حال و احوال یاران همدردی (12)

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط paiize

سلام
معلومه که یه اتفاقهایی قراره بیفته!اما معلوم نیست کی وکجا؟؟!روزگار رو میگم...
منتظر چی هستیم!چرااینقدر کلافه هستیم؟
چه چیزی میخواد تغییر کنه؟انگار مسیر رفتنمون خیلی پیچیده شده!گم کردیم همه چیز رو...
همش این جمله پست صبا جون توی ذهنمه؛نقطه صفر ناامیدی همونجایی که نمودار قراره تغییر مسیر بده وبشه نقطه عطف!(دقیق نمیدونم درست نوشتم یانه ولی کلی اش همین بود).خیلی باهاش درگیرم!اما خب کجاست پس!؟؟؟
ناراحت وغمگین نیستم،اصلااااا،اما یه کمبودهایی احساس میکنم که نمیدونم چطور باید پر بشه!
وقتی کم کم از آدمها توی دنیای واقعی دور شدیم و به آدمهای مجازی نزدیک شدیم چقدر غصه میخوردیم واحساس تاسف میکردیم،اما الان داریم از آدمهای مجازی هم فاصله میگیریم،من که اینطوری ام!نمیدونم قراره به چی نزدیک بشیم؟ جهان قراره دوباره چه تغییراتی رو بهمون نشون بده وداره کم کم کجا میبرمون که بعد از یه مدت بگیم آهان پس این بود!!!

حالِ عجیبیه،میدونم،اما امیدوارم خدا واسمون خیر بخواد...

اصلا شاید دیدی ما هم از روی نقشه حذف شدیم وسر از جای دیگه درآوردیم!

---

سلام پاییزه جان. شاید لازمه جمله رو اینجوری ویرایش کرد: نا امیدی اونجایی نیست که قراره نمودار تغییر مسیر بده. بلکه اونجاییه که تصمیم میگیری به نمودار تغییر جهت بدی و فکر میکنم منظور صبابانو هم همین بوده!
تا زمانی که منتظری شرایط یا دیگران همه چیز رو واست عوض کنن اتفاقی نمیوفته. تا زمانی که فقط حرف، گله و شکایت یا به به و چه چه پوچ و توخالی هست اتفاقی نمیوفته. زمانی که پذیرفتی شرایط اینه و نباید برای بهبود شرایطت منتظر حرکت خانواده، دوستات و مسئولین کشورت! و تغییر شرایط و قضا و قدر باشی، اون نقطه عطفی هست که به خودت میگی: "باید خودم کاری کنم" . تلاشی که از خودت برای شادی، بهبود شرایط رفاهیت، قناعت یا بلدپروازی هات بر می خیزه (بهترین عملکرد در وضعیت موجود). و در ابعاد بزرگتر جایی که از خودت هم امید می بری و به پروردگارت امید می بندی: " این هدف و نیت من، این مسئولیت من، این تلاش و توان من، این هم اعتماد من، هرچی بعد از این خیره".
امیدوارم موفق باشی عزیزم. :72:

پاورقی: گفته بودم جهت حل مشکلاتم عقب نمی نشینم و تلاش می کنم. این شد که مشکلاتم رو به چهار بخش مختلف تقسیم کردم. (چون در چهار جبهه مختلف در جریان بود). الان یک جبهه اش که همان موارد تنش و درگیری در ارتباطات بود ، به لطف خدا و تلاش خودم در جهت استفاده موفق از مهارت های ارتباطی حل شد خدا رو شکر. از سه جبهه دیگر هم یک جبهه اش پیشرفتی 50 درصدی داشته و دارم روش کار می کنم. دو جبهه دیگر هم که مقداری زمان بر هستند، کم کم شروع می کنم و با حوصله بهشون می پردازم. انشاءالله که ختم به خیر میشه. پس می تونم این نوید رو بدم که خداوند راضی باشه در هفته آینده کارگاهمون رو مجدد راه اندازی می کنیم.:43:

از نگرانی و بی قراری دارم دیوونه میشم
هیچکاریشم نمیتونم کنم
وای که چقد حالم خرابه
همه چیو سیاه میبینم
هیشکی جز من نمیتونه تصورشم بیاره وقتی میگن خورشید واسه ادم رنگ نداره یعنی چی؟
راسته میگن احساس سوختن به تماشا نمیشود اتش بگیر بفهمی چه میکشم
حال منو فقط اونی که مث خودم باشه میفهمه
فقط کاشکی میشد همین الان خدا منو میبرد
کاشکی.. میبرد

پوه عزیز،

خیلی چیزها هستند که تحملشون رو نداریم. اونها توی زندگی ما رخ میدن تا یاد بگیریم تحملمون رو افزایش بدیم.

روند رشد آدمیزاد مثل درخت نیست. یه درخت به اندازه ی تحمل و قدرتش زیر بار میره. هرچه تنومندتر میشه، بار بیشتری میگیره.

اما به آدمیزاد به اندازه ی تحمل و توانش بار نمی دن. بلکه بهش بار میدن تا تحملش بالا بره. و اتفاقا گاهی در ضعیف ترین وضعیتش، باری روی شونش گذاشته میشه که در قوی ترین حالات گذشتش هم از عهده برنیومده. اما ازش انتظار میره که آستانه ی تحملش رو بشکنه، قبل از اینکه خودش زیر بارش شکسته بشه.

آدمیزاد یه چنین چیزیه و یه چنین زندگی ای نصیبش شده. پس آرزو نکن بار سنگین بهت نخوره، در عوض خودت رو برای هر چیزی آماده کن.

