دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین
نمایش نسخه قابل چاپ
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین
نالهاي دردناك و روح گداز
بر سر گور آرزو ، دارم
مزرعه سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
و من چه قدر ساده ام ...که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام!
شادروان قیصر امین پور
من به پاي خود به دامت آمدم
من مگر ز دست خود كنم فرار !
راستی ایا
کودکان کربلا ....تکلیفشان تنها
دایما تکرار مشق آب!آب!
مشق بابا آب بود؟
شادروان قیصر امین پور
دلا شب ها نمينالي به زاري
سر راحت به بالين ميگذاريhttp://i30.tinypic.com/121valv.gif
يكي درد ويكي درمان پسندد
يكي وصل و يكي هجران پسندد
من از درد و درمان و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
:72:دلا ای حاصل تنهایی من
بیابانگرد من صحرایی من
من اینجا طاقت ماندن ندارم
کجایی ای دل دریایی من؟:72:
:305:[b]نه هرکه چهره برافروخت دلبر ی داند
نه هرکه ایینه سازد سکندری داند::47:
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم :47:]
من آن گلبرگ مغرورم كه ميميرم ز بي آبي
ولي با خواري و خفت پي شبنم نمي گردم...
مرا بنما مقیم منزل، دل
بتابان نور خود بر محفل دل
دلا طمع مبر از لطف بی نهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
ببخشید اشتباه شد :P:43:
لقایش را شدم ممنوع و محروم
منم اینک ز ظلم نفس مظلوم
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم
جرس فریاد می دارد که بربندید محملها
ای دل اگر نخواندت ره نبری به کوی او
بی قدمش کجا توان ره ببری بسوی او
و اينك در رواق كهكشان ها در آوای حزین كاروانها
در آن رنگین كمان پیرو خسته در آن اشكی كه بر مژگان نشسته
درآن جامی كه خالی مانده از می در آوایی كه برمی خیزد از نی
نشانی از تو می بینم
سراغی از تو می گیرم
من در غم تو کشیده ام رنج
تا در دل من غم تو شد گنج
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
**حضرت حافظ**
دانستم اين ناخوانده، مرگ است !
از سالهاي پيش با من آشناست !
تاب بنفشه مي دهد طره مشكساي تو
پرده غنچه مي درد خنده دگشاي تو
تاب بنفشه مي دهد طره مشكساي تو
پرده غنچه مي درد خنده دلگشاي تو
و آنچه در جان و جگر يك عمر پنهان كردهام
سر در آغوش هم آريم و به يكديگر دهيم
من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها مي كني اي خاك درت تاج سرم
ما هر دو ، دراين صبح طربناك بهاري
از خلوت و خاموشي شب ، پا به فراريم
ما درس سحر بر سر میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
مي گشايد دود شب آغوش خويش
زندگي را تنگ ميگيرد به بر
رشته صبرم بمقراض غمت ببریده شد
همچنان دراتش تو سوزانم چو شمع
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندنی همه سایه هما را
الودگی خرقه، خرابی جهانست
کو راهروی اهل دلی،پاک سرشتی
یارب سببی ساز که یارم بسلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
تنها نگاه بود و تبسم ميان ما http://qsmile.com/qsimages/156.gif
تنها نگاه بود و تبسم http://qsmile.com/qsimages/40.gif
من ز غم هجر تو افسرده ام
بال و پرم ریخته دل مرده ام
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
دايم گل اين بستان شاداب نمي ماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي
يا رب چه آفتي تو كه خوبان شهر را
چون گل هزارچاك به دل در هواي توست
تو حود ای گوهر یکدانه کجایی آخر
کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
در كنار چشمه سحر
سر نهاده روي شانه هاي يكديگر