RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیز، میدونم در شرایط خیلی سختی به سر می بری، اگه نمی تونی فعلا به طلاق فکر کنی خوب عزیزم فکر نکن، اما ازت خواهش می کنم رفتارت رو با شوهرت تغییر بده، طوری رفتار کن که اون به سمتت کشیده بشه، تو که یک سال نازش رو کشیدی و همه چی رو تحمل کردی دو ماه هم سعی کن طور دیگه ای برخورد کنی، دو ماه سعی کن بهش وابسته نباشی، خوشحالی خودت رو در گرو خوشحالی اون نبین، می دونم غیر ممکنه اما نقش بازی کن... زندگیت رو بساز به شکلی که همسرت شاهد تمام تغییراتت باشه، تا می تونی اونو متعجب کن، تا می تونی به زندگیت نیرو بده، اما با دستای خودت، نیازمند همراهی همسرت نباش، به قدرت و خواسته خودت وابسته شو، کاری کن که همسرت بفهمه تو تغییر کردی و به کسی احتیاج نداری.
خواهش می کنم در مقابل همسرت حداقل ظاهرت و حفظ کن و تغییر رفتار بده....
:72:
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
bloom عزيز باور کن همه اين کارهايي که گفتي کردم.اون جلوي تلويزيون روي مبل ميخوابه.بارها بهش گفتم وقتي جاي خوابتو ازم جدا ميکني خورد ميشم.ولي اون کار خودشو ميکنه.کارهاش در حديه که مثلا اگه من روي کاناپه که اون هم روش نشسته بشينم ميره يه جاي ديگه ميشينه.توي خونه هم هميشه به خودم ميرسم.ولي اصلا نگاهمم نميکنه.يه وقتايي پيش خودم ميگم آخه مگه يه مرداز زندگيش چي ميخواد؟خونه اش که هميشه مرتبه.غذاش که هميشه آماده اس.هميشه بهش ابراز محبت کردم.هميشه گوش شنواي خوبي براش بودم.عاشقش بودم.دوسش داشتم.از نظر ظاهري هم به خدا نميخوام از خودم تعريف کنم ولي چيزي کم ندارم.اگر هم تا الان اشتباهي کردم مهم اينه که آدم مغروري نيستم که زيربارش نرم.اشتباهاتمو پذيرفتم و روي خودم کار کردم.همه اشتباه ميکنن.مگه خودش اشتباه نميکنه؟ما آدما خدا که نيستيم که بي اشتباه باشيم.
ديشب بهش ميگم نيما من زن توام.احتياج دارم به اينکه باتو حرف بزنم.باهات بيرون قدم بزنم.بهم ميگه برو با يه نفر ديگه قدم بزن.اصلا برام مهم نيست.هيچوقت دختري نبودم که اهل خيانت کردن باشم.توي اين يکسال خيلي فشارهارو تحمل کردم.شايد هر کس ديگه اي بود خيلي راحت توي اين مدت با کسي دوست هم ميشد.همه چيز فقط نياز جنسي نيست.گاهي وقتا يه زن احتياج داره که با يه جنس مخالفش فقط حرف بزنه و اون به حرفاش گوش کنه.فکر ميکنين براي من موقعيت نبود؟براي مني که وقتي توي خيابون ميرم خيليها باورشون نميشه که ازدواج کرده باشم.اونم 5 سال پيش.ولي هيچوقت به خودم اين اجازه رو ندادم.هيچوقت.ولي کاش اينارو همسرم ميفهميد.ميتونست يه فرقي بذاره بين من و خيلي خانومايي که با وجود داشتن همسر و حتي بچه به همسرشون خيانت ميکنن.کاش اينارو مي فهميد و يه کم به خودش مي اومد.
شاد عزيزم نوشته هاي شمارو هم خوندم. به خدا نه راه پس دارم نه راه پيش.اگه به طلاق فکر نکنم بايد به همين صورت زندگيمو ادامه بدم.ولي تا کي؟اميدي هست؟اگه هم بخوام به جدائي فکر کنم يه جواريي توانشو ندارم.مشکل من اينه که همسر و زندگيمو دوست دارم.اين نيمايي که من الان مي بينم فقط يک ساله که اينطوري شده.اونقدر خوب و مهربون بود که الان جدائي ازش برام سخته.يه وقتايي به خودم ميگم من بعد ازاون چه جوري زندگي کنم؟اصلا آيا ميتونم بعدها کسي رو جايگزينش کنم؟ميدونين کاش باش تنفر ازش جدا ميشدم.کاش دوسش نداشتم.اونوقت مشکل کمتر بود.
