RE: خیانت برای بار دوم.کمکم کنید
آنی عزیز: منم این موضوع را میدانم. من از جمله کسانی بودم که با طلاق مخالفت می کردم اما الان با توجه به تماسهایی که با آرزو دارم و حال کنونی اش را بخوبی درک میکنم بنظرم طلاق هم میتونه یک راه باشه الان آرزو توی شرایط سختیه البته از همون خیانت اول که اوایل ازدواجش بود همینطور بود بنابراین ماندن توی این شرایط مانند کسی است که توی یک کلاس داره در جا میزنه. خانم آنی صبر خیلی خیلی خوبه و این یکی از خصوصیات مثبت آرزوست (بر خلاف من:316:) اما
- به چه قیمتی؟
- به قیمت از دست دان بهترین روزهای جوانی اش؟
- بقیمت استرسهای همیشگی؟
- به قیمت لذت نبردن از نوزادی که تازه بدنیا آورده؟
واقعا به چه قیمتی آرزو باید توی این شرایط بمونه؟ من فکر میکنم الان موقع بیرون اومدن آرزو از این لاکظاهری بیخیالیه. منم با طلاق مخالفم چون خودمم بچه دارم درک می کنم چه روزهایی پیش روی اونه.اما باید یک راه بهتری بهش ارائه بشه ببینید الان مدتهاست صبر کرده از شوهرش دلیل خواسته اما نتیجه نگرفته من فکر میکنم شاید مطرح کردن مشکلش توی یک جلسه با حضور والدین و هر دوشون راه بدی نباشه! لطفا نظر بدید
من برای دوستم خیلی نگرانم اون تنها دوست صمیمیه منه کمکش کنید:323:
RE: خیانت برای بار دوم.کمکم کنید
خیلی جالب هست در همین سایت یکی دو نفری بودند که خیانت از طرف خانم بود. تمام بچه ها آقایون مرد خیانت را تشویق به طلاق می کردند و نظرشان این بود که زندگی با یک زنی که خیانت کرده است تلف کردن عمر هدر دادن خوشبختی هست ولی در مورد خیانت آقایان قضیه کاملاً بر عکس می شود.
آرزو جان تو یک انسانی و حق داری که مثل یک انسان با تو برخورد شود جدا از جنسیتت.
خاله من 3 سال پیش شورش فوت کرد هیچ بیمه ای نداشت و چون بعد از چندین عمل جراحی سنگین هم فوت شد هیچ پس اندازی هم برایش نبود یک خانم جوان 29 ساله با دو تا بچه 2 سله و 4 ساله.
سوال این است این زن باید نامید می شد و به انتظار فلاکت می نشست؟
کلاسهای آرایشگری رفت با کمک خانواده خودش ( پدر و مادر پیرش) بچه ها بزرگ می کند سخت بود اما بلاخره انجام داد .
سوال آزرو نمی تواند مثل خاله من عمل کند؟
کسانی که ادامه دادن یک زندگی تحت هر شرایط غیر انسانی را برای یک خانم لازم می دانند دلیل توصیه شان چی هست؟
RE: خیانت برای بار دوم.کمکم کنید
من از مخالفان طلاق و موافقان بسوز و بساز نیستم . اما عزیزم زن در جامعه ایرانی بسیار آسیب پذیر است و آرزو هم مستثنا نیست مخصوصا بعد از طلاق .
یکی از مسائل و مشکلات زنان بعد از طلاق هزینه ی بچه هاست پس زن باید از یک موقعیت مالی خوب برخوردار باشد و هزینه ی بچه ها واقعا شوخی نیست . آرزو بعد از طلاق باید فکر کند می خواهد چه سرپناهی برای بچه هایش داشته باشد ؟! با کدام پول می خواهد شکم آنها را سیر کند . مگر اینکه تصمیم بگیرد بچه ها را به دست بابا جان !!! بدهد .
من فکر نمی کنم این پدر توانایی درست نگهداری از بچه ها را داشته باشد و بچه ها کوچکتر از آن هستند که آرزو تصمیم بگیرد آنها را به بابای عیاش بدهد .آنها باید چه تصاویری را مشاهده کنند ؟!! البته اگر بچه ها بزرگ تر بودند می گفتم اشکال ندارد بچه ها را به پدر تحویل بدهد و بچه ها هم یاد خواهند گرفت با مسائل زندگی کنار بیایند اما یک نوزاد !!! واقعا برای من غیر قابل تصور است که از مادر جدا شود . شاید این بخش از تربیت و نقش والد درونی من باشد و اشتباه هم باشد اما من به واقع برای بچه ها بیش از خود آرزو نگران هستم .
و بدتر اینکه بعد از طلاق آرزو در نتیجه ی بی پولی به یک رابطه جدید وارد شود و....
