-
RE: خودم خودمو گم کردم
سارا جان ؛ متاسفانه باید بگم شما در زندگی خیلی بد عمل کردید و الان هم همینطور شما در سن پایین وارد یک رابطه غلط شدید ؛ اونهم بدون هیچ حد و مرزی . نظر شخصی من اینه که این فرد شما را نمیتونه خوشبخت کنه . بنظر من بهتره به بهبود روابط خود فکر کنید و در مورد ادامه زندگی هم با یک مشاور خوب مشورت کنید .
متاسفم ، شاید نظر من برای شما خیلی ناراحت کننده باشه ولی من فکر میکنم ادامه این روند هیچ سودی نداره و من هیچ افق روشنی براش نمیبینم .
-
RE: خودم خودمو گم کردم
سلام عزیزم
یه کم آروم باش و منطقی فکر کن من نمیدونم تو واسه چی راضی به همچین زندگی هستی؟
عزیزم این روزا بیشتر جوونها با خانوادشون مشکل دارن نه فقط تو
یه کاغذ بذار جلوت و مزایا و معایب این آقا و این ازدواج رو بنویس ببین کدومش بیشتره حتما" این کاررو بکن
تو ارزشت خیلی بیشتر از این حرفهاست عزیزم
-
RE: خودم خودمو گم کردم
باور کنید من به خاطر خانوادم با رضا نیستم من موضوع خانوادمو هضم کردم و توی خودم حلش کردم......
رضا بد:1.ادم خود دار و همه چیز رو توی خودش میریزه2.در اول رابطه نگفتن مطلقه بودن و پدر بودنش(دروغ)3.تنها بودنش همه خانوادش امریکا هستنو اون کاملا تنهاس4.ثروتمند بودنش.هر کس خونه و زندگی رضا رو دید گفت من به خاطر پول میخوامش ولی الان اخرین چیزیه که من دارم بهش فکر میکنم5.مشغله کاری6.کثیر السفر7.مطلقه بودن8.اصفهانیه
رضا خوب:1.خونسرد و رفتار تومانینه2.جایگاه اجتماعی بالا(بیشتر دوستانش دوست دایی من هستن همیشه ازش تعریف و تمجیده بدون اینکه بدونن من باهاش در ارتباطم)3.مردم دار(هر کسی ازش کار بخواد یه کار علکی هم که شده بهش میده که وقتی میخواد بهش پول بده غرورش نشکنه..بارها اینو دیدم)4.موقعیت کاری معتبر(پدرم از کسی پرسیده بود گفته بودن چک رضا در دبی و امریکا حکم طلا داره)5.از خانواده فوق العاده اصیل6.با گذشت7.پدر خوش قلبیه (بعضی وقت ها قبطه میخورم دلم میخواست پدر بودن رو با مادر بودن من داشته باشه)8.معاشر
شما قضاوت کن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
RE: خودم خودمو گم کردم
عزیزم
این معیارها معیارهای خوبی نیست
معیارهاتو عوض کن با مقاله های این سایت
-
RE: خودم خودمو گم کردم
من معیارهام برای ازدواج فرق داشت شما محسنات و معایب از من خواستید من اون هارو نوشتم واگرنه معیار ازدواج من متفاوته.....ولی معیار اصلی من همیشه جایکاه اجتماعی مناسب بوده و هست(قبل از رضا اینو میخواستم و بخاطر همین خواستگار با تفاوت سنی کم قبول نمیکنم)این اصلی ترین همیشه برای من بوده
-
RE: خودم خودمو گم کردم
سلام سارا جان. پستتو قبلا هم خونده بودم ولی نمی خواستم چیزی بگم تا ببینم به کجا می رسی.
من برخلاف مشاور و همه می خوام حرف بزنم. نمی دونم درسته یا غلط ولی به درخواست خودت می گم عزیزم.
به نظر من خودتو نساختی. محکم نیستی هنوز. فکر می کنی محکمی ولی هنوز نیستی.
می خوام یکم از خودم برات بگم. من ته تغاری خانوادم. خواهر برادرم هم ایران نیستن. ظاهرا باید عزیزتر می بودم و بودم ولی پای عمل که شد شرایط من با خواهر برادرم زمین تا آسمون فرق کردم. منم با پدرم خیلی مشکل داشتم و دارم. یعنی کل خانواده باهاش مشکل دارن بازم تو خوبه مامانت حداقل رابطه اش با پدرت خوبه.
خلاصه بگم ساراجان.
پدرم به من پول توجیبی نداد تا منو آدم کنه. من از 16 سالگیم کار کردم خود خودم. بماند چند بار کتک خوردم چون دیر از سرکار اومدم!!!
تو شرایط من هر کس دیگه ای بود به جاهای باریک می رفت . قسم می خورم می رفت. ولی من با پول خودم تمام نیازهامو تامین کردم. حتی نیمی از هزینه های نامزدی و عقدمو خودم دادم. نه اینکه پدرم نداشته باشه !!!!!!!!!!!!! بماند من چه فشاری روم بود. سر ازدواجم می دونی کارم به کجا رسید تا قبول کرد ازدواج کنم ؟؟؟ ساعت 2 نصفه شب توی خیابون رفتم و اونم دنبالم دوید تا برگردم خونه. باور نمی کنی. توی خیابون ها داد می زدم و مردم دورم جمع شده بودن. دیگه بریده بودم! می دونی دعوای اون شبمون سر چی بود؟ خانواده همسرم جمعه قرار بود بیان خواستگاری بابام می گفت من نیستم می خوام بروم عروشی خواهرزادم!!! ( خواهر زاده ای که 5 سال ندیده بودش و ما با خانواده عمه ام قهریم. حتی عمه ام احترام برادر بزرگشو هیچ وقت نگه نداشته و پدر من اصلا اینا رو متوجه نیست!!! )
دیشب هم باز دعوامون شده می گه من از شوهرت بدم می یاد کی می ری خونه خودت راحت شوم؟؟؟ ( حالا بماند امین چقدر مودب و باشخصیته. بابام چون حرص منو در بیاره می گه.)
من کاملا درکت می کنم ساراجان ولی واقعا فکر می کنی خود ساخته ای ؟ و می تونی تنها زندگی کنی ؟ اصلا می تونی تنهایی از پس خودت بربیای؟ کاری به پدرت ندارم. انقدر محکم هستی که خودت تنهایی گلیمتو از اب بکشی بیرون و هیچ احتیاجی به مرد نداشته باشی ؟؟؟
به نظر من هنوز خیلی زوده که بگی محکمی. به جای فکر کردن به ازدواج به خودت فکر کن. به توانایی هات. به برنامه هات. واقعا ازدواجت با رضا می تونه خط بطلانی باشه بر این همه سختی هایی که تو خانه پدرت داشتی ؟؟؟
خیلی حرف ها دارم بهت بزنم سارا جان اگه بخوام بگم باید 8 ساعت برات تایپ کنم. فقط به اینایی که الان گفتم فکر کن تا بعد.
-
RE: خودم خودمو گم کردم
سلام دوست خوبم
تاپیکاتو خوندم . من فکر میکنم که تو میخوای خودت رو از زندگی پدر و مادرت بیرون کنی یا اونا رو از زندگی خودت که این یه تفکر اشتباهه و اشتباه بزرگتر اینکه توی این سن کم با یه مرد مطلقه که یه بچه هم داره می خوای ازدواج کنی . تو یه جورایی میخوای از اونها فرار کنی و این درست نیست در ضمن داری خودتو توجیه میکنی که من به خاطر فرار از اونها ازدواج نمی کنم . ولی دقیقا همین کارو داری انجام میدی . ببین با خودت رو راست باش . تو میتونی انتخابهای بهتری هم داشته باشی و با یه اشتباه اونو تباه نکن .
-
RE: خودم خودمو گم کردم
عزيزم يه كمي دقت كني مي بيني كه تمام معيارهايي كه مي گي خوبند چندان براي يه زندگي با ارزش نيستند و همشون هم به پول ختم مي شه.
-
RE: خودم خودمو گم کردم
لطفا برام پیغام خصوصی نذار. تو همین تاپیک بگو ( شاید فرداها کسی تاپیک تو خیلی چیزها یاد بگیره )
سارا جان من برای فرار از خانواده ازدواج کردم ولی با چه شرایطی ؟؟؟
1-اولا همسرمو کاملا ارزیابی کردم. انقدر با آدم های مختلف برخورد کرده بودم و توی جامعه بودم که ایمان داشتم همسرم مرد پاک و بی شیله پیله ای و جوهر کار و وجود داره. بی گدار به آب نزدم.
1- کاملا مستقل بودم. یعنی قبل ازدواجم فکر کردم اگه خدای نکرده یک روزی هم توی ازدواجم شکست خوردم تو سری نمی خورم. خودم می تونم روی پای خودم بایستم. وابسته نیستم.
در واقع اگه شکست هم می خودم چیز زیادی از دست نمی دادم. حداقل از تحمل پدرم خارج می شدم و بعد به تنهایی می تونیستم زندگی کنم.
