پارميس گرامي براتون آرزوي روزهاي خوبي رو مي كنم. اين عشق رو از دست نديد. اما براش زحمت بكشيد. خواهش مي كنم بعد از زندگي مشترك در هياهوي مشكلات عزيزتون رو و عشقتون رو به اون از بين نبريد و فراموش نكنيد." اين قضيه خيلي زياد شده"
نمایش نسخه قابل چاپ
پارميس گرامي براتون آرزوي روزهاي خوبي رو مي كنم. اين عشق رو از دست نديد. اما براش زحمت بكشيد. خواهش مي كنم بعد از زندگي مشترك در هياهوي مشكلات عزيزتون رو و عشقتون رو به اون از بين نبريد و فراموش نكنيد." اين قضيه خيلي زياد شده"
ممنونم دوست عزیز . من عشقمو تو دلم نگه می دارم و تمام تلاشمو واسش می کنم هر شب دارم واسش دعا می کنم ، ولی قطعاً اگر تصمیم به ازدواج بگیرم تمام این عشق رو نثار همسرم می کنم .نقل قول:
نوشته اصلی توسط sorena_arman
به من آموخت این فریادهای تلخ بی پاسخ
که هرچه در پی آنم فقط در قصه ها مانده
آفرین خانوم خانوما
از این همه عشقش که وجودتو پر کرده خوشم اومد
عزیزم منم میگم بیشتر از این به خودت بیندیش
واست آرزوی خوشبختی می کنم انشاالله که به عشق تون اگه به صلاحتونه برسید واسه منم دعا یادت نره
این طرز تفکر واقعا جای تحسین داره . :104:نقل قول:
نوشته اصلی توسط parmis08
خانم ها معمولا احساساتی هستند و شما هم بعد از شش سال از همراهتون جدا شدید و بیشتر مهرش رو به دل دارید تا ناراحتی از رها کردن شما . با اینحال خیلی منطقی فکر میکنید . امیدوارم با کسی ازدواج کنید که واقعا لایق شما باشه .
پارمیس عزیز:72:
زندگی سراسر تشکیل شده از تجربیات سیاه و سفید است اما ما باید یادمون باشه که همیشه خاکستری نگاه کنیم و نزاریم نگاهمون سیاه و سفید بشه .و یادت نره آنچه که مهم است نتیجه ای است که ما از این تجربیات به ظاهر تلخ و شیرین می گیریم .
اینو بدون که ما اعضای همدردی اینجا هستیم تا هر کدوم غمی رو از رو دلت برداریم تا کمی سبکتر بشی.
دوست خوبم من شما رو درک می کنم اما :
هیچ گاه نگذار در کوهپایه های عشق کسی دستت را بگیرد که احساس می کنی در ارتفاعات آن را رها خواهد کرد.
سلام بچه ها
من یه مشکلی واسم پیش اومده . اون آقایی که گفتم ، دیروز بهم زنگ زد و خواست که برم ببینمش . من واقعاً دیگه احساسی بهش نداشتم فقط رفتم که اگه شبهه ای هست براش برطرف کنم . اولی که دیدمش مث همیشه شاد و شنگول بود ( البته دوستمم تو ماشین بود ) من گفتم خوب اگه کاری داری بگو بعدم گفتم یادم بنداز وقتی داشتی می رفتی عکست که دستمه بدم ببری بقیه عکساتم پاک کردم .(روز آخری که گفتم فراموشم کنه گفت باشه تو هم منو کاملاً فراموش کن و عکسامم از تو گوشیت پاک کن ) . داشت می خندید گفت دروغ می گی پاک نکردی تو منو دوس داری بعد گوشیمو گرفت رفت تو فایلی که عکساش بود دید هیچ کدومش نیست .