مطمئن باش که اگر آرزو شرایط نسبی مناسب داشت بهترین پیشنهاد طلاق بود اما نه در شرایط فعلی . آرزو باید یاد بگیرد که بی خیال شوهرش شود و فکر کند این مرد یک هم خانه است . کار سختی نیست . و بعد روی خودش فعالیت کار و تمرکز کند تا خودش را از این همه وابستگی عاطفی - متقابل - مالی رها کند در ن روز تصمیم دیگری خواهد گرفت . اما اشگال آرزو این است که بی خیال شده و هر از گاهی با شدت بیشتر یادش می افتد که این مرد چه می کند ؟!!!
وقتی کسی هم خانه ی من باشد به من چه که می کند ؟! من از او استفاده می کنم تا به وقتش . می دانم صبر می خواهد ولی این چیزی است که به نظر من درست است
RE: خیانت برای بار دوم.کمکم کنید
سلام
به نظر من که بهتره که یه کم بیشتر روی حرفهایی که بچه ها میزنن تمرکز کنین...
ببین ارزو خانم شما که منتظر معجزه نیستین
به فرض که شما این اقا را در بدترین حالت ممکن با این خانم گیر انداختین.بعدش چی میشه.حالا به فرض که این دفعه هم مثه سری قبل گفت که من پشیمانم و ببخش شما فکر میکنی که درست میشه و اون دوباره یه مرد خوب میشه و به زندگی برمیگرده.نه مگه دفعه قبل چیزی درست شد که این دفعه بخواد بشه
اما در شرایط کنونی و با توجه به رفتاری که خانواده شما دارن و بچه های شما رو نمی پذیرن باید که شما در یه مدت روی خودت کار کنین و فکر کن که شوهرت الان فقط واست یه همخونه هست که خرج تو و بچه هات رو میده و تو سعی کن که در این مدت تا میتونی خودت روبالا بکشی روحیه ات را قوی کن به همه بسپار که یه کاری واست جور کنن و خودت توانایی هات رو بالا ببر تا از نظر کاری بهتر بتونی کار گیر بیاری .حتما لازم نیست که در رابطه با رشته تحصیلیت باشه.مطمئن باش یه پشتوانه مالی الان بهترین چیزی هست که میتونه کمکت کنه.بعد ازگذشت یه مدت زمانی که حس کردی بچه ات تا حدودی بزرگترشده و تو میتونی روی پای خودت وایسی و اواره نمیشی میشه واسه زندگیت یه اقدام اساس کنی .اما دراین شرایط که نه پشتوانه مالی داری و نه خانواده ای که کمک مالی بدن بهت و یا حتی بچه هات رو بپذیرن کاری نمشه کرد و اینکه تمام امیدت این باشه که شوهرت رو گیر بندازی در نهایت کمکی بهت نمیکنه کاش هدف ات رو از اینکه میخوای مچ شوهرت رو بگیری میگفتی؟اینکه به نظرت بعدش چی میشه .فکرمیکنی که قانون کمکت بکنه؟یا شوهرت متحول شه؟یا اون زن بترسه بره؟؟
اما به عقیده من اگه سعی کنی بااراده جلو بری و قوی باشی و سعی در بهتر کردن خودت در همه زمینه ها کنی این باعث میشه که زندگیت بهتر بشه و شاید رفتار شوهرت هم عوض شو.
ببین ویونا شما که میگی باید طلاق بگیره شما نظرت اینه که بعد طلاق همه چیز درست میشه؟؟؟؟؟؟؟؟
اره اگه پدر و مادری داشت که حمایتش میکردن بله .یا اگه از نظر مالی مستقل بود ولی الان خانواده او حتی حاضر نیستن که بچه اش رو بپذیرن...
خوب من فکر میکنم که بعدش هم تماما باید با والدینش در گیر باشه.مگر اینکه اونا الان بپذیرن که حمایتش میکنن.
اگه نه باید بچه رو بده به شوهرش و حتی یه شب هم خواب راحت نداشته باشه که الان بچه ام در چه وضعی است.ایا این همان چیزی است که ارزو در پی ان هست؟؟؟؟
RE: خیانت برای بار دوم.کمکم کنید
دوستان عزیز سلام
شوهر من تا وقتی بچه نوزادم بزرگ نشه و احتمالا تا 2 سالگیش با کار کردن من مخالفه و اینطور بگم که حتی اگه کار خوبی هم پیدا بشه نمی گذاره سر کار برم.این مورد رو قبلا تجربه کردم.یه موقعیت خوب کاری رو از دست دادم چون می گفت به هیچ عنوانی حق نداری و من اجازه نمی دم تا بچه 2 سالش نشده بری سر کار.بچه 1 سال و نیمه کوچیکه بره مهد!!!!!!
