RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
در اين شك ندارم كه مرد قوي و با روحيه اي هستي و شك ندارم كه مثل كوه استواري و به وجود نازنين ات هم افتخار مي كنم .
در ضمن به عنوان خواهر داماد عرض مي كنم: خوش به حال دختر خوشبختي كه شانه هاي كيوان تكيه گاه اش باشد .
كيوان واقعا وقتش نشده يك تاپيك باز كني و حرف بزني و ما بفهميم تو چه مي كني و در چه حالي؟!!!
چه كسي ساز مخالف مي زنه و مي زنند ؟! ( اي شيطون ) به سلامتي تو هم داري داماد مي شوي؟!
بچه ها كشف كردم . كيوان مي خواهد داماد بشود . هوررررررا .
به افتخار
شاه داماد ها ديجيتال من و كيوان :104::227::73:
همسايه ها ياري كنيد تا ديجيتال من و كيوان زن داري كنند . هورررررا . :227::73::104:
خواهر شوهرها و برادر شوهرهاي محترم + پدر شوهر اعظم ( آقاي سنگ تراشان ) لباس بدوزيد كه عروسي ها در راه است . :72:
نقاب به عنوان برادر داماد، ساقدوش ماجرا است مگر اينكه كس ديگري هم بخواهد ساقدوش باشد .
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
ani عزیز، بچه ها همه همین دور و برن.
خودم چند روز پیش به فکر افتادم که مبادا تالار رو فراموش کردن، و از راه اندازی مجددش بی اطلاع موندن. اما وقتی لیست اعضا رو به ترتیب آخرین زمان مراجعه به تالار نگاه کردم، دیدم اکثرا پیگیر وضعیت تالار بوده اند و از 16 خرداد به بعد، به تالار سرزده اند.
همه به همدیگه و به تالار دلبسته ایم. من هم با شما موافقم که ما مثل اعضاء یک خانواده ایم. (البته اگه من رو هم بپذیرید)
به نظرتون حکمتش چیه که تا این حد قلبمون برای همدیگه و برای تالار می تپه؟
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
وقتی ""آنی"" گرامی سخن می گویند من سرشار از امید می شوم.
انی گرامی حتما درست حدس زدید!!!:P
""کیوان"" جان نکند شما هم :::
>>>باران بارید
چشم هایم را شستم
و نسیم به قلبم راه یافت
دفتر آرزوهایم را گشودم
وتو را در صفحه اول آن
""عاشقانه"" یافتم.
""کیوان"" جان بوی عاشقی می آید نه؟؟:227:
آنی گرامی الکی الکی "کیوان" را داماد کردیم رفت..حالا این عروس خوشبخت کیه؟؟؟:300::72:
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
سلام.
شادم به شاد بودنتان؛دلگرم وسرزنده ام به وجودتان
دوستان باور کنید اگر همدردی نبود ......
در این شرایط و درکل ،طی این مدتی که در تالار همدردی ؛بوده ام خیلی تغییر کردم؛اصلا" کیوان یک سال پیش نیستم؛وقتی به خودم نگاه میکنم و تغییر رو در خودم میبینم ؛!!! .
شماها باعث رشد من شدید،اگر همدردی نبود من هیچگاه نمیتوانستم(شکست نفسی نکن کیوان اینقدر هام سست نبودی) و شاید بهتر است بگویم هیچگاه نمیدانستم که چگونه با مشکلات کنار بیایم؛و درس زندگی کردن را بیاموزم ؛همدردی ابتدا روزنه ای بود از دور؛تا اینکه من هم به کاروان همدردی اضافه شدم و به سوی نور راهی شدم.از دلتنگی های شما اموختم ؛از قهر شما اموختم ؛از شاد بودن شما ووو آموختم ...
وقتی گذشته را به نظاره مینشینم؛پر از لحظه های داغ و پر التهاب بی قراری،دلتنگی ؛افسردگی،خاموشی ,سکوت ؛اشک ؛سوختن و.....
چیزی نمیابم.گاه دلم به درد می آید وقتی انچه را گذشته به نظاره مینشینم.