سارای عزیز منم درد کشیدم ولی شکر خدا اون دردها و مشکلات اب دیدم کرد. محکممم کرد . هنوز که هنوز خیلی از دوستانم هنوز برخوردهای پدرم رو درک نمی کنن!!! و رفتارش باغث تعجب خیلی هاست. ولی من عادت کردم و فقط به اونا لبخند می زنم. خدا رو شکر توی سن 23 سالگی خیلی چیزها دارم که شاید مردهای 30 ساله هنوز ندارن. (حتی خانواده همسرم هم اینو فهمیدن و الان رفتارشون نسبت به قبل 180 درجه تغییر کرده)
حالا اونطرف قضیه رو نگاه کن. توی 18 سالگی از دست پدرم یک ازدواج اشتباه می کردم و الانم با همسرم مشکل می داشتم. فکر می کنی چی می شدم؟ یک زن طفیلی آویزان که همیشه وجودش وابسته به یک مرد باید باشه. اگه بچه داشتم چی ؟؟؟ به خاطر بچم می سوختم و می خواستم. خب بعد نازنین چی می شد؟ زندگیش- رویاهاش و ...
کل حرفم اینه. برای فرار از خانه سعی کن خودت انقدر محکم باشی که اگه خواستی ساکتو برداری بری شب تو خیابون نمونی!!! همین.
الان تازه اول راهی . درس بخون. خودتو بساز. سعی کن کار کنی و خودت درامد داشته باشی. انقدر هم نگو پدرم این کارو کرد اون کارو کرد. هر چی کرده کرده. می تونی گذشت رو عوض کنی ؟ می تونی پدرتو عوض کنی ؟ نه. ولی می تونی خودت و طرز فکرتو عوض کنی. آیندتو و زندگیتو عوض کنی.
می دونم الانم پدرت اعصابتو خورد می کنه ولی اهمیت نده. چرا باهاش بحث می کنی؟؟؟ کاری که من الان می کنم.
من می فهممت. شاید خیلی از بچه ها نفهمن ولی من می فهمم. می دونی چندبار تلاش کردم با پدرم منطقی صحبت کنم ولی نشد؟ می دونی چندبار براش هدیه خریدم ولی آخرش با بی تفاوتی گفت احتیاج نداشتم!
من می دونم چی می گی ولی دارم می گم از چاله در نیای بیفتی تو چاه.
هنوز خیلی زوده به ازدواج فکر کنی. هنوز خودتو خواسته هاتو نشناختی عزیزم. هنوز تو رویایی. صبر کن.
به ارزوهات فکر کن. به خواسته هات و سعی کن خودت اونا رو بسازی . سعی کن انقدر رو خودت کار کنی که دیگه هیچ چیزی تا تو نخوای روی اعصابت تاثیر نذاره. هیچ چیز.
سعی کن انقدر خودتو شخصیتتو و موقعیت اجتماعیتو بسازی تا بهترین ادم ممکن برای همسریت پیدا بشه. چرا مرد مطلقه ؟؟؟
چرا یک مرد جوان با موقعیت خانوادگی و اجتماعی عالی و پاک که تو تازه عشق اولشی و اولین چیزها رو با تو تجربه کنه نه ؟؟؟
با خودت خلوت کن و سعی کن خودتو بسازی. تو می تونی چون یک آدم دیگه مثل تو تونسته و تو اگه بخوای مطمئننا می تونی بهتر از اون باشی.:72:
-
RE: خودم خودمو گم کردم
من اگه تصمیم ازدواجمو نگیرم دیگران برام میگیرن نگید سن ازدواج نیست توی خانواده ما دختر نهایت تا 22 میمونه الان انبوه خواستگار دارم که دارم رد میکنم....از امریکا از استرالیا از دبی از ایران همه و همه....من سعی میکنم خودمو پیدا کنم..
من خواستگارایی الان دارم که همه ارزش هایی که همه فکر میکنن رو دارن ولی نمیشه............دوستام میگن جای من بودن و این خواستگارارو داشتن با یکی نه با چندتاشون ازدواج میکردن...
نازنین جان من کاملا با راهنمایی شما موافقم و من باید خودمو پیدا کنم ولی از نظر مادی که میگید من 19سامه و الان توی یه شرکت که دوران دبیرستانم ان جا کار تایپ میکردم مشاوره میدم عنوان کاملی ندارم ولی قراردادها زیر نظر منه یه جوری سخنگو شرکت هستم بچه ها مسخره میکنن میگن خانوم الهام...چون خیلی زبون بازم و مدیر شرکت میگه اگه روز باشه طرفت رو قانع میکنی شبه...هر فصل یه بار میرم japanچون شرکت نمایندگی از اونجاس از نظر استقلال مالی ماهی حداقل 800-900 تومان در امده با پس اندازه سابقم خونه توی کرج خریدم و دارم اجاره میدم داییم مشکلات مالی کارخونش پیدا کرده اولین کمک مالی من بهش کردم من از نظر جایگاه اجتماعی و مالی کم ندارم ولی شما درست میگید شاید من باید بیشتر به خودم فکر کنم ولی هر چه قدرم فکر میکنم از این همه زحمتی که کشیدم حرص میخورم......اگر هم دنبال کسی هستم که جایکاه اجتماعی بالایی داشته باشه بخاطر همینه....