می دونم که اصلا دوست نداره من شاغل بشم.الان هم با یه بچه 3 ماهه می دونم اصلا نمی گذاره سر کار برم.شاید تا 2 سال دیگه.و من تا 2 سال دیگه خیلی از فرصتهای زندگیم رو از دست میدم.امکان اشتغال برام سال به سال کمتر میشه و...............واز همه مهمتر روز به روز و لحظه به لحظه در این زندگی پیرتر و داغون تر میشم.
نمی دونید در این 6 ماهی که این موضوع رو فهمیدم چقدر روح و روانم آسیب دیده.به خدا درک نمی کنید............
تحمل اینکه شوهرم با یه زن دیگه روابط عاطفی و جنسی داره خیلی سخته.برای من غیر ممکنه.تو این مدت فهمیدم که نمی تونم مثل بعضی های دیگه که این مسایل تو زندگیشون هست و نادیدش می گیرن باشم.تو رو خدا درک کنید.نمی تونم.
تحمل اینکه هر گونه رابطه عاطفی و زناشویی رو با من قطع کرده برام زجر آوره.خیلی سعی کردم بی تفاوت باشم وسعی کنم که اذیت نشم ولی نمیشه.اینها خط قرمزهای من توی زندگیه.چطور تحمل کنم؟
وقتی شوهرم میدونه که من به این مسایل بی تفاوت نیستم و اتفاقا برام خیلی مهمه و اصلا براش یه ذره هم اهمیت نداره داغون میشم.
کاملا احساس می کنم که حکم خدمتکار خونه و پرستار بچه ها رو دارم.آدم بدبختی که هر رفتاری رو نسبت به خودش تحمل می کنه و به صرف اینکه جدا نشه یا از نظر مالی تامین باشه هر خفت و خواری رو تحمل میکنه.
به واقع این احساسات خیلی بد رو تجربه می کنم.تو رو خدا شعار ندید.من با این احساسات به شدت تخریب کننده دست به گریبانم چه کنم؟
در این مدت به بهش فهموندم که از وضع حاضر اصلا راضی نیستم و دارم به جدایی فکر میکنم.ولی کوچکترین تغییری در خودش نداد.حتی یه سر سوزن و روز به روز روابطمون بد تر میشه.
تحمل اینکه براش اصلا اهمیتی نداره که من ناراحتم ....اصلا چی می گم..........به چی نیاز دارم برام غیر ممکن شده.با رفتارش بهم خوب فهمونده که همینه که هست .میخوای بخواه میخوای نخواه.
به یه ادم بدبخت تبدیل شدم که هر بلایی سرش بیاد نباید حرف بزنه.
این مرد منو هالو فرض کرده و داره به ریش من می خنده.حتما با خودش میگه دیدی در برابر هر شرایطی مجبوره تحمل کنه.
بابا ارزشهای انسانی من زیر سوال رفته.چقدر باید شخصیتم خورد بشه؟من نباید برای خودم ارزش قایل باشم؟وقتی من اجازه می دم باهام اینطوری برخورد کنه و هیچ برخوردی باهاش نمی کنم او به خودش اجازه بدترش رو میده.
خانم آنی عزیز شما پس زدن رو نوازش منفی می دونید؟می دونید چقدر این کار به روان من آسیب زده؟اعتماد به نفسم رو کم کرده؟خواهش می کنم یه لحظه خودتون رو در شرایط من قرار بدید و ببینید این مسایل رو نوازش منفی می دونید؟
سر هر مساله بی موردی باهام دعوا می کنه.آخه من از چه دردی بگم...........
مچ گیری برای اینکه هیچ جور دیگه ای نمیشه با این آقا در مورد خیانتش صحبت کرد.فقط باید جوری مچشو بگیری که دیگه نتونه انکار کنه و اونوقت تکلیفم باهاش روشن میشه.
واقعیتش اینه که من فکر می کنم 2 سال قبل و در مورد خیانت اولش باید مچشو می گرفتم و قاطعانه باهاش برخورد می کردم که این مساله دوباره و به شکل پیشرونده تکرار نشه.
لااقل همون موقع تکلیف زندگیم با این مرد روشن میشد و به اینجا نمی رسید و الان هم موقع یه برخورد قاطعانه و محکمه که لازمه اون مچ گیریه که نتونه زیرش بزنه.
میدونم که به همچین کسی دیگه نمیشه اعتماد کرد ولی حاضرم در شرایطی به خاطر بچه هام یه فرصت دیگه بهش بدم.با گذاشتن شرط و شروطی خاص براش نه به صرف اینکه مثلا بیاد و بگه ببخشید و تموم.
هرچند فکر می کنم شوهر من از اون دسته افرادیه که بعد آشکار شدن خیانتشون اصلا اظهار پشیمونی نمی کنند.ولی لااقل تکلیف من روشن میشه و میرم دنبال زندگیم.
