مرسی دوست خوبم امشب خوب فکر میکنم دعا کن تصمیم درستی بگیرم
نمایش نسخه قابل چاپ
مرسی دوست خوبم امشب خوب فکر میکنم دعا کن تصمیم درستی بگیرم
حتما دعا می کنم عزیزم.
خانمی همیشه کاراتو دنبال میکردم از اینکه با این مسابل روبرو شدی نگران نباش مطمین باش بنده خوب خدایی و خدا نگاه وبژه بت داشته که سالهای جوونی و پویاییتو هدر ندادی و دوم اینکه بچه ای نداشتی که بخوای خودت رو وقفش کنی اینا هر کدومش یک دنیا ارزش داره.گل من زندگی فقط عشق نیست وبا عشق اداره نمیشه هزار تا عامل دیگه برای خوشبختی هست .چکامه رو نگاه کن عاشقه و در کنار عشقشه ولی ....منو ببین هرچی بخوام دارم و دغدغه مشکلات مالی ندارم پول تحصیلات و شوهری که منو دوست داره البته بدبختانه!!ولی حس خوشبختی ندارم. غزل خونو ببین همه چی داره عاشق هم هست ولی.......خانمی اینا رو گفتم که یه کم واقع بین فکر کنی .هیچ دلیلی برای ترک زنی که عقد شده و مشکل خاصی وجود نداشته موجه نیست . هیچی .اگه باشه توجیهه منطق نیست.!!اقلا من که نظرم اینه.وقتی عقد نامه رو امضا میکنیم یعنی ما در تمام مشکلات دردها خوشی ها و خوبی ها تعهد قانونی و وجدانی و عرفی داریم که همراه و همدل باشیم و الا اون دفترچه و امضاها چه لزومی داشت!!! چه دلیلی برای زیر پا گذاشتن آن تعهد توی اون عقدنامه قید شده که بین شما وجود داشته .مشخصه که هیچ این یعنی اینکه شوهرت نه به تعهدات قانونی نه به اخلاقیات و نه به هیچ دین و مذهبی پایبند نیست!!!!این به نظرت کم اهمیت و بی ارزشه !!!اونقد عشق و نیاز عاطفیت ارزش داره که همه جنبه های قانونی و عرفی و اخلاقیتو زیر پا بذاری؟عزیز دلم چیزی که شما یا چکامه دارین عشق نیست جنونه!!!عشق باید موجب آرامش وپویایی و رشد فکری انسان باشه آیا واقعا چنینه ؟؟این مفهوم عشق الهیه؟ما انسانها عادت کردیم به تفسیر نادرست.مواظب خودت خیلی باش عزیزم.الان بیشر از هر وقت دیگه نیاز به کمک داری ومطمین باش هر کمکی از من بیاد خوشحال میشم انجام بدم.
من هم با نظر f-z عزیز موافقم..
چرا چیزی رو دنبال می کنی که خدا با لطفش ازت دورش کرده؟
سلام دوستای گلم f_zمهربونم دیروز بعد از کار رفتم زیارت تو حرم دعا کردم اگه این فکر آخرم اشتباهه تا همین امشب از سرم بره بی خیالش بشم اگرم حکمتی توش هست یه جوری بهم نشون بده (منظورم رفتن پیش خاله شوهرمه) وقتی رسیدم خونه مامانم گفت خاله شوهرم زنگ زده و کلی باهاش حرف زده باورم نمیشد آقا به این زودی جوابمو داده خالش گفته چرا تو این مدت من نرفتم باهاش صحبت کنم گفته که شوهرم رفته پیشش و ازش خواسته یه جوری منو راضی کنه که همو ببینیم گفت شوهرم دو سه بار میومده تا نزدیکه خونمون ولی از خجالت برمی گشته خالش به مامانم سفارش کرده که من حتما باهاش تماس بگیرم از مامانم اجازه گرفته که مارو با هم روبرو کنه مامانمم گفته دخترم خودش عاقله هر تصمیمی که خودش بگیره ما حرفی نداریم مامان گفت امروز حتما با خالش تماس بگیرم نمیدونم چه اتفاقی قراره بیافته فقط اینو میدونم که کاریو که قرار بود خودم پا پیش بزارم حالا خودش داره پیش میاد خدایا هر چی صلاحه همو پیش بیار التماس دعا
خیلی خوشحالم نفس جان
موفق باشی
سلام نفس جان: از اینکه با همچین دل پاکی ،این مشکلات برات پیش اومده خیلی متاسفم، اصلا اون خانواده به نظر من لیاقت تو را ندارن ،فکر میکنم یکجورهایی اون پرده حرمت از بین رفته، قرار نیست هتک حرمت فقط بواسطه فحاشی باشه ،گاهی عملکرد هم همون کار را با آدم میکنه. سعی کن این دیدار را فقط برای تخلیه خودت بذاری و دیگر هیچ!!! چون از همچین مردی و همچین خانواده ای بیش از این هم نباید انتظار داشته باشی.
امیدوارم باز هم مقاوم باشی و صبور.
چي بگم نفس جان . يعني خجالت هم مي كشه ؟ نكنه حساب و كتاب هاي ديگه باعث تغيير رويه شون شده . عزيز من حساب يك عمر زندگي با يه آدم دمدمي مزاج رو با يه خانواده ازخود راضي و بدون احساس رو بكن . تو كه همه جور سختي كشيدي . وقتي مي خواي باهاش صحبت كني روزهايي رو كه خرد مي شدي و اونا اصلا" براشون اهميت نداشت رو هم به ياد بيار . اگه دوست داري باهاش زندگي كني تو هم بايد حساب كار رو دستشون بدي .تا ديگه جرات ادا درآوردن رو براي تو پيدا نكنند .
نفس عزیز، خیلی خوشحال شدم که زود به خواسته ات رسیدی و اون به خاطر دل پاکته، حتما ما رو در جریان بذار عزیزم
:72:
سلام
من هم پيگير مشكلت بودم ...
و من يتوكل علي الله فهو حسبه ...