پیاده شدم تا حرفاشو بشنوم . گفت دلم برات تنگ شده بود ، گفتم ولی من کاملاً تو رو فراموش کردم خلاصه شو بگم خدمتتون اونقدر عصبانی شد سر من داد می زد من به تو دل بستم هیچ کس تا حالا به اندازه ی تو منو خورد نکرده . هیچ کس تا حالا با من اینطوری حرف نزده . تو این چند روز به من فشار آوردی بعد می گی اصلاً واسم مهم نیست . من تو رو واسه زندگیم انتخاب کردم من برنامه ریزی کردم تو هر طور دلت میخواد همشو بهم می ریزی . بچه ها اینقدر ناراحت بود که وقتی حرف می زد دست و پاش می لرزید من که اولش با عصبانیت رفته بودم فقط هیچی نمی گفتم که آروم شه .
گفتم من به خاطر هیچ کس خودمو عوض نمی کنم . میگه من نگفتم خودتو عوض کن میخوای زنم بشی باید نظر منم توزندگیت اهمیت داشته باشه .
گفتم من به تو گفتم همو بشناسیم اگه به درد هم خوردیم ازدواج می کنیم الانم به این نتیجه رسیدم که به درد هم نمی خوریم . میگه تو به من فرصت ندادی خودمو بهت بشناسونم چه جوری فهمیدی من به دردت نمی خورم . (حرف همو نمی فهمیم )
بهش گفتم حرفای تو درسته نظرات درسته ، تو خیلی خوبی ، من بدم ولی همینم عوض نمی شم برو دنبال یکی بگرد که مث خودت باشه . میگه تو اگه می دونی حرفای من درسته چرا قبولشون نمی کنی ؟
من هر چی گفتم این یه چیز دیگه گفت . منم هر چی می گفتم می گفت تو داری با حرفات منو آزار می دی ، تو خودخواهی بهش گفتم من هیچ وجه مشترکی با تو نمی بینم و هیچ علاقه ای هم بهت ندارم . گفت دیگه حرفی باهات ندارم برو ولی اگه تو اعتقاد نداری دل کسیو بشکنی دامن زندگیتو می گیره ولی من دارم و مطمئنم که چوبشو می خوری . منم چون فوق العاده به این امر اعتقاد دارم دوباره مجبور شدم بشینم قانعش کنم و ایشون به هیچ عنوان قانع نمی شد و یا من مخم هنگ کرده بود و نمی تونستم قانعش کنم .
سرتونو درد نیارم منو قانع کرد و قرار شد بریم پیش یه روانشناس ولی من دیگه واقعاً فکر می کنم به درد هم نمی خوریم . پسر خوبیه و یه حرفایی می زد که من واقعاً متعجب می شدم هنوز پسر اینجوری رو زمین هست با نه ؟ ولی سلیقه و عقیده مون با هم فرق می کنه . به نظر شما چه جوری میشه ظرف یک هفته اینقدر به یک نفر علاقه مند شد و اصلاً آدم اینقدر احساساتی رو میشه باهاش زندگی کرد ؟ در کل من مهر این آقا از دلم رفته بیرون ولی نمی دونم چه جوری حالیش کنم . کمکم کنید . نکته مهم اینه که پسری فوق العاده مغروره و ازیناس که دخترا دنبالشن و الان فکر می کنه من شخصیتش رو زیر سئوال بردم .
خدایا چقدر دلم گرفته ..........
حرفی بزن چیزی بگو کین بغض در من بشکند
بغضی که دارد از درون دور از تو می ترکاندم......
پارمیس عزیز، چیزی که شما در آن گیر افتادین یه مثلث عشقیه، کسی شما رو دوست داره که شما علاقه ای بهش نداری و شما کسی رو دوست داری که اون شخص هم با شما نیست!
شما همه به شخص روبه روتون نگاه می کنید در صورتی که اون شخص پشتش به شماس!
شاید مشاور بتونه ایشون رو قانع کنه که به درد هم نمی خورید، اتفاقا فکر خوبیه، امیدوارم ایشون کاملا قانع بشن...
اما عزیزم یه هفته نه برای عاشق شدن مناسبه و نه برای شناخت، عزیزم شما اونقدر عماد رو دوست داری که هیچ جایی برای شخص دیگه باقی نذاشتی، نه به خودت فرصت میدی نه به زمان و اشخاص دیگه، تا وقتی اینطوری به عماد علاقه داری، هیچ شخص دیگه ای نمی تونه به نظرت فرد مناسبی باشه، امیدوارم این مشاوره بتونه بهت کمک کنه که توی دلت برای فرصتی جدید جا باز کنی..