منم می دونم که طلاق در کشور ما شکل خوبی نداره.یه زن بعد طلاق باید حرف مردم مشکلات مالی و خیلی مسایل دیگه رو تحمل کنه ولی خدا شاهده دیگه اونقدر اعصابم خورد شده که توانایی ادامه زندگی به این شکل رو ندارم.نمی تونم بی خیال بشم.
و اینکه بعد طلاق چی میشه؟تا اونجا که من میدونم پروسه طلاق زمانبره و حداقل 2 سالی طول میکشه شاید هم بیشتر.در این مدت حتما باید شاغل بشم و زندگی مستقلی رو شروع کنم.می دونم که مدتی مجبورم در منزل پدرم زندگی کنم ولی واقعا چاره ای نیست.
من به مسافرت می رم و چون میدونم در نبود من شوهرم اون زن رو به خونه من میاره سرزده برمی گردم .دیگه هیچ جایی برای انکار نیست و شوهرم باید تصمیم بگیره که می خواد به زندگی با من ادامه بده یا نه و در صورت تمایل باید شرایط من رو بپذیره و در صورت عدم تمایل تکلیف من روشن میشه و از زندگی مردی که حتی به خاطر بچه هاش حاضر نیست از هوای نفسش پیروی نکنه بیرون میام و میرم تا زندگی جدیدی برای خودم بسازم.
سخته می دونم ولی لااقل روح وروانم آرامش داشته باشه.موندن من توی این زندگی با این شرایط و اینکه بهم اجازه کار کردن رو تا 2 سال دیگه نمیده هیچ فایده ای که نداره و روز به روز به روان من بیشتر آسیب می زنه.
جالبه که مشاور در جلسه اول می گفت مشکل شما قابل حله با اینکه همه حرفای منو شنیده بود و من در جلسه دوم چیز جدیدی نگفتم جلسه دوم می گفت این آدم قابل اصلاح نیست و من 3 راه دارم:
جدا بشم
با همین شرایط ادامه بدم و این مشکل رو بپذیرم.
و نهایتا با تعین یه سقف زمانی مثلا 6 ماهه مقدماتی رو برای طلاق فراهم کنم و از این زندگی بیرون بایم.
شما که می گید صبر کن و.............به من بگید با این احساسهای منفی چه کنم؟نمی تونم نمی تونم نادیده بگیرم.کنار بیام.به خدا نمی تونم.چه کنم؟
از همه شما عزیزان ممنونم
جناب آقای سنگتراشان از راهنماییهای ارزنده شما بی نهایت سپاسگذارم.
من قبلا بارها به ایشون گفته بودم که در صورت نقض تعهدش به من و خیانت به هیچ شکلی تحمل نمی کنم.ولی ایشون این بار خیلی ماهرانه عمل کرد و تا مدتی من چیزی نفهمیدم و هنوز هم فکر می کنه من چیزی نمی دونم.یعنی با وجود آگاهی از این که من به هیچ شکلی با این مسایل کنار نمیام به کار خودش مشغوله و فکر می کنه اینقدر زرنگه که من هیچوقت نمی فهمم.
اینطوریه که وقتی جایی برای صحبت در این مورد نمیمونه تنها راه مچ گیری میشه و تعیین تکلیف.
واقعا به نظر شما این آدمی که به این روابط عادت کرده قابل اصلاحه؟میشه از این کار برای همیشه دست بکشه؟
آقای سنگتراشان این مشکلات واقعا قابل حله؟
RE: خیانت برای بار دوم.کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ارزو خانم
شما که می گید صبر کن و.............به من بگید با این احساسهای منفی چه کنم؟نمی تونم نمی تونم نادیده بگیرم.کنار بیام.به خدا نمی تونم.چه کنم؟
سلام
یه چند تا نفس عمیق بکشید. پست قبلی ام را با دقت مجددا مطالعه کنید.
ببیند همین نمی تونم شما و همین که نمی توانید احساس خودتون را کنترل کنید مشکلی هست که به نوع دیگر شوهر شما هم دست به گریبان هست.
شوهر شما هم حتما ادعا دارد که نمی تواند احساسات خود را در برابر جنس مخالف کنترل کنه ، نمی تونه
ببیند بحث سر صبر بر سر احساسهای مختلفی هست که ممکن است به خودمان یا دیگران ضربه بزند.
همسرت نمی تواند احساسات خود را کنترل کند و در حال ضربه زدن به شماست.
شما هم نمی توانید احساسات منفی خود را کنترل کنید و صبر پیشه کنید و در حال ضربه زدن به خودتون هستید.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ارزو خانم
آقای سنگتراشان این مشکلات واقعا قابل حله؟
مشکل با تدبیر و در آرامش قابل بررسی هست. وقتی شما تحت فشار احساسات هستید نه به هیچ وجه نمی توانید حل کنید.
