نمیخوام از دستش بدم

توی این مدت باید روی خودتون حسابی کار کنید و برای خودتون یه سری حد ومرزهایی رو تعیین کنید
مثلا به هیچ کس نباید اجازه بدید در جلوی جمع بهتون بی احترامی کنه
همسرتون این اجازه رو نداره که مسائل خصوصی زندگی اش را با دیگران در میان بذاره
میزان رفت و امد با خانواده طرفین باید حساب شده باشه و محدود
و....
بعد باید خیلی محکم و قاطع برای حدو مرزهای خودتون ارزش قائل بشید و به هیچ کس اجازه ندید که اونها رو خدشه دار کنه
و در صورتی که همسر شما حد و مرزهای شما را پذیرفت به زندگی تان ادامه دهید
البته شما هم باید یه اصول اخلاقی و انسانی پاییند باشید که من با توجه به نوشته های شما می دانم که اینچنین هستید
موفق باشید برادر جوانم
انشاالله شما و همسرتان طعم شیرین عشق و خوشبختی رو به زودی احساس کنید
با ارزوی موفقیت :323:

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

چون شما رو می شناسند و می دانند که شما کوتاه می اید می خواهند شما رو بترسونند
شما همان طور که گفتم هیچ گونه اقدامی نکنید حتی اگه از طرف خانواده شان تماسی گرفته شد یه مدت شما پاسخ گو نباشید از پدر یا مادرتان کمک بیگرید

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط اتنا

اقای کامران حق با شما ماست
ایشان اول باید ارامش شون رو بدست بیارن
بعد باید متوجه بشن که خانم شون به ایشون علاقه داره یا نه

خیلی هم راحت می شه فهمید که همسرتون چقدر شما رو دوست دارند
دیگه سراغی از همسرتون نگیرید مثلا 3 ماه
اگه واقعا شما رو دوست داشته باشه یه حرکتی می کنه که نشون می ده به شما علاقه منده
به شرطی که شما تحت هیچ شرایطی توی زمانی که برای خودتون در نظر گرفته اید سراغ خانم تون نرید

---

میتونی‌ این کارو بکنی‌؟

اینکه ۳ ماه سراغ ازش نگیری؟

اراده قوی می‌خواد...

دوست من میگفت ۲ هفته سراغش رو نمیگیرم اما تاب نمیاورد...فرداش با خفت بهش زنگ میزد...

فکر میکنی‌ دوست داشته باشه یا نه...

چی‌ فکر میکنی‌؟

منو ببخش اما مطمئنی تو قلبش کسی‌ نیست؟

شما اگه نوشته های من رو از روز اول بخونید میبینید که من دو ماه و نیم هست که خانمم رفته
و حتی تلفنش رو روشن نکرده زنگ بتونم بهش بزنم
فامیلمم رفته باباش گفته هیچ کدومتون قبول نیستید و باید دوتا آدم بیاد که ابروتون پیششون گرو بمونه
منظورش رفتن ابروی ما بوده

... بگذریم
خواهر و برادر عزیزم من تصمیمم رو گرفتم
نمیخوام نظرم برگرده
اونا هم احتمالا دارن اقدام میکنن برای مهریه تا من رو یه مدتی بندازن زندون و از اینی هم که هستم داغون ترم کنن
این زندگی ، دیگه نفس های آخرشو داره میکشه
پدرش هفته پیش اومد و کارت ملی و شناسنامه خانمم رو برد
اما تا آخرین ذره وجودم مقاومت میکنم
نمیذارم یه لحظه هم من رو بدست بیاره با این روش ها
گفتم که ... بهترین و زیباترین و کامل ترین زن دنیا هم بشه ... دیگه لحظه ای نمیتونه من رو داشته باشه


اذیتتون کردم تو رو خدا ببخشید

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط m25teh

خب الان دو ماه و نیم هست که رفته ، هیچ زنگی هم نزدن
هفته پیش هم پدرش اومد شناسنامه و کارت ملیش رو گرفت برد
فکر کنم رفتن برای اقدام توی دادگاه

---

اگر فقط برای ترسوندن تو باشه که هیچ...بهترین کار اینه که جواب ندی یه مدت اصلا...

اما اگه واقعا قصدش جدایی بود،

اصلا ناراحت نباش،

در این شرایط فقط سعی‌ کن آرامش خودت رو حفظ کنی‌،

اگر کار به اینجا کشیده... دیگه باید تا آخر رفت...

خدا رو شکر کن که بعد از داشتن ۲ تا بچه کار به جدایی نرسیده و الان داری جدا میشی‌...

سعی‌ کن محکم باشی‌...