الان هم فرقی نکرده ؛همون ها رو دارم،بخصوص سکوت؛یا همان خاموشی ؛و گاه سوختن؛اما نه؛ اموختم؛زین پس به جای سوختن ؛بجنگم و بسوزانم؛ آنچه را که خود بر سر راه خود پیاده میکنم!و میکنند.
آنی ,گرامی خواهر محترم من,
به قول نقاب الکی ؛الکی ما را داماد کردید؛نه اصلا" به فکر این مورد نیستم و فعلا"ها !نخواهم بود. یعنی دوست ندارم !نه کی میگه دوست ندارم؛ اما فعلا" به چیزهای دیگه نیاز دارم.
آن هم به وقت خودش ساز مخالف میزند و میزنند.
چیزی شبیه به عاشق بودن را تجربه کرده ام صابر عزیز ؛اون وقتها که جوان بودم! گذشت و درسها گرفتم؛اما حالا در این سن و سال؛ ,هم باطنی هم ظاهری کمبود رو احساس میکنم؛صابر بین خودمان باشد ؛حالا اشکال ندارد انی هم بداند؛آشناست خانواده هم در جریان هستند(نه بابا دارن من رو سر کار میذارن)؛گاهی اوقات بهش فکر میکنم،اما طبق قوانین تالار همدردی در خصوص ازدواج و !!وقتی به ازدواج فکر میکنم ؛یه پس گردنی به خودم میزنم,آخه تو که اول راهی،بذار به اون چیزهای که دنبالشی برسی بعد؛
چرا؟ چون مانعت میشه؛ ادمی زاده دیگه دیدی یهو رفت تو بحر احساسات و بعد میام یه تایپک میزنم؛آهای به دادم برسید دارم میمیرم ؛نه میخوام خودم رو بکشم؛نه بابا هنوز جوانم ,خب دیدن کیوان راست میگه,....
آنی من چیز برای گفتن ندارم باور کنید هر آنچه که بوده در تالار نوشته ام بیان کرده ام ؛ابراز احساست ؛خشم ,ناراحتی؛ خیلی وقتها با خواندن نوشتهای شما ,دردهای شما من هم کمی سبک میشم؛انگار دارم سرنوشت خودم رو میخونم,خیلی وقتها خودم رو تو وجود شما ها پیدا کردم و گاهی گم کردم.
من هر چه هستم در حقیقت(یا به قول صابر واقعیت) ؛در مجازی هم هستم.اما خب گفتنی های هم هستند که نمیخواهند جامه الفاظ بر تن کنند, خودش بهتر میداند....(اون بالائی رو میگم)
3 سال پیایپی ؛دارم میدوم ؛ساز مخالف میزندو میزنند, گاهی اوقات خسته میشم؛از یه بنده خدایی شنیدم و به خودم میگم(از بخت یاری ماست شاید ,که آنچه را میخواهیم یا به دست نمی آید یا ز دست میگریزد.)اما زندگی که فقط هیمن یه مرحله رو نداره .....خیلی وقتها خواسته ام انچه که در دل دارم بنویسم,اما وقتی خوب فکر میکنم میبینم که چیزی ندارم ,یعنی نیست؛این خود من هستم که اونها رو به وجود میارم ,حالا بگیم نه،خودشان هستند ؛اما این بودنها معناها دارد،و من راهی این سفر ؛تا دریابم؛من مشکلات رو اینطوری تعبییر میکنم،
حالا که سال سوم رو سپری میکنم ,اینه که گاهی اوقات ابری میشه،
تحت فشار هستم ؛اما بدتر اینکه بیشتر اوقات سنگ صبورم؛!و گاهی وقتها میسوزم از سوز همسفرانم.
چرا گرفته دلت؟
مثل آنکه تنهایی...
چقدر هم تنها....
خیال میکنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستی
دچار یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد.
چه فکر نازک و غم ناکی بود.
دچار باید بود.
به وقت خودش من هم کاسه ای لبریز میشوم ؛اما قول نمیدهم ؛....
بدرود
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
اما كيوان
مي داني درد دل چه كيف و لذتي دارد ؟
هر وقت دل آدم ، يك جورايي است ، درد دل خيلي مي چسبد .
البته من هم خيلي اهل درد دل نيستم . اما بد هم نيست . بيا با هم تمرين كنيم كه گاهي نياز داريم به حرف زدن و شنيده شدن .