شما اگر بمانید بازنده اید.
و اگر هم طلاق بگیرید بازنده اید.
و در هر دو حال این مرثیه نمی تونم و بیچاره ام و ... ادامه دارد.
اما اگر توانستی کمی در برابر این احساسات فزاینده مقاومت کنی و کمی با تمرکز زدایی (که نیاز به مشاوره بیشتر دارد)، به خودت، فرزندانت و سایر مسائل زندگی هم مدتی تمرکز کنی، و تصمیمت را آنگاه بگیری که احساسات منفی ات کمی در کنترلت بود، آنگاه موفق و برنده هستی.
چه تصمیم به ادامه بگیری
چه تصمیم به جدایی بگیری.
فراموش نکن هر تصمیمی هزینه دارد. و این شما هستید باید توان خود را محاسبه کنید. که چه طور هزینه ای را می توانید انجام دهید. ماندن یا رفتن یا تغییر کردن و تغییر دادن.
و البته این بررسی ها در زمان آرامش و بدور از احساسات شدنی هست.
RE: خیانت برای بار دوم.کمکم کنید
[align=justify]سلام آرزو :72:
منو یادته؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط philosara
آرزو خانم اول خوب حواست رو جمع کن ببین داره چیکار می کنه.
اگه دیدی خیانت می کنه، با لگد از زندگیت بندازش بیرون.
این مربوط می شه به وقتی که فقط یک بچه داشتی و انسان دیگه ای رو به یه خونواده متلاشی شده نکشیده بودی.
من اگه جای تو بودم، یه فرصت ایجاد می کردم که بیاردش خونه، بعد با گشت پلیس تماس می گرفتم. که اگه عقد موقت نکرده باشند، پدر جفتشونو در بیارم. و اگر هم صیغه باشند، حداقل راه انکار رو به روش ببندم و بتونم خونواده طرفین رو مجاب کنم که برحقم، و در آینده هم برای بچه ها اثبات محکمی داشته باشم. (تماس با پلیس پیشنهاد من به تو نیست، چون با توانایی هات آشنا نیستم، ولی اگه خودم در شرایط تو بودم، اینکار رو می کردم.)
بعد هم تا طلاق تخته گاز می رفتم. (البته در صورتی که بر فرض محال، موقع عقد فراموش کرده بودم حق طلاق و حضانت رو بگیرم!!!)
و مرحله بعدی کار بود و کار و کار. تا هم کم کاری های گذشته م رو جبران کنم، و هم در سایه استقلالی که بدست میارم، بتونم نقص های شخصیتم رو برطرف کنم. و مهارتم در ازدواج بعدیم بیشتر باشه، که بتونم خونواده امنی برای خودم و همسر آینده و فرزندانم تشکیل بدم.
و مهم تر از همه اینکه در مقابل خالقم شرم زده نباشم که : چرا انسانی رو که من "شریف" خلق کردم، به این ذلت انداختی؟!!
در ضمن همه مشکلاتت در مورد کار و بچه و پدر و مادرت و ... از این جهت غیر قابل حل به نظر می رسه، که تو همه قدرت هات رو برای مواجه شدن باهاشون و برطرف کردنشون، متمرکز نکردی.
آرزو تو نمی تونی، چون نمی خوای!
(مثلا اگه نصف شوهرت، به پدر و مادرت محبت کنی، و برای اینکه چطور باهاشون تا کنی، به مشاور مراجعه کنی، می تونی برای نگهداری بچه ها رو کمکشون حساب کنی. و همه مسائل دیگه هم راه حل هایی دارند.)
و در مورد احساساتی که الان داری، و در پست قبلیت بهشون اشاره کردی، باید بگم این عواقب برای موضعی که اتخاذ کردی، قابل پیش بینی و طبیعین.
طبیعی هستند چون تو درون خودت ذات ربّت رو داری، که با تحقیر سازگاری نداره!
همراه با آرزوی ثبات و قدرت، برای تو دوست خوبم.:72:
[/align]
RE: خیانت برای بار دوم.کمکم کنید
6 دلیل ترس از ایجاد تغییر در زندگی
[align=justify]
ایجاد تغییر در زندگـی ممکن است کمی ترس آور باشد، و بـا وجـود اینکه عمـیقاً میخواهید عنان سرنوشت خود را در دست گیرید، باز هیچ کاری نمی توانید پیش ببرید چون از ایـجاد آن تغییر وحشت دارید. در این مقاله به علتهای تـرس شما میپردازیم و به شما کمک میکنیم که با آن مقابله کنید.
1. ترس از ناشناختهها
ترس از ناشناختهها باعث میشود افراد نتوانند از فرصتها استفاده کرده و در موقعیتهایی که چندان خوشایندشان نیست باقی بمانند. هر موقع صحبت از تغییر پیش میآید، مردم به گفتن "چه پیش خواهد آمد" میافتند.