کامران

قبلا هم گفتم توی دفتر خاطراتش نوشته که هر کاری میکنه من به دلش نمیشینم
نوشته که سرنوشت او با رفتن عشقش تموم شده و بختش خراب شده

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط m25teh

شما اگه نوشته های من رو از روز اول بخونید میبینید که من دو ماه و نیم هست که خانمم رفته
و حتی تلفنش رو روشن نکرده زنگ بتونم بهش بزنم
فامیلمم رفته باباش گفته هیچ کدومتون قبول نیستید و باید دوتا آدم بیاد که ابروتون پیششون گرو بمونه
منظورش رفتن ابروی ما بوده

... بگذریم
خواهر و برادر عزیزم من تصمیمم رو گرفتم
نمیخوام نظرم برگرده
اونا هم احتمالا دارن اقدام میکنن برای مهریه تا من رو یه مدتی بندازن زندون و از اینی هم که هستم داغون ترم کنن
این زندگی ، دیگه نفس های آخرشو داره میکشه
پدرش هفته پیش اومد و کارت ملی و شناسنامه خانمم رو برد
اما تا آخرین ذره وجودم مقاومت میکنم
نمیذارم یه لحظه هم من رو بدست بیاره با این روش ها
گفتم که ... بهترین و زیباترین و کامل ترین زن دنیا هم بشه ... دیگه لحظه ای نمیتونه من رو داشته باشه


اذیتتون کردم تو رو خدا ببخشید

---

با یه وکیل خوب حتما مشورت کن...حتما...در مورد مهریه باید راه حلی وجود داشته باشه...

زندگی‌ که ۲ ماه طول نکشیده رو میخوان نقدش کنن، واقعا که...

بله هفته بعد با یه وکیل قرار دارم
تا اگه دعوت شدم به دادگاه محترم
بدونم حداقل چیکار باید بکنم
نمیدونم اگه برم زندان که دیگه هیچ ارزشی برام نمیمونه
زندگیم رو سیاه کردن
کل فامیل به اسمم قسم میخورد حالا ...
ای خدا

من شرایط شما را درک می کنم
تنها توصیه من به شما صبر و باز صبر و باز صبر است چون می دانم همسرتان را دوست دارید رده پای این دوست داشتن توی نوشته های شما هویداست
می دانم خیلی خیلی سخته ولی چاره ای نیست باید صبر کنید و روی تعریف حد ومرز های خودتون کار کنید
و هیچ گونه باز هم تاکید می کنم هیچ گونه تماسی از جانب شما و یا خانواده تان گرفته نشود
موفق باشید

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط m25teh

قبلا هم گفتم توی دفتر خاطراتش نوشته که هر کاری میکنه من به دلش نمیشینم
نوشته که سرنوشت او با رفتن عشقش تموم شده و بختش خراب شده

---

پس شک نکن به تصمیمت...

دوستت نداره و مطمئناً علت این رفتار‌ها هم این بوده تا تورو طوری خسته و بی‌ حوصله کنه که تو بگی‌ نمی‌خوام...

در مورد شرط گذاشتن روی مسائل جنسی‌ هم، به این علت بوده که امید به جدایی و بازگشته فرد مورد علاقه اش داشته...
بذار بره پی‌ زندگیش،

خدای تو هم بزرگه:203:

مخ آدم واقعا سوت میکشه...:320:

هم صبر میکنم
هم توکل میکنم
هم نمازهام رو خیلی عادی ادامه میدم و میخونم
هم ایمانم رو از دست نمیدم
هم شعر های مولوی رو بیشتر میخونم
هم حافظ رو همچنان دوست خواهم داشت
هم روح ام رو باز از اول میسازم
هم خدا رو بیشتر شکر میکنم
اما خدایا واقعا تو میدونی من دیگه کشش ندارم و اصلا نمیخواستم اینطوری بشه
بارها هم توی نمازهام گفته ام
فقط میترسم توی اون دنیا خدا رو از دست بدم مگر نه میلی به این زندگی ندارم

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

یه موقع هایی که خوب میشد باهام و مثلا بعد از آشتی میومد اشتباهاتش رو از دل من در بیاره بهش میگفتم ایول من همینو میخوام کار سختی نیست
اما خیلی کوتاه مدت بود شاید حتی به 24 ساعت نمیکشید
به یه ادم عاقلی گفتم : گفت ایشون سنشون کم بوده و براثر رفتارهای شما تحت تاثیر قرار میگرفته (جو گیر میشده) و اقدامات باب میل شما انجام میداده اما چون نیت قلبی و درونی اش نبوده به طور معمول خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو بکنی فراموش میکرده و در واقع خود واقعی اش دوباره نمایش داده میشده