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
من هم نگفتم به جدایی فکرکن عزیزم، گفتم روش ات رو تغییر بده، عوض شو، دیگه یه آدم وابسته و احساساتی نباش..
راستی بچه که ندارین نه؟
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
خانومی فعلا اصلا به طلاق فکر نکن
میدونم سخت ولی سعی کن کم محلیاشو زیاد برا خودت بزرگ نکنی اینجوری باعث می شه فکر کنه تو به همین زندگی راضی هستی وبقول خودش ده سالم بگذره به همین منواله
اون موقع خودش کوتاه میاد بعدشم عزیزم شوهرت کلمه ی طلاقو برای تنبیه شما بکار می بره وگرنه اگه می خواست طلاق بده تاحالا اقدام کرده بود
اون خودشم توان طلاقو نداره ایجوری رفتار می کنه که شما کم بیارین و تقاضا بدین خانوادهی شوهرت طرف تو هستن یا اون؟اگه با تو باشن می شه یه کارایی کرد
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
bloom عزيزاون آدميه که باور کن 10 سال هم به همين منوال بگذره کوتاه نمياد.ميدوني نقطه ضعف دست آدم نميده.ديشب ميگفت از سرکار که ميام نه دوست دارم بيام خونه و نه بيرون بمونم.ميگفت تو که بري من هم به آرامش ميرسم.بهش گفتم من اصلا به تو کاري دارم؟پس چرا آرامشتو با رفتن من بدست مياري.ما که باهم حرف هم نميزنيم.ميگفت وجودت توي اين خونه آرامش منو بهم ميزنه.نميدونم چي بگم.خيلي سخته که اين حرفارو ادم از همسرش بشنوه.خودش هم از اين شرايط خسته شده ولي کوتاه هم نمياد فقط ميگه طلاق.البته اگه الان اصراي به طلاق نداره چون اينطور که ديشب ميگفت تعهد اخلاقيم اين اجازه رو بهم نميده که من براي طلاق اقدام کنم.البته اينو هم ميدونه که اگه اون براي طلاق اقدام کنه بايد کليه حق و حقوقم رو بده.و اين کار رو نميکنه تا طلاق توافقي انجام بشه.عزيزم گفته بودي کلمه طلاقو بکار ميبره تامنو تنبيه کنه.منم اول همين فکرو ميکردم ولي بعد فهميدم اينطور نيست.دو هفته پيش مرخصي گرفته بود که بريم براي طلاق.اين نميتونه تنبيه باشه.آخه تنبيه تا چه اندازه.تا اونجا که حتي خانواده هارو هم زير سوال ببره و يه جوارايي بهشون بي احترامي بشه؟و همه پلهاي پشت سرشو خراب کنه؟
shad عزيزم ما بچه نداريم.خدارو شکر که نداريم.عزيزم چه جوري خودمو تغيير بدم؟بهم بگو؟
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیزم بازم که شدی همون دختر خوب و حرف گوش کن.[یادت رفت باز!! اونی که طلاق میخواد شوهرته نه شما!!!پس خودشم اگه مرده راست میگه بره دادگاه بگه من میخوام زنمو طلاق بدم!!این هارت و پورتا فقط برای شماست برای امتحانم که شده بش بگو من که طلاق نمیخوام تو میخوای پس من چرا از این خونه برم بیرون؟چرا من باید برم دادگاه درخواست بدم؟چرا اصلا توافقی بریم ؟این فقط خواست یه طرفه توه!!!پس خودتم برو دنبالش من تو زندگیمم.هر وقت دادگاه منو خواستن منم چشم میگم می رم دادگاه!!!ببینم اون اینقد مردانگی تو وجودش هست که عین یه مرد بره حق و خقوقتو بده و قاضی رو قانع کنه که تو زن خوبی براش نیستی یانه؟!!اندازه موهای سرم از این موارد دیدم.ببخشید عزیزم ولی شوهرت داره با پنبه سرتو میبره خیلی زرنگه.میخواد کاری کنه که خودت تنگ بیای و از خونه بری بیرون و فردا هم تو دادگا بگه که زن من تمکین نمیکنه یا مهرتو ببخشی و حق و حقوقت ضایع شه.