اگه اشتباه کنم چی میشه؟
اگه بدتر از اینکه الان هست بشه، چی میشه؟
اگه شکست بخورم چی میشه؟
با خودتان فکر میکنید موقعیتی که الان دارید بهتر است و به همین خاطر همه ی ایدهها و افکار تازه برای تغییر را در ذهنتان دفن میکنید. و فکر میکنید باید همین جایی که هستید باقی بمانید. گوی شیشه ای هم ندارید که پیش بینی کنید در آینده چه روی میدهد، به همین خاطر نمی توانید مطمئن باشید که نتیجه کارتان چه خواهد شد. از آنچه که الان دارید مطلعید و با خودتان میگویید که این که دارید چندان هم بد نیست. درست است؟ ترس از ناشناختهها یکی از مهمترین دلایلی است که افراد را از ایجاد هر نوع تغییر مثبت در زندگیشان باز میدارد.
اگر ذهنتان را آزاد بگذارید، تا هر وقت که بخواهید برایتان تصورات منفی خلق میکند. اما کمی در موردش فکر کنید. شما توانایی فکر کردن به بدترین چیزهایی که ممکن است اتفاق بیفتد را دارید، پس چرا از این انرژی خود برای تصور بهترین چیزهایی که ممکن است اتفاق بیفتد استفاده نمی کنید؟ فقط باید تمرکز کنید. وقتی شانس این هم وجود دارد که نتیجه کارتان خوب باشد، چرا وقتتان را برای فکر کردن در مورد اتفاقات بد هدر میدهید؟ هر انتخابی که بکنید، فرصتهای جدیدی پیش روی شما میگذارد. فرصتهایی که حتی فکرش را هم نمی توانستید بکنید.
به نظر من هیچ انتخابی نادرست نیست، فقط فرصتهایی که به واسطه آن انتخاب برای ما پیش میآید با هم متفاوت هستند. اگر انتخابهای خود را مهیج و باارزش بدانید، تجربه ناشناختهها برایتان ساده تر خواهد شد. فقط باید تصمیم بگیرید که چه کاری را میخواهید در حال حاضر انجام دهید. یادتان باشد انتخاب غلط وجود ندارد. آیا این طرز تفکر باعث نمی شود احساس بهتری به این تغییر داشته باشید؟
2. عدم اطمینان به خود
وقتی در نظر دارید که تغییری در زندگیتان ایجاد کنید، تردید دارید که آیا واقعاً از عهده آن برمی آیید یا نه. در این موقعیتها همه چیز بزرگتر و دشوارتر از آنچه که هست به نظر میرسد و وقتی به آن نگاه میکنید به نظرتان کار بسیار سختی میآید. معمواً از خودتان میپرسید، "چه کسی میتواند این کار را انجام دهد؟ من که نمی توانم کار خیلی دشواری است."
اگر بخواهید چیزهای بزرگ به دست آورید یا حتی فقط به آرامش درونی برسید، باید بتوانید از آن قلمرو آرامش خود بیرون آمده و چیزهای جدید را امتحان کنید. اگر موفق هم نشوید، حداقل تلاشتان را کرده اید و تا آخر عمرتان افسوس نمی خورید که چرا آن قدم را در زندگی برنداشتید. با امتحان کردن چیزهای تازه، دانشتان هم بیشتر شده و چیزهای جدید یاد میگیرید که در آینده به دردتان خواهد خورد. و از اینکه توانسته اید در یک موقعیت دیگر هم موفق شوید، اعتماد به نفستان بالا میرود.
3. تنها حس کردن خود و تقلا برای تصمیم گیری
گاهی اوقات وقتی موقعیتهای دشوار در زندگی پیش میآید، احساس میکنید که تنها آدم روی زمین هستید که باید این تصمیم را بگیرید. فکر میکنید برای اطمینان از اینکه کار درستی را انجام میدهید نیاز به حمایت و اطمینان افراد دیگر دارید. نظر همه را میپرسید تا مجبور نباشید به تنهایی تصمیم بگیرید. از تجربه شخصی خودم میگویم که همیشه سخت ترین قسمت گرفتن تصمیم، تقلا و عذاب دادن خود برای گرفتن آن است. آنقدر به خودمان فشار میآوریم که هم خودمان و هم افراد دور و برمان را حسابی خسته و بیمار میکنیم. و وقتی با هزار زور و تقلا تصمیم نهایی را میگییم، احساس میکنیم که باری سنگین از روی دوشمان برداشته شده و از تصمیمی که گرفته ایم احساس آزادی و هیجان میکنیم. اما آن بخش تقلا برای تصمیم گیری است که ممکن است از ادامه راه دلسردتان کند. به این خاطر به نفعتان است که هرچه سریعتر تصمیمتان را گرفته و کارتان را جلو ببرید.
