تكيه بر خاك كردم خاك بر پشتم نشست
دوستي با هر كه كردم ، عاقبت قلبم شكست
آنقدر رنجي كه دنيا بر دل ما مي كند
بر دل هر كس كند او ترك دنيا مي كند
نمایش نسخه قابل چاپ
تكيه بر خاك كردم خاك بر پشتم نشست
دوستي با هر كه كردم ، عاقبت قلبم شكست
آنقدر رنجي كه دنيا بر دل ما مي كند
بر دل هر كس كند او ترك دنيا مي كند
دوستي با هر كه كردم زد به قلبم خنجري
عاشق هر كس شدم او شد نصيب ديگري.
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانهء میدانم آرزوست .
تا بر گذشته مي نگرم،عشق خويش را
چون آفتاب گمشده مي آورم به ياد
مي نالم از دلي كه به خون غرقه گشته است
اين شعر،غير رنجش يارم يارم به من چه داد
دوستي با هر كه كردم
آنكه با خون جگر پروردمش
آخر سر آمد و جلاد شد
دلم خزانه اسرار بود و دست قضا درش ببست و کلیدش به دلستانی داد
شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب به مومیایی لطف توام نشانی داد
:72:
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
مال رفته عمر رفته اي نسيب
مال و جان داده پي كاله ي معيب
رخت دادم زر قلبي بستدم
شاد شادان سوي خانه مي شدم
منم فتنه هزاران فتنه زادم
به من بنگر که داد فتنه دادم
ز من مگریز زیرا درفتادی
بگو الحمدلله درفتادم
ما رنـد خـرابيم و تويي مير خرابـات
ما اهل خطاييم و خطا پوش توي تو