من برادرم وکیله و هزار تا از این موارد دیدم تا حالا.یه بار وقت بذار صب تا ظهر برو دادگا خانواده ببین چه خبره؟ و عشق و عاشقی این روزا شده کیلویی چند!!!اگه اینکارو کزد واقعا اونوقت بدون دیگه تو رو نمیخواد و قید هر چی زرنگ بازی بوده زده اون وقت تمام این عشق افسانه ایت میشه تنفر خودتم زیاد اذیت نمیشی!!!این قدم اول قدم دوم:سیستمو عوض کن تا حالا خونش تر و تمیز غذاش اماده خانم خوب به به !!!یه هفته غذا نپز به خونه نرس اصلا محلش نذار حتی سلامم نکن نزدیکش نرو بشو براش عین[/b] آینه دق بذار بفهمه جواب موشک موشکه و تو هم بلدی بد بشی ببینم همون رفتار خودشودوست داره کسی باش بکنه؟عزیز دلم زندگی میدون مبارزست و اگه جا خالی کنی بازنده ای خیلی سخته برات میدونم چون تا حالانکردی ولی امتحانش مجانیه عزیزم دیگه از اینی که الان هستی که بدتر نمیشی.مواظب سلامت جسمی و روحیت باش فقط عزیز دلم فکر کن اگه در اتر غصه هزار و یه درد و بلا بگیری کی دلسوزته؟؟پس خودت به خودت رحم کن!!این که داری عذابش میدی بدن نازنین جوون خودته خیلی ارزش داره عزیزم.قدر سلامتیتو بدون.دنیات که به آخر نرسیده!!
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
عزیزم تغییر رفتار یه کم سخته، اما سعی کن که انجامش بدی، از برخوردت شروع کن، سعی کن خیلی خونسرد برخورد کنی، تو هم باهاش زیاد صحبت نکن، خودت رو سرگرم کن، به توانایی هات اضافه کن مثلا کلاسهای مختلف برو و شبها هم سعی کن به کارهات برسی، سعی کن کم کم ازش فاصله بگیری، مثل قبل خودت رو شیفته هم صحبتی باهاش نکن، سعی کن در تمام مدتی که همسرت کنارت هست خیلی درگیر کارهات باشی، نقطه ضعف دستش نده، بهترین لباسها رو بپوش، بهترین آرایشها رو بکن، اونو در جریان کارهات قرار نده، یعنی کاری کن که کنجکاو بشه ببینه چی کار می کنی، اگه همسرت زود بر می گرده خونه کلاسهایی برو که ساعتش همون وقتها تموم بشه و یه نیم ساعتی دیرتر از همسرت برگردی خونه، بذار ازت بپرسه که کجا بودی! امکان داره اوایل به روی خودش نیاره اما مطمئن باش کم کم حساس میشه ببینه کجا میری و میای، سعی کن یه جورایی از موفقیت هات اطلاع پیدا کنه البته خودت مستقیم بهش نگو، یه طوری به گوشش برسون، یه طوری برخورد کن که در ظاهر فکر کنه راهت رو پیدا کردی و هیچ چیزی ناراحتت نمی کنه، یه کاری کن که بفهمه زیاده روی کرده و بهترین همسر دنیا رو داره از دست میده، البته برای همه مردها خصوصیاتی که الان شما دارید میشه گفت خصوصیات بهترین زن دنیاس اما برای همسر شما فرق می کنه چون دیگه عادت کرده که شما همیشه نازش رو بکشی و اون هم به طور بی رحمانه ای باهاتون برخورد کنه...
عزیزم شما به هیچ وجه مستحق همچین رفتاری نیستی، حساسیتی که شما نسبت به همسرت داشتی همه خانمها دارن، هیچ کس نمی تونه بپذیره که همکار خانم همسرش براش اس ام اس عاشقانه بفرسته! هیچ کسی نمی تونه بپذیره که همسرش به بهانه اینکه خانمش ناراحت نشه، به کسی درس بده و بعد بگه که مجرده!!!
تا وقتی که خودت رو تا این حد مقصر و گناهکار می بینی نمی تونی روی پای خودت بایستی و اعتماد به نفس داشته باشی، عزیزم تو گناهکار نیستی، اگه هم باشی تا به حال تاوان سخت ترین گناه ها رو پس دادی، به خودت بیا، انقدر در حق خودت ظلم نکن..
:72:
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط f_z
چکامه عزیزم بازم که شدی همون دختر خوب و حرف گوش کن.[یادت رفت باز!! اونی که طلاق میخواد شوهرته نه شما!!!پس خودشم اگه مرده راست میگه بره دادگاه بگه من میخوام زنمو طلاق بدم!!این هارت و پورتا فقط برای شماست برای امتحانم که شده بش بگو من که طلاق نمیخوام تو میخوای پس من چرا از این خونه برم بیرون؟چرا من باید برم دادگاه درخواست بدم؟چرا اصلا توافقی بریم ؟این فقط خواست یه طرفه توه!!!پس خودتم برو دنبالش من تو زندگیمم.هر وقت دادگاه منو خواستن منم چشم میگم می رم دادگاه!!!ببینم اون اینقد مردانگی تو وجودش هست که عین یه مرد بره حق و خقوقتو بده و قاضی رو قانع کنه که تو زن خوبی براش نیستی یانه؟!!اندازه موهای سرم از این موارد دیدم.ببخشید عزیزم ولی شوهرت داره با پنبه سرتو میبره خیلی زرنگه.میخواد کاری کنه که خودت تنگ بیای و از خونه بری بیرون و فردا هم تو دادگا بگه که زن من تمکین نمیکنه یا مهرتو ببخشی و حق و حقوقت ضایع شه.من برادرم وکیله و هزار تا از این موارد دیدم تا حالا.یه بار وقت بذار صب تا ظهر برو دادگا خانواده ببین چه خبره؟ و عشق و عاشقی این روزا شده کیلویی چند!!!اگه اینکارو کزد واقعا اونوقت بدون دیگه تو رو نمیخواد و قید هر چی زرنگ بازی بوده زده اون وقت تمام این عشق افسانه ایت میشه تنفر خودتم زیاد اذیت نمیشی!!!این قدم اول قدم دوم:سیستمو عوض کن تا حالا خونش تر و تمیز غذاش اماده خانم خوب به به !!!یه هفته غذا نپز به خونه نرس اصلا محلش نذار حتی سلامم نکن نزدیکش نرو بشو براش عین[/b] آینه دق بذار بفهمه جواب موشک موشکه و تو هم بلدی بد بشی ببینم همون رفتار خودشودوست داره کسی باش بکنه؟عزیز دلم زندگی میدون مبارزست و اگه جا خالی کنی بازنده ای خیلی سخته برات میدونم چون تا حالانکردی ولی امتحانش مجانیه عزیزم دیگه از اینی که الان هستی که بدتر نمیشی.مواظب سلامت جسمی و روحیت باش فقط عزیز دلم فکر کن اگه در اتر غصه هزار و یه درد و بلا بگیری کی دلسوزته؟؟پس خودت به خودت رحم کن!!این که داری عذابش میدی بدن نازنین جوون خودته خیلی ارزش داره عزیزم.قدر سلامتیتو بدون.دنیات که به آخر نرسیده!!
موافقم
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
منم با نظر f_z موافقم تو که طلاق نمی خوای اون می خواد بگو هرکی طلاق می خواد خودش بره اقدام کنه
اون این کارو نمی کنه چون اگه می خواست تا حالا اقدام می کرد
نگفتی عزیزم پدر و مادر همسرت چی میگن ؟ اونا طرف تو هستن یا اون ؟ اصلا شدت رفتارای پسرشونو می دونن یا فکر می کنن فقط یکم بینتون شکر آبه؟
چکامه جان از اونجایی که گفتی شوهرت قبلا خیلی خوب بوده و این رفتار ها باعث تعجب همه شده من فکر می کنم ایشون یه معلم خوب واسه این کاراش داره که داره بهش خط میده
یه معلمی که از جزئیات زندگی شما کاملا با خبر داره کامل راه چاه و بهش یاد می ده که هم بهونه دست شما نده هم خودت از حق و حقوقت بگذری من فکر نمی کنم همه ی اینا داستانی باشه
شوهرت خودش نوشته باشه
فکر نمی کنی یکی این وسط داره از آب گل آلود ماهی می گیره؟
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