4. تصور اینکه فقط یک انتخاب دارید
گاهی اوقات وقتی برای گرفتن یک تصمیم بزرگ و مهم تلاش میکنید، اگر نخواهید که وضعیت موجود را قبول کنید فکر میکنید که فقط یک انتخاب پیش رویتان است. مثلاً یا باید در شغلی که از آن متنفرید باقی بمانید، یا اینکه از آن بیرون بیایید و بیکار باشید. و تصورات دیگری هم که پشت این مسئله میآید: من تا آخر عمر بیکار میمانم و هیچ کاری گیرم نمی آید و باید از گرسنگی بمیرم. چون انتخاب دیگری پیش رویتان قرار نگرفته، فکر میکنید که فقط یک انتخاب دارید. اما واقعیت این است که انتخابهای دیگری هم برایتان وجود دارد. فقط کافی است کمی فکر کنید تا لیستی از راه حلها جلوی رویتان سبز شود.
5. توجه به مسائل ظاهری
مشکل دیگری که برای ایجاد تغییر برای اکثر افراد پیش میآید این است که برای تعریف هویت و ارزشمان، به مسائل ظاهری و بیرونی توجه میکنیم (اینکه کارمان چیست، داراییهایمان چقدر است، درآمد ماهیانه مان چقدر است و ...). اگر آخرین مدل ست تلویزیون را نداشته باشیم، احساس میکنیم که در زندگی شکست خورده هستیم. برای از دست دادن همه ثروتمان نمی توانیم ریسک کنیم. چون این دارایی و ثروت ماست که هویت ما را تشکیل میدهد. مردم معمولاً از کارمان سؤال میکنند و همین باعث میشود که شغلمان هم جزئی از هویتمان باشد.
اما چیز دیگری که بیشتر باید به آن توجه کنیم، ارزش روابطمان با دیگران است و اینکه چطور میتوانیم به آنها کمک کنیم. وقتی به بقیه کمک میکنید (قدردانی آنها را میبینید و خودتان حس میکنید که مفید واقع شده اید) احساس خوبی به شما دست میدهد. و این لذت بسیار عمیق تر از لذتی است که از خرید آخرین دستگاه تلویزیون عایدتان میشود.
و اینکه زندگی ای داشته باشید که خودتان از آن لذت ببرید، بسیار مهمتر از ادامه دادن به شغلی است که از آن تنفر دارید. چیزی که من از آن اطمینان دارم این است که موقع مرگ چیزی که به یاد ما میماند، آخرین ماشینی که راندیم یا خانه بزرگی که در آن سکونت داشتیم نیست، این روابطمان با دیگران است که همیشه در ذهن ما ماندگار خواهد بود.
6. در بند کردن خود به خاطر مسائل مختلف
به همراه توجه به مسائل ظاهری و بیرونی، این واقعیت میآید که ما به داراییها و مقام و قدرتمان بعنوان یک منبع اطمینان و امنیت نگاه میکنیم. مردم عادت دارند در شغلهایی که از آن متنفرند بمانند و مدام با خود میگویند که تا وقتی که از تمام مرخصیهایم استفاده کردم اینجا میمانم یا تا وقتی حقوق بازنشستگیم را گرفتم میمانم. اما این فقط در ذهن آنهاست، در عمل هیچوقت آن روز نخواهد آمد. آیا وقتی 80 سالتان شد خوشحال خواهید بود که همه عمرتان را در کاری که از آن نفرت داشتید به خاطر چند روز مرخصی تلف کردید؟ همین فکرهاست که باعث میشود مدتی طولانی اسیر موقعیتهایی شویم که به هیچ وجه از آن راضی نیستیم.
لازم نیست خودتان را با هر اتفاقی که میافتد، تطبیق دهید
بدترین قسمت ترس از تغییر آنجاست که میتوانید برای هر چه که اتفاق بیفتد، خودتان را هماهنگ کنید. اینطوری کمی از ترس آن هم ریخته میشود. واقعیت این است که این راه زندگی بسیار وحشت آورتر است چون احساس نمی کنید که اتفاقاتی که برایتان میافتد در اختیار و کنترل شماست، و همیشه از این میترسید که چه اتفاقی خواهد افتاد. اگر این جرات را داشته باشید که در مواقع لزوم تغییری به زندگیتان وارد کنید، نه تنها باعث میشود کنترل زندگیتان را در دست گیرید، بلکه زندگیتان را سرشار از لذت و هدف خواهد کرد. آیا این واقعاً آن چیزی نیست که همه ما دنبالش هستیم.
http://www.hamdardi.net/thread-7193.html[/align]
RE: خیانت برای بار دوم.کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط philosara
[align=justify]سلام آرزو :72:
منو یادته؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط philosara
آرزو خانم اول خوب حواست رو جمع کن ببین داره چیکار می کنه.