بچه هاي پايه درد دل يك كلاس فشرده براي من و كيوان و ....بگذاريد .
نظرت چيه كيوان، معلم خصوصي بگيريم ؟!
چه كسي حاضر است كلاس تقويقي و فشرده براي بچه هايي كه سخت درد دل مي كنند بگذارد ؟!
از شوخي گذشته
يك تاپيك باز كن ،نياز جدي هست . درد دل كردن سبك ات مي كند . اين همه سكوت و تو داري به تو فشار مي آورد . از عشقي كه تجربه كردي ، از حال و هواي امروز ات بگو ، و همانهايي كه ساز مخالف مي زنند و اساسا ساز مخالف چيست و چه بايد كرد و.....
مطمئن باش ما هم بچه هاي خوبي هستيم و تا پايان سكوت مي كنيم و مي شنويم ات با تمام وجود .
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
سلام به همگی
آنی جون به نکته خوبی اشاره کردی
کاش یکی پیدا میشد کلاس اموزش درد و دل باز میکرد من از نظر هزینه همه جوره باهاش کنار میام
چون درد و دل نکردن واسه من کم کم داره دل درد میاره (شوخی)
من دقیق مثل جناب کیوان فکر میکنم و این واقعا داره دردسر ساز میشه
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
خوبه يكي يكي داريد دستهايتان را باز مي كنيد و همين يعني يك شروع خوب .
تا به حال كسي از كيوان يك مطلب شخصي به اين طولاني خوانده بود ؟!
صبا -2009 جان
مثل اينكه خودم بايد برايتان كلاس بگذارم .
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
سلام
مطلب دوست عزيزم كيوان را خوندم و همچنين مطالب خانم آني و صبا ،
دوستان عزيز ؛ بزرگان تالار همدردي
هر چند من قطره ناچيزي از اين درياي بيكران و زلال تالار همدردي هستم اما مي خواستم بگويم ، درد دل كردن هنر و آموزش نمي خواهد فقط كافي است خودمان باشيم ؛ چطور؟!
كافيه كه با صداقت تمام و خيلي راحت آنچه را از قلب و ذهنمان مي گذرد به زبان بياوريم يا در كاغذ مكتوب كنيم و يا تايپ كنيم ، بدون اينكه بخواهيم چيزي غير از آنچه بوده و هستيم را بگوييم !
كافي است دلتنگي ها، دغدغه ها و خواسته هاي خود را در ذهن مرور كنيم و با قلبي پاك به صورت روان آنها را بيان كنيم .
اما مي خواهم بگويم گاهي وقتها انسان بهتر است سكوت كند ؛ زيرا ممكن است شنونده ي دردل يا راز دل شما ، ظرفيت شنيدن حرفهاي دلتان را نداشته باشد! گاهي وقتها ممكن است اين درد دل ها دردسر ساز باشد! پس بايد بدانيم چه حرفي را كجا و در چه زمان و مكاني بيان كنيم اين خيلي مهم است.
اما خوشبختانه تالار همدردي فضايي بسيار صميمي كه اعضايي دلسوز، زلال و مهربان دارد و اكثر دوستان ظرفيتهاي بالايي دارند اينان همدردان و همدلان خوب و بهتر بگويم سنگ صبوراني هستند كه با گوش جان درد ودل هاي دوستانشان را مي شنوند .
لذا همانگونه كه گفتم كافي است كه با صداقت و بدون تكلف حرفها و دلتنگيهايمان را بگوييم مطئنا بعد از بيان دردل ها . بسيار سبك خواهيم شد و آرامش دلچسبي به ما دست خواهد داد .
هميشه آرام و سبكبال باشيد:43::72:
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
به به معلم بهتر از آرمان چه كسي سراغ داره ؟ يك هنرمند و غيور مرد ايراني .
اما اجازه آقا معلم ( آرمان عزيزم )
چرا آدم پر از حرف مي شود ولي وقتي مي خواهد چيزي بگويد ، مي بيند خيلي هم انگار حرفهايش مهم نيست كه بخواهد وقت خود و ديگران را بگيرد؟!
چرا گاهي به وقت گفتن مشگلات و يا دغدغه ها خار و كوچك مي شوند ؟!