f-z عزيزم مرصي از راهنماييت.عزيزم درست ميگي.ولي به خدا همسرم از دادگاه رفتن ترسي نداره.5 ماه پيش هم همين کار رو داشت ميکرد.بهم ميگفت با وکيل هم صحبت کردم.ولي راستشو بخواين حس کردم که بخاطر مهريه ترسيد.ولي از طرفي هم ميدونست يه زني داره که اهل مهريه اجرا گذاشتنو اين حرفا نيست.ميدونين چون دوسش داشتم نميتونستم اين کارو بکنم. از طرفي هم چون خانواده اش خيلي خوب بودن و پشتم بودن براي گرفتن حقم هم ازشون خجالت ميکشيدم.باورتون نميشه حتي اون موقع اونقدر احساس گناه ميکردم که حتي اين مهريه رو هم حق خودم نميدونستم.چقدر احمق بودم من.واقعا احمق بودم.چقدر خوب شد که توي اون شرايط روحي که من داشتم از هم جدا نشديم.چون مطمئنا من کل مهريمو ميبخشيدم.يادمه اون موقع همسرم بهم گفت دادگاه رفتن مشکلي نداره.ميرم.ولي من که از خودم چيزي ندارم خودت ميدوني(اين خونه اي که الان توش زندگي ميکنيم ديگه اون موقع خونه خودش نبود شده بود خونه باباش!)خيلي بتونم ماهي يک سکه بهت ميدم حالا اين چه کاريه که خودمونو دو سال الاف دادگاه کنيم.ميريم توافقي طلاق ميگيريم و همون کاري که قراره از طريق دادگاه انجام بشه و يه مدت طولاني طول بکشه ازطريق طلاق توافقي انجام ميديم و من کتبا توي همون محضر مينويسم که ماهي يک سکه رو بهت ميدم.و من احمق هم داشتم قبول ميکردم.شايد کار خدا بود که تا الان از هم جدا نشديم و من يه کم به خودم اومدم و احساساتو گذاشتم کنار.من اگه همينجوري از زندگيش ميومدم بيرون فقط من ضرر ميکردم و در حقم اجحاف ميشد.سال بعدش نه دو سال بعدش اين خونه بنام آقا ميشد و من ميموندمو بدبختيهام.البته همين الانم که دارم اين حرفا رو ميزنم فکر نکنين دختري شدم که جرات دادگاه رفتنو مهريه اجرا گذاشتن پيدا کردم.نميدونم چون دوسش دارم نميتونم اين کارهارو انجام بدم.به خدا به اين چيزا فکر نميکنم فقط به ساختن زندگيم فکر ميکنم.
الان هم ميگه من بدليل تعهد اخلاقي که بهت دارم نميرم دادگاه.ديگه اصراري به طلاق ندارم.ولي اگه طلاق از هم نگيريم همينجوري بايد يه زندگيمون ادامه بديم.ولي آخه تا کي.مگه من آدم نيستم.مگه من احساس ندارم.حس ميکنم ميخواد منو به جائي برسونه که خودم بگم بابا غلط کردم بريم طلاق بگيريم.اون موقع ديگه عذاب وجدان هم نداره که من طلاقش دادم.پيش خودش و بقيه ميگه خودش طلاق خواست.
f-z عزيز گفته بودي سيستمو عوض کن.براش يه هفته غذا نپز.به خونه نرس و ....عزيزم متاسفانه همسرم به اين مسائل نقطه ضعف نشون نميده.از اين کارها زياد کردم.الان يه هفته است که آشپزخونمون تعطيله.ميدوني اهل غذا نيست.باشه ميخوره نباشه هم چيزي نميگه لباسش اتو شده باشه که هيچي نباشه خودش اتو ميکنه.اگه خونه تميز نباشه براش مهم نيست.يادمه يه روز 10روز خونه رو تميز نکردم.ديگه خودم داشت حالم بهم ميخورد.اصلا نميتونم بي نظمي رو تحمل کنم.اصلا براي اون مهم نبود.واقعا اينجور چيزا براش مهم نيست.از نظر سکس هم که هيچوقت نقطه ضعف نشون نداده.ما 5 ماه با هم هيچ ارتباطي نداشتيم.براي يه مرد فکر کنم خيلي سخت باشه.ولي اون تحمل کرد.دير هم بيام خونه هيچي ازم نميپرسه.حالا شايد توي دلش عصباني هم شده باشه ولي من که چيز متوجه نميشم.البته ديراومدن من نهايتش ساعت 8 بوده.اونم بخاطر کلاس زبان که اون هم ميدونسته من کلاسم.يعني ميخوام بگم يه وقتايي حس ميکنم اين آدم انگار هيچ نقطه ضعفي نداره.