اگه دیدی خیانت می کنه، با لگد از زندگیت بندازش بیرون.
این مربوط می شه به وقتی که فقط یک بچه داشتی و انسان دیگه ای رو به یه خونواده متلاشی شده نکشیده بودی.
من اگه جای تو بودم، یه فرصت ایجاد می کردم که بیاردش خونه، بعد با گشت پلیس تماس می گرفتم. که اگه عقد موقت نکرده باشند، پدر جفتشونو در بیارم. و اگر هم صیغه باشند، حداقل راه انکار رو به روش ببندم و بتونم خونواده طرفین رو مجاب کنم که برحقم، و در آینده هم برای بچه ها اثبات محکمی داشته باشم. (تماس با پلیس پیشنهاد من به تو نیست، چون با توانایی هات آشنا نیستم، ولی اگه خودم در شرایط تو بودم، اینکار رو می کردم.)
بعد هم تا طلاق تخته گاز می رفتم. (البته در صورتی که بر فرض محال، موقع عقد فراموش کرده بودم حق طلاق و حضانت رو بگیرم!!!)
و مرحله بعدی کار بود و کار و کار. تا هم کم کاری های گذشته م رو جبران کنم، و هم در سایه استقلالی که بدست میارم، بتونم نقص های شخصیتم رو برطرف کنم. و مهارتم در ازدواج بعدیم بیشتر باشه، که بتونم خونواده امنی برای خودم و همسر آینده و فرزندانم تشکیل بدم.
و مهم تر از همه اینکه در مقابل خالقم شرم زده نباشم که : چرا انسانی رو که من "شریف" خلق کردم، به این ذلت انداختی؟!!
در ضمن همه مشکلاتت در مورد کار و بچه و پدر و مادرت و ... از این جهت غیر قابل حل به نظر می رسه، که تو همه قدرت هات رو برای مواجه شدن باهاشون و برطرف کردنشون، متمرکز نکردی.
آرزو تو نمی تونی، چون نمی خوای!
(مثلا اگه نصف شوهرت، به پدر و مادرت محبت کنی، و برای اینکه چطور باهاشون تا کنی، به مشاور مراجعه کنی، می تونی برای نگهداری بچه ها رو کمکشون حساب کنی. و همه مسائل دیگه هم راه حل هایی دارند.)
و در مورد احساساتی که الان داری، و در پست قبلیت بهشون اشاره کردی، باید بگم این عواقب برای موضعی که اتخاذ کردی، قابل پیش بینی و طبیعین.
طبیعی هستند چون تو درون خودت ذات ربّت رو داری، که با تحقیر سازگاری نداره!
همراه با آرزوی ثبات و قدرت، برای تو دوست خوبم.:72:
[/align]
با سلام
philosara گرامی، تو رو خدا یه کمی آرومتر...
ما در قبال همه حرفهایی که به دیگران می زنیم مسئولیم.
ما نمی تونیم نسخه ای که خودمون توانش را داریم برای هر کسی بپیچیم.
همچنین نباید به جای مراجع تصمیم بگیریم.
شرایط ویژه ، توانایی ها، امکانات مراجع باید دقیقا سنجیده شود و در آخر هم با توجه به این موقعیت مراجع خودش تصمیم بگیرد.
اگر دقت کرده باشید بنده در 2 پست قبلی روی تصمیم گیری مراجع تمرکز داشتم و او را تشویق به آرام سازی خویشتن و سپس تصمیم گیری کردم.
ما وقتی با مراجعی با احساسات برانگیخته روبرو هستیم کارمان دشوار تر هست. ممکن است با برانگیختگی احساسی که وی دارد یک پیشنهاد ما را عملی کند و سپس چون توانایی ، امکانات و قدرت و شرایط متناسب را ندارد، احساس پیشمونی سراغش بیاید و یک عمر با عذاب وجدات و تنهایی زندگی کند.
به هر حال نکته کلیدی، کمک به آرام سازی مراجع، افزایش توانایی ها، دور ساختن ترس ها (همانطور که چنین پستی را شما قرار دادید، که از این بابت به خاطر پست کلیدی و مهمتون تشکر می کنم)، می باشد.
با تشکر
RE: خیانت برای بار دوم.کمکم کنید
...... شما به خاطر دو بچه يه كمي صبر و تأمل پيشه سازيد و به حرف مشاوره تان گوش كنيد و راه سوم را كه گفته انجام دهيد و بعد تصميم سرنوشت ساز زندگي تان را بگيريد. به اميد آن روزي كه درد و غمي در زندگي نداشته باشيد. چه با شوهرتان چه بدون ايشانو :323: