فکر کن
این یعنی چه که می گویی دوستش دارم ؟! این مرد یا به تو آسیب زده و آسیب زدنهایش جدی است که واقعا معنی دوستش دارم را نمی فهمم . یا آسیب نزده ؟!
اگر آسیب زده و تکرار هم خواهد کرد این چه دوست داشتنی است ؟!
شما برای اینکه در کنار کسی باشی و با وی زندگی کنی اولین نیازهای زندگی که احساس امنیت و آرامش است را نداری
پس چطور می توانی بگویی من فردی را که از من و بچه ام سلب آرامش و امنیت می کند دوست دارم ؟!
البته خود دانی . چون زندگی شماست و شما باید تغییر را بخواهی تا تغییری صورت بگیرد !
این سئوالهایت را بارها و بارها از خودم پرسیدم
به من آسیب زده
نیازهای اولیه ام را هم در کنارش ندارم
...
هشت ماه گذشته
اون احساساتم فروکش کرده
....
طلاق عاطفی ایجاد شده
اما من هنوز....
فکر می کنم لبریز از احساسم و کور
...
؟؟؟؟
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
خواهش می کنم خودت را عاشقانه دوست بدار .
تو به قاعده ی شرایط زمانی و مکانی و آن میزان از مهارتی که داشتی و بلد بودی به علی داده ای و از او گرفته ای .
با میزان آگاهی و مهارت و توانایی امروز ، دیروز را نسنج و خودت را به مسلخ نبر .
خودت را و زندگی ات را با من و یا دیگری و دیگران مقایسه نکن .
در قفس را باز کن ....بگذار اوج بگیرد . اوج بگیری .
زندگی کن که لایق لحظه لحظه شادی و رضایت و امنیت و آرامش هستی و هست .
تو و دخترک نازنین و شیرین زبانت را دوست دارم :43:
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
باران جان می دانم درکم می کنی
سلام به عشق ازلی و ابدی ام
علی
با صمیم قلبم می خواهم برایت بگویم
تا فردا مدت زیادی نمونده
(خدایا کمکم کن بتونم بگویم)
از ته دلم برایت آرزوی خوشبختی می کنم
تو را به خدایی می سپارم که برای مدتی تو را به من داد
اکنون تو را به آغوش همون خدا می سپارم که خوشبختت کنه
از صمیم قلبم علی جان تو را رها می کنم
تو لایق این هستی که زندگی سرشار از خوبی داشته باشی
دوستت دارم ولی نه خودخواهانه ...امید دارم خدای خوبم این قدرت و توانایی را در من پرورش بده که از همه چیز بگذرم
خوشبخت بشی:72:
پدرم
ای کسی که با تمام وجودت مرا دوست داری و درک می کنی
بابا خیلی دوستت دارم ...من فرزند شایسته ای برایت نبودم
می دانم هیچ کاری براتون نکردم
می دانم که بسیار خودخواه بودم
بابا از ته قلبم دوستت دارم
بابا ممنونم از اینکه حمایتم کردی
همیشه دعا کرده و می کنم خدا عمری با عزت بهت بده
بابا دوستت دارم منو ببخش بابت همه ی بدی هایی که کردم
می دانم که تو پدری و می بخشی
امید دارم خدا هم ببخشد
انتظاری ندارم
بیست و نه سال به اشتباه بودم الان می خواهم و تلاش می کنم اصلاح کنم
پدر خوبم که امروز مرا درک کردی ..مرا فهمیدی ... به من امید و اعتماد به نفس دادی ....ممنونم ازت که تاییدم کردی....کاش الان در کنارت بودم
فقط می تونم بگم
مادر مهربانم
که چون همیشه در کنار بوده و هستی
خوشحالم از اینکه مادری چون تو دارم
مادر نازنینم که تمام نگرانی ات من هستم
دوستت دارم و برای تمام این سالها که به نادانی و جهل من گذشت متاسفم
مادر خوبم تو را دوست دارم
و از داشتن والدینی مثل شما افتخار می کنم
http://www.hamdardi.net/imgup/19427/...525746bead.gif
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
سلام بالهاي صداقت عزيز!:310:
اينقدر تاپيكت روان بود كه احساس كردم باخوندن كلماتت دارم پرواز ميكنم. اونقدر رها و آرام هستي كه ميشه دستهاتو گرفت و باهاش به آسمون پرواز كرد. لحظه اي فكر بخشايش همه براي رهائي خود !:316:واقعا حس زيبائي است . مطمئن باش خدا تو رو نه فقط به خواسته قلبيت كه به بهترينها ميرسونه!:300:من تجربه كردمو وبه نتيجه اش اميدوارم!:323:
موفق و مطمئن باشي!:46:
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
بالهای صداقت عزیزم
خوشحالم که تو این مدت انقدر پیشرفت روحی داشته ای که اینگونه رها شوی
بزرگ شدنت را تبریک میگم ،ایستادگیت را تبریک میگم
مطمئن باش تو از امتحان الهی پیروز و سربلند بیرون امده ای ،اینده خیلی روشن ،به شرط اینکه بخوای(که میخوای)
تا موفقیت چند قدم بیشتر نمونده ، کسی که تو مشکلات خم میشه ولی نمیشکنه ،خدا اونو قویتر میکنه ،اینو خودم با تمام وجودم حس کرده ام که دارم بهت میگم
بهت تبریک میگم:72::104::104::104::43:
RE: سخنی با مدیر و هم تالاران
بالهای صداقت عزیزم :72:
با تمام وجودم برات آرزوی دلی شاد و سرشار از آرامش دارم...
امیدوارم همیشه روحت مثل پر، جسمت رو به آسمون بکشونه و از اوج به تمام مسائل نگاه کنی ..... خوشا به حالت که طعم شیرین بخشش رو می چشی...
آسمون رو بغل بگیر و آبی شو ...
رها باش و سر بلند...
:72: