نازنین عزیز، این طبیعیه، گاهی مواقع این جور خوابها سراغ آدم میان، سعی کن بیشتر کتاب بخونی، کتاب خوندن باعث میشه که جریان فکرت عوض بشه و روی خوابهات هم تأثیر میذاره عزیزم
:72:
نمایش نسخه قابل چاپ
نازنین عزیز، این طبیعیه، گاهی مواقع این جور خوابها سراغ آدم میان، سعی کن بیشتر کتاب بخونی، کتاب خوندن باعث میشه که جریان فکرت عوض بشه و روی خوابهات هم تأثیر میذاره عزیزم
:72:
سلام. دوستان خوبم من بازم اشتباه کردم. می خواهم به اعترافم اشتباه کنم . :47:
یادتونه قول داده بودم دیگه بیشتر از یک حد مشخص همسرم نیاد خونمون ؟؟؟ ولی زیر قولم زدم. همسرم هفته گذشته از دوشنبه تا دیروز جمعه همش پیش ما بود. دو هفته هم بود نسبت به قبل کمی بداخلاق تر شده بود. دیشب با هم یک فیلم خیلی احساسی دیدیم. فیلمی که می خواست بگه از زمان زندگی کوتاهتون لذت ببرید و فراموش نکنید برای چی ازدواج کردید ( جریان زنی بود که شوهرشو آخر فیلم از دست می ده )
من و امین خیلی تحت تاثیر قرار گرفتیم.
من : این چند وقته خانواده همسرم رفتارشون بهتر شده . حتی مادرش زنگ زد مامانم اینا رو برای دوشنبه شب رستوران دعوت کرد ( چون دارن جابه جا می شوند خونشون نمی شه ) . خواهرشم برای 25 ام تاتر دعوتمون کرد هی من می گفتم نمی یام ( لجبازی احمقانه ) همسرم خیلی ناراحت بود.
امین : چون این چند وقته خیلی بد قلقی کرد و گاهی دوباره منو درک نکرد.
خلاصه بعد دیدن این فیلم دوتامون تکون خوردیم. شب موقع خواب هم من هم امین بابت اینکه انقدر بد شده بودیم توهفته گذشته از هم عذر خواهی کردیم. من خوشحال بودم. امین پیش من بود و بابت رفتار بد هفته قبلش عذر خواهی کرد. همون موقع داشتم تو دلم با خودم دعوا می کردم بابت بدقلی هام ولی فکر می کنید تو اون لحظه رومانتیک چی کار کرد ؟؟؟ یکهو زد زیر گریه، ساعت 11 شب به مامانش اس ام اس داد: دوستت دارم مامانی. بعد هم زنگ زد خونشون و 20 دقیقه با پدر مادرش حرف زد. دوباره اومد پیش من و با بغض گفت : بغلت که کردم دلم برای مامانم یکهو تنگ شد. دوستت دارم نازنین.
:160::161::47:
بچه ها من موندم یک لحظه. یکهو احساس کردم تمام خون تنمو کشیدن. هیچی به روی خودم نیاوردم. فقط چشامو بستم و بغلش کردم. دست خودم نبود ولی اروم از چشمام اشک می یومد (البته امین نفهمید ). متاسفانه انگار نمی شه حضور مادر همسرمو نادیده گرفت. انگار همسرم نیمی از وجودش مادرشه . تمام خوشی چند لحظه قبل محکم خورد تو سرم ...
از صبح خیلی با خودم فکر کردم. من اشتباه کردم. امین هنوز در مرحله ای نیست که بتونه از خانوادش جدا شه. من نباید هی از خانوادش پیشش گله گی می کردم. من ضعیف برخورد کردم و با حماقت خودم کاری کردم که برگ برنده افتاد دست خانواده همسرم. من زیادی چسبیدم. من:47::302: ....
من نباید گله گی می کردم باید خودم به موقع جواب می دادم. من نباید 5 روز می ذاشتم همسرم خانوادشو نبینه. من نباید دوباره وابستگیمو بهش نشون می دادم.
خیلی عصبانیم از دست خودم.
دوباره اشتباه کردم دوستان. شابد یکی از دلایل کابوس هام همینه. من زیادی دارم به اونا و به همسرم فکر می کنم. نمی دونم. راهنماییم کنید. دارم کم می یارم.:302:
نمیدونم ولی خیلی جالبه که اون موقع یاد مادرش افتاده
یه کم غیر عادیه
حواست باشه نشون ندی ناراحت شدی عزیزم
چی بگم الینا جان . از وقتی تو این تالار اومدم می بینم هیچ کس کامل نیست. شاید قانون اینه که همیشه یک جای قضیه باید بلنگه . نمی دونم...
برخورد دیشب همسرم تمام باورهامو بهم زد.
نازنين عزيز مردا همه يعني اكثراً عاشق مادراشون هستن بعضيا اين وابستگي عميقو نشون مي دن بعضي هام مي ريزن تودلشون و يه دفعه همرو سر زناشون خالي ميكنن .ما بايد سعي كنيم هر طور كه شده با خانواده همسرمون كنار بياييم چون لجبازي همه چيرو بدتر مي كنه
نازنین عزیز، بعضی وقتها بهتره از همسرت درس بگیری! درسته، وقتی در اوج احساست هستی خیلی سخته که همسرت از علاقه اش به شخص دیگه ای صحبت کنه، حتی اگه اون شخص مادر خودت باشه، پس این ربطی به مادرشوهر! نداره عزیزم.
یه پیشنهاد بهت می کنم، یه کم فکر کن بهش، همسر من هم خیلی جلوی من از مادرش تعریف می کرد و می کنه و قربون صدقه اش میره، این کارش منو به فکر انداخت، کلا توی خانواده ما، هیچ کدوممون اهل به قول معروف ((زبون بازی)) نیستیم، هیچ وقت نشده که از مادر یا پدرم تشکر کنم، ازشون در حضور دیگران تعریف کنم، هیچوقت روی پای پدرم ننشستم و اونو نبوسیدم، (البته به جز دوران کودکی)، هیچوقت به مادرم نگفتم که چقدر دوستش دارم، می دونم که اشتباهه اما متاسفانه کاریش نمی تونم بکنم، از وقتی که این اخلاق همسرم رو دیدم، گفتم حداقل بیان کردن احساسم نسبت به پدر و مادرم در حضور اون می تونه کمکم کنه که رابطه احساسی بهتری با اونها برقرار کنم، الان وقتی همسرم میگه من مادرمو دوست دارم، منم می گم واقعا مادرها دوست داشتنی هستن، منم خیلی مادرمو دوست دارم، حتی بیشتر از اون در مورد خوبیهای مادرم صحبت می کنم، حالا نمی دونم این کار من باعث شده که همسرم از تعریف کردناش کم کنه یا اینکه دیگه به چشم من نمیاد، فکر می کنم دومیش باشه، چون یادمه آخرین باری که داشت این کار رو با ولع تمام می کرد، فقط لبخند زدم و با سر حرفشو تأئید کردم..
نازنین عزیز، در این مورد بهت توصیه می کنم از همسرت درس بگیری، یا لااقل زمانهایی که اون داره ابراز علاقه می کنه رو قنیمت بشماری برای اینکه تو هم از احساست در مورد پدر و مادرت بگی.. حساس نباش عزیزم، این بسیار بسیار بسیار طبیعیه و اگه بخوای بهش فکر کنی، به خودت آسیب می رسونی و ناخواسته کاری می کنی که جلوی همسرت تحقیر بشی..
:72:
سلام خانومی
یادت باشه اونا اگه بدترین آدمای روی زمین هم باشن و بدترین کارا رو هم کرده باشن بازم پدرو مادر امین هستن من می تونم درک کنم چقدر سخته لحظه ای که احساس می کنی مختص به توه با یکی دیگه سهیم بشی
ولی عزیزه دلم تو نمی تونی اونا رو حذف کنی اونا وجود دارن و باید قبولشون کنی و تا زمانی که عقد هستین و امین توی اون خونه جایگاه داره این وابستگش کم نمی شه ولی بعد از ازدواج و مستقل شدن خیلی از این وابستگیها کم رنگ می شه خودتو اذیت نکن عزیزم
سلام. مرسی از راهنمایی هاتون.
شاد عزیزدقیقا مشکل من با اونا سر همینه ولی برعکس. تو خانواده ما من هنوزم بعضی مواقع ت بغل پدرم دراز می کشم یا مامانم هنوز که هنوزه از بغل من رد می شه حتما باید یک وشگون بگیره!! تو خانواده اتحاد خیلی بیشتره. خواهر برادر من ایران نیستند یعنی فاصله زیاده ولی به روز از حال هم خبر داریم. ما هم از لحاظ لفظی هم واقعی حامی همیم. ولی خانواده همسرم این طوری نیستد. مادرش خیلی توقع داره. کاری نمی کنه ولی انتظار داره. مثلا روز مادر مامانم انقدر زنگ زد برای من چیزی نخرین . اخرشم من یک برس 2000 تومانی خریدم. ولی برای مادر امین 22000 تومان هزینه کردیم.
من فکر می کنم پریشب امین چون گرمی روابط من و پدر مادرم رو می بینه یکهو حس کرد یک چیزی کم داره. در واقع از وقتی تو خانواده ما اومده بیشتر سعی داره به اونا بچشبه در صورتیکه قبلا این طوری نبود.
ولی کاملا درست می گید. من اشتباه کردم دوستان.
دیشب همسرم چون خیلی دیر وقت بود و صبح باید می رفت پادگان اومد خونه ما . الان 6 روزه خونه نرفته. می دونم خیلی بده . ولی دیشب خیلی دیر می شد بره خونه خودشون. اومد زنگ زد به مادرش برای کاری. فهمیدیم دیروز حالش بد شده بوده و رفته بیمارستان. امین حرف زد و تند قطع کرد . پشت خطی داشت. من زنگ زدم. 20 دقیقه حرف زدم با مادرش. شاید باور نکنید توی این 20 دقیقه من جز 10 تا جمله چیزی نگفتم . گذاشتم هر چی می خواد بگه. (البته هیچ حرف ناراحت کننده ای نزد. جریان مریضیشو تعریف کرد)
موقع خواب هم به همسرم گفتم : دعا می کنم هر چه زودتر مشکلات مامان اینا حل شه. فردا هم که دعوتمون کرده.
من نباید حساس بشوم. باید معمولی باشم. رابطه ام رو دورادور حفظ کنم.
باز هم حق با شماهاست. امیدوارم بتونم این سیاستو تا اخر عمر حفظ کنم .
1-دوری و دوستی. 2- بدگویی پیش همسر ممنوع 3- هر مشکلی دارم خودم باهاشون حل کنم انقدر غر نزنم .
افرین نازنین جان
همه ما تقزیبا" یه مشکل داریم و همه ما خانواده هایی داریم که با برادرانمون چنین رفتارهایی ندارند
بنابراین توقع چنین رفتارهایی رو از اونها نداریم ولی باید یه کن از حساسیتمون کم کنیم
نازنين عزيز تمام پستهات رو خوندم خوشبختانه خودت دختر روشن و آگاهي هستي اما نميدونم چرا به چيزهايي كه ميگي عمل نميكني
البته بهت حق ميدم خيلي سخته ولي كمي دوري ميتونه مشكل رو تاحدي حل كنه مثلا تنها به يه مسافرت چند روزه برو وبگذار تا همسرت دلتنگت بشه
البته توهم مقصري بهتره كمي خونسردانه رفتار كني موفق باشي عزيزم