آيا به واقع اين چيزها ارزش گفتن دارد ؟!
و يا در بعضي مواقع شايد دوستاني باشند كه احساس كنند آيا اين حرفها را طرف مقابل مي فهمد ؟!
يا حس بي حوصلگي و ...و يا گاهي دوستي تمايل به درد دل دارد ولي شنونده بايد با موچين از لاي زبانش حرف بكشد تا طرف سبك شود و ....
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
اما اجازه آقا معلم ( آرمان عزيزم )
سلام
خانم آني بنده همينكه افتخار شاگردي همه اساتيد و سروران تالار همدردي را دارم برايم كافي و بسي مسرت بخش است :shy:
چرا آدم پر از حرف مي شود ولي وقتي مي خواهد چيزي بگويد ، مي بيند خيلي هم انگار حرفهايش مهم نيست كه بخواهد وقت خود و ديگران را بگيرد؟!
در پاسخ به اين سوال خوب بايد بگويم كه بستگي به طرز تفكر شخص دارد ؛ ببنيد شايد از نظر شما غير قابل پذيرش باشد ولي خود بنده زماني كه مي خواهم دردل كنم يا حرف دلي بنويسم ؛ اصلا به اين توجه نمي كنم كه دارم اين مطلب را براي شخص يا اشخاص خاصي مي نويسم !!! در واقع من احساس مي كنم كه دارم با خودم درددل مي كنم ، البته اين بدين معنا نيست كه شنوندگان و مخاطبين براي بنده مهم نيستند بلكه به نوعي مخاطبين را جزيي از وجود خودم مي دانم و چيزي جداي از خود نمي پندارم به همين خاطر است كه اين حسي كه شما گفتيد به بنده دست نمي دهد ، و آن هم به دليل اينكه هر انساني براي خود ارزش قائل است و حس مي كند حرفها و دردلهايش لااقل براي خودش ارزشمند است و زماني كه مخاطبش را جزوي از وجود خودش مي داند اين دردلها از اهميت خاصي برخوردار مي شود و به نوعي شوق انسان براي بيان حرفايش بيشتر ميشود نمي دانم توانسته ام منظورم را خوب بيان كنم يا خير؟!!چرا
گاهي به وقت گفتن مشگلات و يا دغدغه ها خار و كوچك مي شوند ؟!
خب اين همان موضوعي است كه بنده عرض كردم يعني توجه به اينكه آيا كساني كه شنونده اين صحبتها و دغدغه ها هستند ظرفيت پذيريش دارند يا خير؟! ليكن اگر ما به اين توجه كنيم كه صرفا سخنان و دغدغه هاي خودمان را بدون هيچ انتظار و چشم داشتي بيان كنيم احساس خار بودن به ما دست نخواهد داد .
آيا به واقع اين چيزها ارزش گفتن دارد ؟!
بله هر چيزي كه ما فكر مي كنيم ارزش گفتن ندارد ممكن است براي كساني راهگشا و ارزشمند و هدايت كننده باشد .
و يا در بعضي مواقع شايد دوستاني باشند كه احساس كنند آيا اين حرفها را طرف مقابل مي فهمد ؟!
باز هم به پاسخ اول بر مي گردد كه طرز تفكر شخص در مورد بيان حرفها و دردلهايش چيست؟! اگر صرفا درد دل براي شخص خاصي است خب با شناختي كه ما از طرف مقابل داريم بايد سعي كنيم جوري صحبت كنيم كه طرف مقابل متوجه بشود ! يعني با صداقت كلام و رواني و سادگي؛ از اين روست كه مي گويند هر آنچه از دل برآيد لاجرم بر دل نشيند.
يا حس بي حوصلگي و ...و يا گاهي دوستي تمايل به درد دل دارد ولي شنونده بايد با موچين از لاي زبانش حرف بكشد تا طرف سبك شود و ....
اين حس گاهي وقتها به خودم هم دست مي دهد بهتر است از جايي شروع كنيم ؛مطمئنا از اين حس رهايي پيدا خواهيم كرد البته گوش دادن به يك موسيقي ملايم در هنگام نوشتن حرفهاي دل مي تواند اثر بخش مفيد باشد