خدا رو شكر
نازنين جان همون طور هم كه قبلا گفته بودم و اغلب دوستان هم فرمودن و مادر محترمتون هم
امين رو با اعمال مادرش نسنج وقتي رفتي سر خونه و زندگي ات اونها فقط ميهمانن و بس
موفق باشي خانمي
نمایش نسخه قابل چاپ
خدا رو شكر
نازنين جان همون طور هم كه قبلا گفته بودم و اغلب دوستان هم فرمودن و مادر محترمتون هم
امين رو با اعمال مادرش نسنج وقتي رفتي سر خونه و زندگي ات اونها فقط ميهمانن و بس
موفق باشي خانمي
نازنین جان بهت تبریک میگم آجی
سعی کن از این به بعد با سیاست بیشتری برخورد کنی. فقط خودتو امین بقیه رو بی خیال.
سلام. ممنون. من حسابشو از خانوادش جدا کردم و تا نیان خونمون هم دیگه نمی روم. شب عید هم اگه زنگ نزنن به پدرم ( پدرم بزرگتره )منم نمی زنم و عید روتبریک نمی گم .
امیدوارم کار به جاهای اریک نکشه ولی من دیگه کوتاه بیا نیستم.
سلام خانمی حالا خیلی هم باهاشون ترک ارتباط نکن میتونی فقط در حد سلام علیک بری و بیای تا امین هم راضی باشه
انشاله همیشه خوش باشید
نازنين عزيزم من هميشه بهت گفتم الان هم بهت مي گم به امين فرصت بده . يك كمي حرفهاي اون رو هم گوش بكن .
دلخور از حرفاي مادر شوهرت هم نباش قصه مادر شوهرو عروس هميشه بوده و هست هيچوقت هم تموم نمي شه .
به خودت و امين برس عزيز دلم .
با سلام نازنين گل
همه اينايي رو كه گفتي سر من هم اومده .اين بي مسئوليتي رو شوهر من هم داشته من هم مثل تو هميشه سر اين موضوع دعوا داشتم و قهر مي كردم . تا اينكه بعد تصميم گرفتم يكي دو بار يادش نندازم تا خودش مسئول شه بازم طاقت نياوردم كه وقت قسطامون بگذره. آخرش تصميم گرفتم كه چند روز مونده به موقع قسط وادارش كنم ( نه با دعوا ولي جدي )و روز قسط هم مي گفتم كه مرخصي بگير و برو و زياد هم به خودم غصه نمي دادم. همه آدما كه يه جور نيستند خب زندگي يعني سوزش و سازش .
اون چيزايي كه خانواده آرش سر من آوردن و خودش نيز اگه تو بودي طاقت نمي آوردي : 1- من شرايطم جوري بود كه نتونستم زود برم سر خونه زندگيم البته چون هر دختري آرزو داره مراسم خوب داشته باشه ديگه ولي هي طول كشيد و كشيد تا آخر سر هم مجبور شدم براي اينكه زندگيم از هم نپاشه خيلي جشن ساده كه خرجش رو هم مامانم اينا دادن رفتيم سر خونمون. ولي الان پشيمونم كه چرا زودتر اين كار رو نكرده بودم هر چند آرش هميشه مي گفت كه اينجوري نمي شه مي ترسم خانوادم راضي نباشن بريم خونه مون يه هو نيان عروسي مون . من دوست ندارم اين اتفاق بيفته توي سه و نيم سال زندگيم نفرت انگيز ترين دوران عمرم رو مي گذروندم شما هم دعا كنين هر چي سر من اومد خدا يه جورايي مزه اش رو بهشون بچشونه.
خلاصه نازنين جون تا جاي ممكن ( ببين كي بهت گفتم) اگه مي خواي باهاش زندگي كني سعي كن در حين اينكه محبت مي كني خواسته هات رو هم سر جاش بنشون. چون من خودم كل اداهاي تووامين رو با آرش تجربه كردم آخر سر هم به اين نتيجه رسيدم كه مجبورم از سر سازگاري يه جورايي درش نفوذ كنم حالا كه يه هفته مي شه ان روش رو مي خوام تمرين كنم و پيش برم شايد از اين طريق كلي تونستم موفق بشم
زياد هم ديگه تصميم گرفتم روي اينكه چرا اين كار رو كردي گير ندم وو ديوونه بازي در نيارم
2- اينكه من قبلاً روش تو رو پياده كردم با خانواده اش ارتباطم رو قطع كردم . بيشتر آرش رو از دست مي دادم پس صفحه رو ورق زدم و يه جور ديگه تا كردم .هر چند خانوادش فقط انتظار دارن كه ما احترام بذاريم يعني خودش اصلاض حاليشون نيست كه همه چي دو طرفه است ولي من خودم رو وفق دادم . به اصطلاح راه اين رو پيدا كردم كه چه جوري مادر شوهرم رو ( منو مي بخشيد اصطلاحش هم بده ) خر كنم. با قربون صدقه رفتن و فدات بشم و هي بوسش كردن حداقل اونم يه خورده محبت تو رو كه نشون مي ده . و اينجوري حداقل آرش مي بينه كه من باهاشون خوبم.
و اينجوري هم امين راضي مي شه و هم اينكه حداقل از روي لج بازي زياد سعي نمي كنن كه ميونتون رو به همبزنن.
با شه گلم منو هميشه در نظرت داشته باش چون هر چي سرت اومده سر من هم اومده ( همه چيزايي رو كه تعريف كردي ) حتي مامانش تو روي من تف هم انداخته ولي الان من رو ببيني دائم بوسش مي كنم يه هو مي ياد خونمون مي گم مامان مثلاً اومدي خونه پسرت نبايد كار كني ولي بالاخره ديگه مادر شوهر مادر شوهره. علي الخصوص براي ما سخت تره كه شوهرمون هم طرف اونا رو نگه مي داره يا بهتر بگم طرف ما رو نگه نمي داره ولي خب هر مشكلي يه راهي داره ( مشكلي نيست كه آسان نشود...) مجبوريم سازش كنيم يا در واقع خودمون رو بزنيم كوچه علي چپ. چون به قدل تو ما خانواده هامون با فرهنگه پس نمي تونيم كلمه طلاق رو با خودمون يدك بكشيم نمي گيم طلاق بده ولي با اين موضوع هاي پيش پا افتاده يه خورده درست نيست با آبروي بابا متمانمون بازي كنيم . من خودم چند بار تا اون نقطه رسيدم ولي وقتي فكرش رو كردم ديدم كه وصله تن ما نيست. براي همين ايشالا اگه خدا بخواد سعي مي كنم زندگيمون روز به روز بهتر بشه .
باز هم مي گم سعي كن زود برو سر زندگي خودتون. و يادت باشه از خانواده اش دور خونه بگيرين و هيچوقت هم نگو طرف خانواده تو باشين چون كه خودت كه مي شناسيشون( آرش و امين رو مامانين ديگه ) اينجوري از در لج بازي در مي يان.
سرت رو درد آوردم موفق باشي
من رو هم دعا كنين.
از همه دوستايي رو هم كه هميشه ياور و راهنماي من بودن از ته دل ممنون و همتون رو دوست دارم.( منو كه يادتون هست خلاصه اي از زندگي من )
دوست خوبم ممنون از صحبت هات. امیدوارم روز به روز شادتر باشی.نقل قول:
نوشته اصلی توسط پردرد
خانم گلم من 100 سال اصلا نمی تونم مثل تو باشم و اگر زندگی ام به اونجا برسه تحمل کنم.
آدم ها طرز فکرشون مختلفه . من در مورد جدایی مثل تو فکر نمی کنم عزیزم. اگر کار به اونجا برسه اصلا ادامه نخواهم داد. به هیچ وجه.
در مورد قطع رابطه هم امین خودش می دونه. من با آشتی بدون پیشقدم شدن اون ها بدتر از قبل مهر بی احترامی به پدر و مادرم زدم. یا باید معذرت خواهی کنن یا تمام. همسرم هم اینو می دونه. من تا به حال خیلی خودمو خانوادمو له کردم ولی دیگه نمی کنم.
راستش رو بخواي من هم با تو همفكرم ولي جسارت متاركه رو ندارم خوش به حالت دليلش اينه كه خانوادت هم پشتتن . ولي خونواده من مي گن ( البته پدرم بيشتر تأكيد مي كنه اونم به خاطر آبروشه مي دونم) زندگي يعني سازش . فكر مي كني بهتر از آرش گيرت مي ياد . به زن مطلقه با يه چشم ديگه نگاه مي كنن. از اين حرفا ديگه
اگه من خودم بودم خيلي وقت پيشا بريده بودم ولي حرفهاي خانوادم من رو منصرف كرده ولي چه كنم ديگه من هم منتظرم ببينم اين دفعه چي جواب مي گيرم. آخه آرش هم قول داده كه نمي ذاره كسي توي زندگيمون دخالت كنه هر چند خيلي حرف زده و پاش واي نايستاده...
نازنين جان
ميدونم كه تو دختر باهوش و زرنگي هستي و خيلي چيزها رو ميدوني اما پيشنهاد ميكنم به لينك زير بري و مطالعه كني
اميدوارم يه روز خبر تموم شدن همه مشكلاتت رو بشنويم
http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=6266
نازنين عزيزم خدا رو شكر كه زندگيت داره رو به بهبودي ميره از خدا برات بهترين ها رو ميخوام.