سلام خانم میشل. درست میگید. ولی بعضی دردها دیگه بالاتر ندارن که با وجودشون اماده چیزی بالاتر بشه ادم.

انشالله که سایه پدر و مادر من و همه پدر و مادرها بر سر فرزندانشون باشه همیشه.

یکی باید یه پس گردنی به من بزنه و بگه ادم شو و اینقدر پدر و مادرت رو اذیت نکن.

کلا امروز قاتی کرده ام.

یادمه ده سال پیش، وقتی به خاطر اینکه پسرخالم دیگه اذیت نشه( خودش میگفت بگی نه بهتر از اینه که باز بگی صبر کن) مجبور شدم برخلاف میلم قلب خودم رو له کنم و جواب منفی بدم، اول از خدا خواستم او پیش از من و بیش از من خوشبخت باشه و به من هم یه همراه خوب بده. الان فکر کنم بچه ی پسرخالم کم کم بره مدرسه. دعام براش براورده شد. ولی فکر کنم خدا دید پررو میشم که بقیه دعام رو هم براورده کنه. خداست دیگه. به هرکی بخواد بی حساب میده به هر کی هم نخواد نمیده. مرسی خدایا.

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط bahareh09

از نگرانی و بی قراری دارم دیوونه میشم
هیچکاریشم نمیتونم کنم
وای که چقد حالم خرابه
همه چیو سیاه میبینم
هیشکی جز من نمیتونه تصورشم بیاره وقتی میگن خورشید واسه ادم رنگ نداره یعنی چی؟
راسته میگن احساس سوختن به تماشا نمیشود اتش بگیر بفهمی چه میکشم
حال منو فقط اونی که مث خودم باشه میفهمه
فقط کاشکی میشد همین الان خدا منو میبرد
کاشکی.. میبرد

---

سلام
هنوز تغییری در حال همسرتون ایجاد نشده ؟
الان چند وقته تو این وضعیت موندن ؟

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط Glut.tiny

سلام
هنوز تغییری در حال همسرتون ایجاد نشده ؟
الان چند وقته تو این وضعیت موندن ؟

---

عزیزم ایشون همسرم نیس
نامزدمه عشقمه
تغییر چرا ولی نه تغییر مثبت
عفونت ریه هاش دیگه به هیچ دارویی جواب نمیده
تو مرز سپتیک شوکه فعلا..
الان تقریبا هفتاد و پنج روزه تو کماست
و دنیای هممون سیاه شده
از همون روز اول توی بیمارستان درجه یک خوابوندنش با تیم پزشکی عالی که اسماشون معروفه تو استان..
بیست چهاری دارن تلاش میکنن
اما نمیدونم چرا عشق عزیزم واکنش مثبت نمیده..

سلام بچه ها :72:

صبح بخیر :82:

کسی از maryam123 خبر داره؟

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط bahareh09

عزیزم ایشون همسرم نیس
نامزدمه عشقمه
تغییر چرا ولی نه تغییر مثبت
عفونت ریه هاش دیگه به هیچ دارویی جواب نمیده
تو مرز سپتیک شوکه فعلا..
الان تقریبا هفتاد و پنج روزه تو کماست
و دنیای هممون سیاه شده
از همون روز اول توی بیمارستان درجه یک خوابوندنش با تیم پزشکی عالی که اسماشون معروفه تو استان..
بیست چهاری دارن تلاش میکنن
اما نمیدونم چرا عشق عزیزم واکنش مثبت نمیده..

---

سلام
چه مدت طولانی !!!
کما تنها حالتی هست که واقعا کاری از دست کسی بر نمیاد جز خدا
ولی میگن صدا های اطرافش و میتونه بشنوه ولی نمیتونه واکنش نشون بده
زمان هایی که بهتون اجازه ملاقات میدن ناراحتی و گریه نکنید
و حرف های امیدوار کننده بزنید
من به کسی که دوسش داشتم نرسیدم و میدونم خواست خدا بوده
ولی خدا کسی رو جلو راهم گذاشت که خیلی بهم آرامش میده ولی ...
امیدوارم خدا عشق شما رو و بهتون برگردونه
:323:

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط Glut.tiny

سلام
چه مدت طولانی !!!
کما تنها حالتی هست که واقعا کاری از دست کسی بر نمیاد جز خدا
ولی میگن صدا های اطرافش و میتونه بشنوه ولی نمیتونه واکنش نشون بده
زمان هایی که بهتون اجازه ملاقات میدن ناراحتی و گریه نکنید
و حرف های امیدوار کننده بزنید
من به کسی که دوسش داشتم نرسیدم و میدونم خواست خدا بوده
ولی خدا کسی رو جلو راهم گذاشت که خیلی بهم آرامش میده ولی ...
امیدوارم خدا عشق شما رو و بهتون برگردونه
:323:

---

مرسی عزیزم
مشکل اصلیش کماست ولی متاسفانه مشکلای دیگه ای هم هست
حتما و باید برگرده وگرنه یه ثانیه از این دنیای گند مزخرفو بدون عشقم نمیخوام
اخرین چیزایی که برام موندن یکیش امید و یکیش مرگ
میگن ادم خودکشی کنه میره جهنم اره درسته
ولی زندگی بدون عشقم برام از جهنمم بدتره
خیلی خیلی بدتر

عشقم قبلا به حرفا و صداهامون اکشن های خفیفی نشون میداد اما الان مدتیه کما عمیقتر شده دیگه نه متاسفانه

ولی بهرحال من معمولا همونطور که شما میگی سعی میکنم بالا سرش گریه نکنم
مادرشون متاسفانه اصلا نمیتونن خودشونو کنترل کنن