حرف هاتون درسته ولی نمی دونم چمه. 2 روز کرخته کرختم. امین تلاش کرد برای تمامس ولی جوابشو ندادم. اونم البته مغروره ها...
نمی دونم تا کی ولی حالا حالاها نمی خوام باهاش حرف بزنم. احساس می کنم اصلا نمی شناسمش و خیلی غریبه است.
نمایش نسخه قابل چاپ
حرف هاتون درسته ولی نمی دونم چمه. 2 روز کرخته کرختم. امین تلاش کرد برای تمامس ولی جوابشو ندادم. اونم البته مغروره ها...
نمی دونم تا کی ولی حالا حالاها نمی خوام باهاش حرف بزنم. احساس می کنم اصلا نمی شناسمش و خیلی غریبه است.
نازنين جان به نظر من همسرت تقصيري در بوجود اومدن اين اتفاقات نداره چون اون شما رو وادار نكرده بود كه بار سنگين تر از خودتون رو شونه هاتون بگذاريد . فعلا" تو وضعيت نيست كه بتونه باري از دوشت برداره .
پس سعي كن روحيه خودت رو حفظ كن . و اگه راههايي براي كمتر شدن فشار هاي مالي در نظرت هست به اونا هم فكر بكن .
خانوم نازنین سلام
ببینید در اشتباهات هر دو نفر رودر ابتدا مقصر بدونید و به جای اینکه دنبال سهم افراد از اشتباه بگردید راهکار رو مد نظر تون قرار بدید. من خاطرم هست در شرایطی که با مشکل مالی مواجه شدید "بحث اون چک و مسائل مربوط به اون) مشکلی که مستقیما به خود شما برمی گشت و عملا از دست همسر شما کاری برنمیومد لحن صحبت شما در مورد ایشون چقدر متوقعانه بود و اصولا با کلمات تحقیر آمیزی از همسرتون یاد کردید.(امیدوارم از دست من ناراحت نشید ولی واقیعت رو می تونید خودتون بررسی کنید در صحبتهای اون زمانتون) مسلمه که گوشه ای از این صحبتها رو رودررو هم با همسرتون مطرح کردید و یقینا کمتر مردی توان تحقیر شدن مردونگیشو داره. من فکر می کنم که اشتباه شما این بوده که شناخت دقیق از روحیات خودتون نرسیدید و بار زندگی مشترک رو به تنهایی به دوش کشیدید. اشتباه همسرتون هم این بوده که در شرایط مالی و کاری خودشون یک زندگی مشترک رو شروع کردند.
به هر حال اینها گذشته هایی است که باید به جای حسرت خوردن در موردش با شناخت اونها در مورد آینده بهتر تصمیم گرفت. هیچ انسانی بری از اشتباه نیست. رفتار شما در اون زمان با همسرتون نامطلوب بود و رفتار همسرتون با شما در این دو روز گذشته. خرابترش نکنید. امین ساکت و آروم شما در درجه اول یک مرده و حتی اگر این رو هم در نظر نگیرید یک انسانه . یک انسان با یک حد و آستانه روحی . عوامل اطراف اون و مشکلاتی که بر سر اون وارد شده ( همین قضیه که شما کار می کنید و ایشون نمی تونه کار کنه فشار روحی سنگینی رو به اون وارد کرده و اون رو مسلما عذاب می ده) آستانه اون رو تحریک کرده و اون عصبی شده.ایشون چیزهایی رو در درون خودشون ساختند و حساس شدند(این حساسیتها شاید عمدتا بی مورد باشه ولی ناشی از زیر سوال رفتن یک سری کارکردهای مردونه مثل توان تامین زندگیه) که شما با ملایمت می تونید بهش نشون بدین که این فقط یه حساسیته و این رو به مرور با رفتارتون توام با احترام نشون بدین.حق واکنشهای خارج از حدود نرمال رو به یک انسان که مسلما فرشته خو نیست بدین. همون طور که یک زمان به خودتون دادید. ایشون که به گفته خودتون تماس گرفتند و شما جواب ندادید!! من تصور می کنم شما یک زن منطقی ، مسئولیت پذیر ، خونواده دوست( و البته کمی مغرور) هستید که تنها نیازمند این هستید که درونیات یک مرد رو با مطالعه روحیات اون بیشتر بشناسید و اندکی خودمونی تر با امین زندگی کنید. امین هم باید یک سری تغییرات رو در خودش بده که به هر حال چون نیست بهتره ابتدا شما تغییرات رو درون خودتون بدین و منتظر نتیجه باشید در غیر این صورت حتما یک مشاوره به کاهش شدت این تنشها که گاها ناگزیر هستند ( به دلیل مشکلات فراوان مالی-خانوادگی و...) کمک می کنه.
:47:من همیشه پشتش بودم. هیچ وقت هم بابت کاری سرش منت نذاشتم. خانوادش خیلی اذیتم کردن.
همسرم توقع داره یک شبه همه چیز رو دور بریزم.
واقعا نمی تونم اقای سورنا. چون هر دفعه که می روم باز هم چیزی می شنوم.
به قول شما شاید من هم مقصرم...:302:
شما هم مقصرید. همون طور که اون وخونوادش مقصرند. دنبال مقصر نگردید . فقط دنبال تغییر بگردید. روش مناسبی برای اینکه این حساسیتهای خودتون رو کم کنید پیدا کنید تا اون هم قدرشناسیشو بیشتر کنه پیدا کنید. سعی کنید برای تمرین هم که شده فقط در مورد مسائل بحرانزای زندگیتون اینجا صحبت کنید و به خودتون بقبولونید که در برابر خیلی از مسائل باید cool بود.به خودتون و امین و زندگیتون زمان بدین.
سلام!عزیزم مهم اینه که همسرت تورو خیلی دوست داره اما به نظر میاد بین تو و خانوادش گیر کرده .انگار در شرایطی قرار گرفته که باد یکی رو انتخاب کنه. قبل از ازدواجتون احتمالن با تلاش بسیار اونها رو راضی کرده و حالا که ازدواج کردین هنوز هم فشار خانوادش رو داره تحمل میکنه. مهربونم سعی کن به خانواده ی همسرت بهانه ای ندی که عصابانیت کنن. خیلی سخته.اما سعی کن در آرامش کامل به همه ی رفتارهای درست و غلط خودت هم فکر کنی.گلم همسر تو قبل از اینکه همسر تو باشه پسر اون خونوادست.بهش اطمینان بده که خیلی دوستش داری.ازش بخواه بدون اینکه تا لحظه ی آخر کسی متوجه بشه با هم به مسافرت یا حتی گردش برید. بذار وقتی پیش تو میاد احساس ارامش کنه.نخواه که همیشه طرف تو رو بگیره.بهش بگو که میدونی بین ت و خونوادش گیر کرده.بهش بگو حاضری کمکش کنی چون کمک به اون رو کمک به خودت میدونی.وقتی اون در آرامشه تو هم در آرامشی. مردها زیاد پیش میاد که نیاز به خلوت داشته باشن. گاهی با نامه های عاشقانه غافلگیرش کن. وقتی خسته است و نمیخاد باهات حرف بزنه حرف دلت رو در نهایت صداقت و مهربانی براش بنویس.
به مادر و خواهرش در حضور خودش هم توجه کن. تا ببینه که کسانی رو که دوست داره از طرف تو صدمه ای نمی بینن.اینطوری میفهمه که تقصیر تو نیست اگه مشکلی پیش میاد.نمی خام خواهر همسرتون رو زیر سوال ببرم که با وجود اطلاع از حساسیت شما نسبت به اون خانم بازهم پاش رو به محافل شما باز میکنه اما اینبار با اون خانم علی رغم احساستون گرم بگیرید و فکر کنید که این خانم نیاز به توجه داره.فکر کنم اینطوری خواهرشوهرتون دیگه فکر کنه حساسیتی وجود نداره و دست از سرشما برداره.
تمام این حواستون باشه که پای اون خانم به خونه ی خودتون باز نشه.خواهرشوهرتون رو با همه ی ناملایماتش بپذیرید و بدونیدشاید به خاطر این که فکر میکنه شما برادرش رو تصاحب کردین همچین رفتاری داره. سعی کنید بهش بفهمونید که اینطور نیست.
یادتون باشه حرفهاتون رو قورت ندید اما با عصبانیت هم مطرح نکنید.بذارین همسرتون با نامه از احساساتتون باخبر بشه تا بفهمه که چقدر آزار دیدین.
ببخشید به خاطر پرحرفیم.مشاور خانواده بهترین راه حل مشکل شماست.
نازنين جان
با هر دست كه توي زندگي بدهي با همان دست خواهي گرفت.
نازنين جان
من واقعا تجربه كرده ام كه اين توقعات است كه باعث مي شود تا همه چيز و همه كار وجهه زيباي خودش را از دست بدهد و براي هر كاري نه تنها لذت نبريم بلكه مانند يك شكنجه برايمان باشد.
كافيست كه بي توقع به او و زندگيت نگاه كني . در آن صورت همه چيز بهتر خواهد شد.
نازنین عزیز
کجای؟ با امین آشتی کردید؟
سلام الینای عزیز. هستم زیر سایه شما.
نمی خوام همه چی رو هی بیام بگم پستم جو چت پیدا کنه ولی یک اتفاقی رو می خوام تعریف کنم شاید اموزنده باشه!
مادر همسرم من همیشه به من می گفت : تو ادب نداری، با ما با احترام حرف نمی زنی!!! حالا بیای تو خانواده ما ادب یاد می گیری!!!!!!!!!! این حرف رو چندین بار زده بود. حتی 2 هفته پیش هم دوباره خواهرشوهر من چون حرف کم آورده بود دوباره گفت : نازنین با من بد حرف می زنه و ...!!!! خلاصه من شده بودم یک ادم بی ادب.نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین غ
من با خانوادم خیلی راحتم دوستان حتی در بیشتر مواقع مامانم رو به اس صدا می کنم. و از اونجایی که مادرشوهر من طبل تو خالیه همیشه این موضوع رو هم می زد تو سرم که تو حتی با خانواده خودت هم بد حرف می زنی و...
خلاصه چند روز پیش تو محرم ما مشهد بودیم. این اولین مسافرت من با خانواده همسرم بود و 4 روز با هم بودیم.
دوستان باور نمی کنید خواهر همسرم چقدر بی ادب با مادرش صحبت می کنه. خیلی همشون به هم پرخاش می کنن. منم با خانوادم و پدرم مشکل دارم ولی حرف زدن من کجا حرف زدن اونا کجا؟؟؟؟
این همون خانواده ای بود که مادرشوهرم می گفت بیای احترام یا می گیری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این حرفش همیشه تو دلم من می موند و هر چی هم می گفتم نه این طوری نیست اون در کمال پررویی بازم حرف خودشو می زد ولی از اونجاای که خدای بزرگ واقعا عادله این 4 روز من دیدم رفتارهاشون چه جوریه؟؟؟!!!
منم برگشتنی توی قطار جلوی همشون به همسرم توپیدم که این چه طرز حرف زدن با مامانته. خجالت بکش. 3 روزه تو و مهسا هر چی دلتون می خواد به مادرپدرتون می گید. زشته بزرگتری. کوچکتری. مامانت به من همیشه می گفت بیام تو خانوادتون ادب ازتون یاد می گیرم ولی این ادب تو و مهسا ؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!! همون بهتر که یاد نگیرم. من اگه این طوری با پدر مادرم حرف بزنم بابام منو می ذاره جلو در کوچه. بیخود نیست مامانت هی می گه احترام احترام. بنده خدا حق داره. فکر می کنه منم مثل تو و خواهرتم. اگه یک دفعه دیگه جلوی من با مامان اینا بد حرف بزنی من دیگه باهات حرف نمی زنم...:305::305:
:P وای بچه ها قیافه مادر شوهرم دیدنی بود. قرمز شده بود و هی داشت حرفو عوض می کرد!!!:73::227::227:
شاید بگین بدجنسم ولی خیلی خیلی دلم خنک شد.:D
واله. خسته شده بودم انقدر حرف چرند بار من کرد.
یک بار سنگین از روی دلم برداشتن.
باور کنید من خیلی بهش احترام می ذارم ولی انگار عقده احترام داره !!! هی الکی به من گیر می داد.
حالا ببینم بازم روش می شه دوباره به من بگه ادب نداری! مامانت یادت نداره. بیای تو ما یاد می گیری؟؟!!!:227:
:104: آفرین نازنین . دل من هم خنک شد. حرف تو اصلا" بد نبوده.
خب میگن از هر دست بدی از همون دست میگیری دیگه.
:199: آره. دل منم خنک شد. حالا از این به بعد دقیقا همین طوری می خوام رفتار کنم. به وقتش و مودب جواب حرفاشو بدم.
اومدیم نه تنها هیچی نگفت بلکه امروز هم زنگ زده : فلان مغازه حراجی زده بریم پالتو بخرم برات!!!:227:
همینه الینا جان. خانمی و سکوت بیش از حد واقعا نمی شه. به وقتش مودب بدون اینکه از وقار ادم کم بشه باید جوابشون رو داد:305:
سلام عزیزم
از قدیم گفتن باید با هر کس مثل خودش رفتار کرد تو این چند وقت واقعا بهش اعتقاد پیدا کردم
آره
من هم با اینکه شوهرم 2 هفته است که اومده ولی فقط 3 بار رفتم بالا. مادر شوهرم هم با اینکه یه کم اولش اذیت کرد ولی کم محلی من باعث شد که حریمشو بشناسه و دیگه به من دستور نده. گرچه هر کاری کنیم اونا همونی هستند که بودند. امیدوارم موفق باشی عزیزم.
دقیقا. ذاتشون عوض نمی شه فقط می شه کمی کنترلش کرد.
بهتره كه بعضي ها گاهي به خودشون بيان. براي اينكه به خودشون بيان و بدونن كه دارن چي كار مي كنن لازمه كه كمي كمكشون كنيم.
خيلي كاري خوبي كردي كه كمك كردي يادش بياد كه كي هست.
نازنین غ جان خیلی توپ بود باور کن وقتی حرفات رو خوندم کلی خندیدیم
خیلی بامزه حق مادرشوهرت رو گذاشتی کف دستش
به این میگن سر بریدن با پنبه
آفرین دختر خوب آفرین
نازنين جان اول صبحي كلي خنديدم دستت بي بلا كيف كردم.
:199:
خودمم از خودم راضیم. دیروز که دوباره دیدمش یکسری دیگه سر همین موضوع کلی اظهار دلسوزی کردم براش!!! واقعا حقشون بود. به خدا خستم کرده.
فقط پزو فیس و افاده داره!!!
:73::227::104:
نازنین جون آفرین خیلی منطقی و به جا رفتار کردی خوشم اومد. :73:
من اشتباه کردم.:302: نه تنها آزادتر نشدم بلکه خسته تر شدم:54::54:نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین غ
بازم اشتباه کردم... :302:نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین غ
مگه چی شده نازنین جان؟
به خاطر همین میگم سعی کنید زودتر ازدواج کنید . دوران عقد خالی از مشکل نیست.
در کل بی معرفته. خیلی...
عزیزم صبر داشته باش . دوران عقد از این مسائل و مشکلات زیاده . من هم تو دوران عقدم بعضی وقتها فکر میکردم اصلا نباید ازدواج میکردم و چه اشتباهی کردم . این تفکر هم وقتی که مشکلی پیش می اومد ویا مامانم غر میزد به کلم میزد . ولی خوب خدارو شکر با هر بدبختی بود گذشت و الان راضیم . این رو هم قبول کن که هیچوقت 2 تا خانواده مثل هم پیدا نمی شه . از نظر آداب و روسوم و تفکرات همه با هم فرق میکنن. یا تو خودت رو با اونا وفق بده یا کاری کن که امین خودش رو با شما وفق بده . تو که نمی تونی اونا رو عوض کنی و فقط خودت حرص میخوری پس سعی کن بشی مثل اونا . کاری که الان من دارم میکنم با خانواده شوهرم مثل خودشون رفتار میکنم ولی شوهرم رو مجبور میکنم که مثل خانواده من رفتار کنه .
نازنین عزیز فکرمیکنم کمی پات بلغزه و بخوری زمین بلند شدنش خیلی سخت تر از اینه که الان که این مسیر رو به سختی میری پاهات و جاهای محکم بزاری و محکم راه بری......من تجربه دوران عقد ندارم ولی این چند ماه هم تا سربازی همسرن تمام بشه صبر کن و ضعف ها رو بین خودتون پیدا کن تا اون وقت دست به کار بشی الان هر چه قدر بگی فقط خودت رو خسته تر میکنی این نیرو رو بزار برای اون وقت که به همسرت یاد بدی چه طور مرد بشه.......من مشکل خودم همینه این سختی و مراحل رو نمیخوام بهجون بخرم حاضرم خیلی چیزا تحمل کنم ولی اینو نه!!!حالا که تو قبول کردی محکم باش به خودت شک نکن که اگر خودت به خودت شک کنی ادم های اطرافت هم به خودشون اجازه میدن به قدرتت شک کنن و اون وقته که شاید کارایی بکنن که اصلا حقشو ندارن!!!!!!!!خدا وقتی اهی رو جلوی روت گذاشته نیروشم توی وجودت گذاشته......موفق میشی دوست عزیزم!!!!به این حرف اخرم ایمان دارم.....
مرسی سارای عزیز.
ولی همسرم و خانوادش کلا تنبل هستن. مادر شوهرم امروز زنگ زده ، فردا خونه مهسا مهمونی زودتر بیا کمک من!!!!!!!!!!!!!!!!!
واقعا پرروه. دختر خودش سر کار می یاد خسته است ولی من نه؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
انگار هر چی من محکم تر می شوم اونا دل نازکتر می شن!!!!!!!!!!!!! شاید تو دلشون می گن دختره پوست کلفته بذار بکنه!!!
منم گفتم فردا امتحان دارم تا بیام خونه می شه 6 . تا آماده شوم و بروم آرایشگاه( ابرومو ببینید از یک پیرزن بدتر شده به خدا!!! ) حمام و بیام می شه 8 .
هی می گه خب امروز برو. این کار رو بکن . اینجوری برو و ...
خیلی خودمو کنترل کردم بهش نگم : مرسی از برنامه ای که برام ریختین!!!!!!!!
خیلی پرروه. دار واسه من برنامه می ریزه!!!!!!
آخرش گفتم : چشم. سعی می کنم زود بیام ولی قول نمی دهم...
گفتم شاید حق با شما بود من نباید خونه رو می گرفتم. باید می ذاشتم امین خودش به وقتش 200 میلیون پول خونه بده. گفتم خوشی زیاد زده زیر دلش...
حالا هم اگه نمی تونه یا ناراحته بگه به بابام بگم کنسل کنه قرارداد رو. گفتم بی مسئولیته. ( داشتم به در می گفتم دیوار بشنوه )
سکوت کرده بود. هیچی نمی گفت.
دوستان اصلا از رو نمی رون. اصلا. حالا منم گذاشتم فردا 8 بروم. 11 شب هم بیام خونه. امکان نداره خانه مهسا بمونم. فرداشم امتحان دارم.
چقدر دلم می خواد بزنم زیر همه چی...
نازنين جان
به نظرم ناچاري خودتو تغيير بدي
تو كه نمي توني يه ايل و قبيله رو تغيير بدي ولي زورت كه به خودت مي رسه
سعي كن فكر كني اون هم مادر تو هست
مي دونم با اين حرفم حسابي از من حرصت مي گيره و عصباني مي شي
اما يكبار امتحان كن
خودتو بذار جاي مادر اون و بگو اگر روزي عروسي داشتي دوست داشتي چي كار كنه؟
مي دونم كه توقعاتشون بي جاست اما اگر حس كني كه عضوي از اون خونواده هستي هر چند هم كه بد باشند اما رفتارشون رو بيشتر مي توني تحمل كني. تقريبا منظورم اينه كه تو هم مثل اونا بشي.
مي بيني كه مهسا با مادرش راحت تر كنار اومده. تو هم بايد بشي دقيقا مهسا و مادر اونو مادر خودت بدوني
اينطوري تو هم عادت مي كني كه مثل اونها زندگي كني و از اين وضعيت خسته نمي شي.
كم كم امين هم با تو راحت تر مي شه و تو را مثل خواهر و مادرش مي بينه و بيشتر با تو اخت مي گيره. اينطوري تو راحت تر مي توني به رفتار او تسلط پيدا كني و امي ن هم بي خودي با تو كلنجار نمي ره و توي روي تو واينمي سته.
خدا نکنه من مثل اونا باشم. خدا نکنه. 100 سال...:160:نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانه
تو اخلاقي داري كه باعث مي شه خودخوري كني و دائم حرفهايي كه برايت ناخوشايند هستند را با خودت مرور مي كني و همين باعث مي شود بيشتر حرص بخوري و اذيت شوي و مي دانم كه گاهي كينه و نفرت جلوي چشمانت را مي گيرد.
اي كاش بتواني با اين نيروهاي دروني خودت كنار بيايي
...
...
...
اشتباه نكن! من از خانواده شوهرت طرفداري نمي كنم
منظور من اينست كه بيشتر به فكر خودت باشي
يك نفره نمي توان در جهان جهاد كرد و دنيا را گلستان.
تو به تنهايي نمي تواني با آنها مقابله كني.
بعد از چندي خاري مي شوي در چشم همه.
دنيا را زير و رو نكن. خودت را زير و رو كن.
بد بودند بد باش. خوب بودند خوب باش. نه در مقابل آنها بلكه جزو سپاهيان آنان دوشادوش آنها باش و دنيا را از ديد آنها ببين.
نازنین چرا خودت رو انقدر عذاب میدی . مادر شوهرت هرچی گفت بگو باشه ولی عمل نکن و کارخودت رو انجام بده . فکر کنم اینطوری کمتر اعصابت خورد بشه . فرداشب هم ساعت 9 شب برو اونجا و بگو هر کاری کردم که زود تر بیام نشد . فردا برنامه خودت رو پیاده کن . فردا با خیال راحت امتحانت رو بده آرایشگاهت رو برو حمومت رو برو و آخر سر هم برو خونه مهسا . بابا جون مهم خودتی . تازه میتونی در مورد خونت هم یه کاری کنی . اون خونه ماله تو و خودت میتونی در موردش تصمیم بگیری . به نظر من اصلا توی اون خونه نرو زندگی کن اجاره بده اون خونه رو و امین رو مجبور کن که برات خونه اجاره کنه . نذار که اون فکر کنه همیشه یکی هست که ساپورتش کنه . فردا پر توقع میشه . من پدرم یه خونه 2 طبقه داره و من میتونستم که بعد از ازدواج با شوهرم برم اونجا زندگی کنم و اجاره خونه هم ندم ولی اینکارو نکردم اونو مجبور کردم که بره خونه اجاره کنه چون میخواستم که از اول روی پای خودش باشه و امیدش به این نباشه که خوب حالا پدر زنم هست میرم خونه اون میشینم . الان هم تو گوش امین بخون که اون خونه رو اجاره میدی و امین باید به فکر یه سرپناه برای تو و خودش باشه . نذار سنگینی خودش رو بندازه روی شونه های تو .تو به اون تکیه کن و تو سنگینیت رو بنداز روی شونه های اون .عزیزم به فکر خودت باش . بزار اون هم ذره ای از سختیهای تو رو درک کنه و بفهمه که تو چی داری میکشی .
نازنين جان
خداييش homa_59_25 راست مي گه
واقعا بهترین راه رو homa_59_25 گفت........نه تو این مورد بلکه تمام موارد بله بله و لبخند رو فراموش نکن از اون ور کار خودت رو بکن....ارزش تو خیلی بالاتر از این حرفاس....اینقدرم نگو بزنم زیر همه چیز از خودت زشته از خودت خجالت بکش!!!!!!!!!!
متاسفانه الان امین تمام تکیه اش به منه. بهانه کاملا موجهش هم سرباز بودنشه. این دو ماه هم خواهد گذشت.نقل قول:
نوشته اصلی توسط homa_59_25
مامانش خودش گفت!!! " نازنین جون این دو ماه رو هم صبر کن ببینیم پادگان امین تمام شه چی می شه!!!!"
واقعا نمی دونم... . شاید از اول اشتباه کردم زیر بار همچین ازدواجی رفتم. ولی از اونطرف هم چاره ای نداشتم. پدرم اذیت می کرد. الانم اذیت می کنه.
همه چی قر و قاطیه. کارم- خونم- خانواده ها- همسرم...
برام دعا کنید:203:
نازنین جان صبور باش در جا نزن من از شما ها انرژی میگیرم یکم تونستم خودم رو جمع کنم بهمم نریز!
همه مشکلاتت رو دسته بندی کن می تونی مشکلاتت رو حل کنی چون امین دوستت داره و کنارته، نمیدونی چه گوهری داری؟! بهشت رو داری و نمیبینیش!!!!!!!!!
نازنین جان
باورت میشه اسفند پارسال مادر شوهر من زنگ زد گفت کمک مامانت که خونه تکونی کردی بیا اینجا کمک من!!!!!!!!!!!!!!!!
من حتی کمک مامان خودم هم نمیتونم بکنم. من هم خندیدم جواب ندادم . بعد هم میخواستم برم تهران پیش شوهرم زنگ زدم خداحافظی کنم گفتم کاری ندارید؟ گفت کار که دارم ولی عروسم میخواد بره مسافرت نمیاد کمک من!!!!!!!!!!!!!!!!
انگار کلفت گرفته. چند بار هم بعد از رفتن مهمونها از خونشون رفت تو آشپزخونه ببینه ظرفها رو شستم یا نه. من هم چند باریه که اصلا" نمیشورم .
به شوهرم هم گفتم من هیچ وظیفه ای در قبال کارهای بالا ندارم شاید گاهی بهشون لطف کنم.
خلاصه نازنین جان از من میشنوی گاهی یه کار کوچولو کن ولی عادتشون نده.
به قول معروف جلوی ضرر رو از هر جا بگیری منفعته . رویه ات رو عوض کن عزیزم . ازش بخواه بزار از پدر مادرش قرض بگیره بزار بفهمه که بزرگ شده تو همسرش هستی نه دوست دخترش . مجبورش کن برات خرج کنه پدر مادر اون از خداشون بوده که یکی زن پسرشون بشه و پول تو جیبش رو هم بده . از الان نکن دیگه خواهش میکنم ازت . من هم توی دوران عقد همین مشکل رو داشتم همسرم کارش رو تازه شروع کرده بود و هرچه که در می اورد هزینه کارگاهش میشد ولی مت طوری باهاش رفتار کردم که بفهمه من زنشم و احتیاجاتی دارم من خودم میتونستم برای خودم بهترین رو بخرم و موقع خرید سراغ ارزونترین میرفتم برای اینکه اون برام بخره.یه بار با همسرم توی دوران عقد رفتم خرید و شلوار خریدم شد 20 تومن مادر شوهرم گفت وای چقدر گرون خریدی و خلاصه غر زد من هم خندیدم گفتم مثل اینکه شما دستتون تو خرج نیست این که خوبه من شلوار میخواستم بخرم 35 تومن ولی خوب به همین بسنده کردم . و این شد که هروقت میخواستم با شوهرم برم خرید برنامم رو طوری تنظیم میکردم که بعد از خرید بریم خونه ما و اونا خریدهامون رو نبینن و غر بزنن.تو هم سیاست داشته باش بازهم میگم ماهی رو هروقت از اب بگیری تازه هستش . تا سر خونه خودت نرفتی درستش کن چون اگه مزش بره زیز زبونش دیگه سخت میشه . تازه طوری رفتار کردم که برای خرید عروسی هم پول ریخته میشد به حسابم و خودم میرفتم خرید تا روز پاتختی مادر شوهر من لباس پاتختی من رو ندید حتی لباس عروسم رو هم تا شب عروسی ندید ارزو داشت که یه روز زنگ بزنم بهش بگم بیا با هم بریم خرید .یه بار بهم گفت من بهش گفتم والا من به مامان خودم هم نگفتم که بیاد چون میدونم شما مادرا پاها تون درد میکنه و مندوست ندارم که شمارا عذاب بدم .
نازنين جان اين دوران مي گذره و امين هم بالاخره يه كاري پيدا مي كنه بهتر از كار قبلي اش (يادمه گفته بودي كارش برنامه نويسيه) تو مي ري سر خونه زندگي ات و ... دلخور نباش خانمي . اما يه كم فقط يه ذره استراحت كن و يه سفر چند روزه برو يا هر طور مي شه تفريح كن . موفق باشي
نازنین جان خیلی دلم گرفت از آشفتگیت . عزیزم اینقدر این مسائلو واسه خودت بزرگ نکن . بخدا اونا یه چیزی میگن این تویی که داری خودتو داغون میکنی و خود خوری میکنی . جواب هر سلامی یه علیکه . مگه نه اینکه به مادر شوهرت برنامتو گفتی خوب طبقه همونم رفتار کن دیگه چرا اینقدر با فکر کردن به اخلاق و برخورده اون خودتو اذیت میکنی عزیزم تو هزاریم که خودتو حرص بدی اونا یه ذره هم عوض نمیشن چون به اخلاقشو ایمان دارن باهاش خو گرفتن . پس قربونت برم تو خودتو اذیت نکن هر وقت چیزی ازت خواستن همون جواب دلخواهتو بده و دیگه هم به حرفاشون فکر نکن .
مراقبه خودت باش خانمی.
نازنین جان در چه حالی؟ هنوزهم داغونی یا شاد و سرحالی؟
نازنین جان رفتی مهمونی؟ خوش گذشت؟