امروز باز تماس گرفت گفت جواب صاحبخانه رو چی بدم؟ باز پرسید میخوای چی کارکنی؟ چرا با خانوادت صحبت نمیکنی.. باز همون حرفای قبلی
اما انگار تصمیمشو میخواد اجرا کنه.. گفت میخواد بره دادخواست بده
نمایش نسخه قابل چاپ
امروز باز تماس گرفت گفت جواب صاحبخانه رو چی بدم؟ باز پرسید میخوای چی کارکنی؟ چرا با خانوادت صحبت نمیکنی.. باز همون حرفای قبلی
اما انگار تصمیمشو میخواد اجرا کنه.. گفت میخواد بره دادخواست بده
سلام عزیزم سما جان منم مشکل تورو داشتم...
اگه دوست داشته باشی برات بگم
- - - Updated - - -
میدونم حال خوبی نداری فقط برات دعا میکنم تو هم برای من دعا کن
- - - Updated - - -
نیستی عزیزم
سلام مژگان جان ,بله عزیزم مشتاقم که بدونم, انشاالله که به بهترین شکل حل شده باشه مشکلت. امروز با دوست همسرم صحبت میکردم قبلا همیشه منو تشویق میکرد به صبر کردن.. اما امروز میگفت سما این آدم دیگه برنمیگرده , میگفت دیگه اون آدم سابق که دوسش داشتی نیست.. می گفت فکر جوونی خودتو بکن داری به خودت آسیب میزنی.. همسرم بهش گفته که دیگه میخوام اقدام کنم و تمومش کنم دوستش بهش گفته مهریه رو میخوای چی کار کنی? گفته سما مهریه رو ازم نمی گیره.. خی لی برام جالب بود حتی تو فکر دادن مهریه هم به شکل جدی نیست خیلی همه چیز براش ساده ست .. اگه فکر می کنه که من دلم نمیاد ازش مهریه بگیرم پس خودش چطور دلش میاد اینکارو با من کنه.. جالب که خیلی هم پولدارن ولی حاضر نیست یه کم از اموال باباشو بگیره و یه مقدار از مهریه مو بده تا لااقل تا حدی تامین باشم.. خیلی بی انصافه.. حالم بدههمه وجودم پر از خشم و نفرته احساس شکست میکنم فکر میکنم فریب خوردم اما تهش باز دلم براش تنگ میشه
سلام سما خانوم
من موردی مشابه شما رو به چشم دیدم
متاسفانه باید بگم هیچ راهی جز جدایی نمونده این وسط شما فقط از حق و حقوقت نگذر و مهرتو طلب کن
خدایا چقدر طلاق زیاد شده...:54:
من 5 ساله ازدواج کردم شوهرمو خیلی دوست داشتم
ما حتی قرار گذاشتیم بچه دار شیم اسفند ماه که میخواستیم اقدام کنیم شوهرم گفت من نمیخوام بعدشم گفت میخوام ازت جداشم ازت خوشم نمی یاد غلط کردم که باهات ازدواج کردم .اولش من کاملا شوک بودم یعنی شبا تشنج میکردم شوهرمم عین خیالش نبود می گفت اگه میخوای بمیری برو خونه بابات بمیر .می گفت از جلوی چشمم فقط برو
- - - Updated - - -
شروع کرد به بهونه گرفتن که من خیلی اذیت شدم دیگه نمیخوامت میخوام مال خودم باشم ما حتی قبلا پیش یک دکتر مشاور میرفتیم اینطوری که شد رفتم پیش اون اونم زنگ زد به شوهرم یعنی کلا بگم 2 ماه تموم از طرف من دکتره پدر مادرش التماس میکردیم که کوتاه بیا
- - - Updated - - -
هستی سما جوون
- - - Updated - - -
1 هفته از خونه رفت همه میگفتن آخه علت شو بگو میگفت خودم میدونم
- - - Updated - - -
نمیدونی من دست به دامن کیا شدم به دوستاش زنگ زدم باهاش صحبت کنن حتی چند بار مارو بیرون بردن اما شوهرم کاملا ازم سرد شده بودمنم مثل تو نمیخواستم خانوادمو درگیر کنم
- - - Updated - - -
الهی بمیرم برات که حالتو تقریبا میفهمم.اینقد گریه میکردم اینقد گریه میکردم داشتم دیگه خفه میشدم برای اینکه هم شوک بودم همه اینکه شوهرمو خیلی دوست داشتم
- - - Updated - - -
حتی چند بار خواستم خود کشی کنم خیلی سخته آدمی که همیشه روش حساب میکنی اینجوری شه .فقط بهت بگم 2 ماه بعد متوجه شدم تو این مدت که ازم دور بوده با کسی در دل میکرده و از این جور حرفا حالا نمیدونم رابطش چقد بوده اما داشت به کسی وابسته میشد واین بیشتر عذابم میداد
- - - Updated - - -
با خودم فکر کردم که من زندیگیمو دوست دارم شوهرم هم دوست دارم اهل زندگیم هستم پس مشکل مهدی من توی خونم نشستم و منتظر موندم
- - - Updated - - -
فقط بهش گفتم من تمام کسای رو که تو خواستگاریم بودن رو میارم و جلوی اونها اید بگی علتشو
- - - Updated - - -
الان تقریبا 6 ماهه میگذره توی تمام این مدت یک کلید پیدا کردم . سما جان هستی
- - - Updated - - -
ببین من گفتم که من که نمیخوام جدا شم پس نه از خونه میرم که عدم تمکین بشه نه طلاق توافقی اگه میخواد جدا شه خودش بره که آخرش اگه بدونن که تو میخوای زندگی کنی حداقل 1 سال طول میکشه. دوم اینکه گفتم آخرش طلاقه باید دیگه مهریه و اینجور مسائلم بده که هیچی بعدش به خدا گفتم خدایا من میخوام زندگیمو نگه دارم کمکم کن .آخه تو نمیدونی من چیکارا نکردم چه روزگاری داشتم که یعنی یادش میوفتم تپش قلب میگیرم . از اون آدمای محکمم نبودم که عین خیالشون نیست یا بروی خودشون نمیارن .دنبال دعا نویس تا انواع مشاوره ها رفتم باورت نمیشه
- - - Updated - - -
فقط میگفتم خدایا معجزه کن
- - - Updated - - -
فقط بهت بگم از الان دیگه بهش زنگ نزن
بزار به حال خودش باشه تو هم گریه نکن بدتر از من چون در نظرش اشک تمساح
میدونم سخته ولی ایمانتو قوی کن و دعا کن و اون موقع گریه کن نه جلوی شوهرت التماسشم نکن
اگرم زنگ زد نه تند خویی کن نه بی ادبی نه توهین نه گریه به مادر شوهر پدر شوهرتم همینو میگی میگی من زندیگیمو دوست دارم سر خونه زندیگیمم هستم بزار هرچی شد از سمت خودشون باشه لطفا کم نیار تا آخرین لحظه برای زندگیت بجنگ
- - - Updated - - -
خواهش میکنم به حرفم گوش کن چون از ته دلم میخواد تو پیروز بشی . نه حرف مهریه کن نه چیزی اما اینو بدون وقتی مرد اقدام کنه تا قرون آخر مهریه رو باید بده
و اگرم خدای نا کرده شد حقتو میگیری.
دنبال یکی بودم که شوهرم رو راضی کنه اما فقط خدا میتونه مهر تو رو توی دلش بندازه پس از اون بخواه نه از بندش . فقط مظلوم باش بزار زنگ بزنه و بگرده خونه بعدش وارد مرحله بعدی میشی که راهش محبت بدون توقع اینقد نتیجه میده که باورت نمیشه . ما فقط باید دعا کنیم فعلا شوهرت برگرده و شده شبا تو خونش بخوابه. خواهش میکنم بهش زنگ نزن
- - - Updated - - -
اگه زنگ بزنی و اس بدی اون حسش تنفره برای همین بدتر میشه یادت نرهههههه من مثل تو بودم اگر بهت میگم این موضوع رو تجربه کردم
- - - Updated - - -
باید فکر کنم چطوری شوهرت برگرده اگر بخوای میتونم حتی شمارمو بدم تا با هم راجب جزییاتش باهم حرف بزنیم . بقیشو بعدا میگم
مژگان جان الان به کجا رسیدی?
- - - Updated - - -
ببخشید من دایما آنلاین نیستم اما میام و می خونم
سما جان.
همون حرفی که بهت گفتم، به هیچ وجه قبول نکن.
حق با مژگانه شاید الان توی شرایط جدیدی باشه که داره واسه درست کردن اون، این زندگیشو بهم می زنه شاید هم نباشه. در هر حال تو ثابت قدم باش.
یک پیشنهاد خواهرانه با دوستای همسرت حرف نزن. اونا نامحرمن هم از نظر شرعی و هم به زندگیتون نامحرمن. اصلا ازشون نظر نخواه. همین دوستها باعث نابودی زندگی زن و شوهرا شدن.
اگر هم باهات حرف زدن بگو من تصمیممو گرفتم خونمو ترک نمی کنم. صاحبخونه جواب کرده باشه. می خواد چی کار کنه؟؟ انقدر نامرده که می خواد از زن شرعیشو از خونه بندازه بیرون؟
مطمئنم اینطور نیست که می گی!
بذار استوار بودنت باعث خجالت پدر و مادرشوهرت بشه. درس صبر رو باید از تو یاد بگیرن.
انسانیت پس کجاست؟
نگران نباش گلم. از همسرت هم متنفر نباش درست می شه. فقط تو رو خدا اون مطالبی که برات گذاشتمو خوب بخون. به خاطر خودت و نه به دست آوردن همسرت.
شاد باشی:72::72::72:
الان دارم زندگی میکنم درسته شب روزم استرسه اما موندم حداقل باعث شد برگرده خونه. و همش غیر مستقم بهش محبت میکنم اما نه اینکه خیلی آویزون بشم توقع ندارم.باورت نمیشه اما تو ی.این 6 ماه یکبار بهم نگفته خوبی. ولی یواشکی گریه میکنم چند وقت پیش باهاش حرف زدم گفت اگهتا الان وایسادم برتی اینکه منتظر چیزی هستم اما من نمیدونم واقعا دیگه باید چیکار کنم
سماجان من ازدیشب کل تاپیکتو خوندم وکاملاحستودرک کردم البته من الان خداروشکرسرخونه وزندگیم هستم امابارهاتوسط شوهرم به طلاق تهدیدشدم بارهاتودعواهامون
قهرکرده وازخونه رفته میخوام رک باهات حرف بزنم اکثردوستان توروتشویق کردن ازت تعریف کردن که توصبوری اماچون خیلی شبیه خودمی بی رودرباستی بهت میگم صبوری
الانت هیچ فایده ای نداره کاری که خودم بارهاکردم تامیتونم میتازم بعدکه صبروطاقت شوهرم تموم میشه ودیگه عاصی وخسته اش میکنم دربرابرقهرهاو توهین هاش
سکوت وصبوری درپیش میگیرم اگه کلاهتوقاضی کنی و6سال زندگیتودرنظربگیری میفهمی شوهرت سریه دعوااینطورنشده خودت گفتی ادم کنترل گری هستی وهرچیزی
بایدبانظرتوانجام بشه شوهرمن وتو دربرابرمون کوتاه اومدن اماادم هستن وبالاخره یه جایی خسته میشن من کاملاعجزوخستگی شوهرتوازحرفایی که ازش نقل میکنی
حس میکنم ایکاش قبل ازاینکه کاربه اینجابکشه کمی بیشترفکرمیکردیم صبوری رو اون موقع میکردی که شوهرت بدون اطلاع تودوستاشودعوت کرده بودباخودت میگفتی
کاریه که شده ارزش داره ارامش وامنیت زندگیموبخاطریه دعوتی که بدون اطلاع من صورت گرفته به خطربندازم؟من بارهاوبارهابخاطرمسائل پیش پاافتاده باشوهرم چنان
دعو.اهایی کردم که اخرش شوهرم حرف طلاقو زده ومن به التماس افتادم مقصراصلی خودمونیم
زندگی منم داشت ازهم میپاشیدشوهرم بقدری سردوبدوبی تفاوت شده بودکه بقول توادم باورش نمیشه این همون ادم مهربون قبل هست همون که اون حرفای قشنگو
میزدمن اخرین فرصت روبرای زندگیمون ازشوهرم گرفتم روزعیدفطردوشب بودقهرکرده بودورفته بودبه خانواده من وخودشم خبرداده بود که میخوادبعدازتعطیلات عیدفطر
برای طلاق اقدام کنه اما دومین روز من رفتم مغازش وبه هرترفندی بودراضیش کردم یه فرصت دیگه به زندگیمون بده بهش قول دادم ازعصبانیت های بی جاوحساسیت هام
سرمسائل کوچیک دست بردارم وتا الان خیلی حواسم به رفتارم هست همش یادروزی میفتم که داشتم ازدستش میدادم والتماس میکردم حس بداون روزهاباعث میشه
بیشترخودموکنترل کنم البته تویه جاگفتی ماهی 1باررابطه باهم داشتیدکه این نشون ازسردی روابطتون میده خداروشکروقتی اوضاع اروم باشه رابطه ماخیلی خوبه حتی
بعداز4سال گاهی هرروزرابطه جنسی داریم ایکاش زودترمتوجه این سردی هامیشدی وبرای رفع شون فکری میکردی فقط بدون کاملادرکت میکنم وازخدامیخوام که مهرتو
دوباره به دل شوهرت بندازه خوندن سوره مزمل برای زیادشدن مهرومحبت زن وشوهرخیلی خوبه همینطورگفتن روزی 360باریاعزیززهراکه منظورازعزیززهرا امام زمان هست
حتمابگومن جواب گرفتم ایشالاباخبرهای خوش بیایی
یه پیشنهادم برات دارم البته شایدمنطقی نباشه امامن اگه جای توبودم دیگه اس ام اس دادن روقطع میکردم هرگونه تماس باشوهرت ودوستاشو ومادرشوهرت وخانواده
خودت روقطع کن حتی شبه هابرق رو روشن نکن بذارهمه نگرانت بشن به شوهرت زنگ بزنن کسی جز اون که کلیدخونتون رو نداره شایداینطوری مجبوربشه باخانوادت یا
خانواده خودش بیاددرخونه روبازکنه ببینه توزنده ای؟بلایی سرت نیومده بلکه اینطوری بتونی درحضوربزرگترا یاخودتون تنهایی باهاش حرف بزنی
کاملیای عزیزم همینکارو میکنم ,
مژگان جان بیشتر از پنج ماهه که از خونه رفته الانم که صاحبخانه بهش گفته تخلیه کنید گفته که میرم دادخواست میدم. فکر نمی کنم دیگه برگرده خونه , مخصوصا با این حرفی که چند روز پیش بهش گفتم در مورد حرفی که همسایه ها پشت سرش میزنن. پدرو مادرش هم ظاهرا میگن مخالف طلاقن اما در واقع موافقن و مشکلی با طلاق ما ندارن.
وقتی انقدر خونسرد بهم میگه جداشیم برام سخته که گریه نکنم.
- - - Updated - - -
شاپرک جان حرفاتون کاملا درسته من منکر اشتباهات خودم نیستم اما اشتباهات همسرمنم کم نبود , اولین بار هم هست که حرف طلاق پیش اومده قبلا حتی یکبار هم نگفته بود که از رفتار من ناراحته. انتظار داشتم حالا که اولین باره به.من فرصت میداد برای یکبار. درضمن خیلی از حرفاش بهانه ست الان از اینکه از پایین شهر هستم من در حالیکه خودشون در بهترین منطقه شهر زندگی میکنن. به همین دلیل که اصلا نمی خواد به من فرصت بده چون مشکلش فقط رفتار من نیست ,معیاراش هم تغییر کرده چوخ وقتی ازدواج میکرد با من به قول خودش بچه بود و با مخالفت خانوادش با من ازدواج کرد. چندماهه که فقط ازش یه فرصت چندماهه خواستم گفتم بیا اگر اونی نبودم که میخوای بریم طلاق توافقی, اما حاضر نیست این یعنی اینکه من حتی اگر خوب باشم اون نمیخواد چون به کل از انتخابش پشیمونه