:72:
پارميس خانوم لطف كن بدون اينكه به اون پسر در صدد كمك كردن باشي رابطه رو قطع كن. من يك پسر هستم و اين رو به همه چيز ترجيح مي دم. چون شما توانايي عشق ورزيدن لااقل به ايشون رو نداري. يكي دوسال طول مي كشه عماد از ذهن شما بياد بيرون. جواب اون پسر رو نده بيشتر از اين. فقط بگو من واقعا توانايي زندگي با شما رو ندارم. صحبتهاي شاد رو هم بخون فكر مي كنم بسيار مدبرانه گفته شده.
موفق باشي
ممنون دوستای خوبم مثل همیشه دلم به پاسخهای شما گرمه و کمکم می کنید . دوستتون دارم . دیشب بهم اس ام اس داد منم حالم خوب نبود گفتم حالم الان خوب نیست دلم گرفته . گفت چرا ؟ گفتم همینجوری . گفت با کی داری اس ام اس بازی می کنی؟ (یه کم دیر جوابشو می دادم فقط چند دقیقه ) گفتم با هیچکی با تو دیگه . گفت من باور نمی کنم مشکوکی و اگه به من خیانت کنی نمی بخشمت و اینا . منم گفتم برو بابا حوصله ندارم و دیگه جوابشو ندادم خودش یک اس ام اس داد که ببخشید هر وقت حالت بهتر شد بهم زنگ بزن .
امروز رفتم پیشش یه کم ازین طرف اون طرف صحبت کردیم . بعد گفت دیشب از چی ناراحت بودی . گفتم چیز خاصی نبود همینطوری دلم گرفته بود . گفت دروغ می گی با یکی اس ام اس بازی می کردی. گفتم تو اگه دوست داری اینجوری فکر کن . گفت حالا اگه یه دفعه گفتم بریم پرینت بگیریم بعد مشخص می شه . گفتم من خوشم نمیاد یکی همش بهم شک داشته باشه اگه کاری بکنم از تو نمی ترسم که نگم . گفت من شک ندارم . گفتم پس چرا الکی به همه چیز من گیر می دی ؟ دوباره صداشو برد بالا ، گفت من الکی گیر نمی دم دیشب داشتی یه غلطی می کردی . گفتم بار آخرت باشه صداتو رو من بلند می کنی . گفت اگه لازم بدونم بازم اینکارو می کنم . منم گفتم من تحمل نمی کنم و اومدم بیرون .
اومدم خونه بهم زنگ زد . جوابشو ندادم . اس ام اس دادم لطف کنید دیگه به من نه زنگ بزنین نه اس ام اس بدین . خدا رو شکر خودش پر خودشو وا کرد .
شاید مقصر من باشم که نمی تونم کسی رو زود دوست داشته باشم که کاملاً خوشحالم چون می تونم عاقلانه فکر کنم نه از روی احساس ( الان دیگه خطاهای بچگیم رو نمی کنم) . ولی مطمئنم هیچ رفتار بد و غیر منطقی نداشتم و مشکل از خود طرف بود . می خواست منو به زور مال خودش بدونه در صورتی که هنوز رو هم شناخت نداریم .
به هر حال خدا رو شکر می کنم که دوسش ندارم و خدا رو شکر می کنم که عاشق عمادمم ، شاید می خواسته بهم بفهمونه که من در انتخاب عشقم اشتباه نکرده بودم و هنوز این عشق بزرگ زمینی می تونه منو به خدای خودم نزدیک و نزدیک تر کنه .
قبلاً فکر می کردم من یه خلأ عاطفی دارم و اگه ازدواج کنم مشکلم حل میشه ولی حالا می فهمم اشتباه می کردم من عاشق می مونم بدون هیچ قید و شرطی و این درد عمیق رو با خودم نگه میدارم . مطمئنم خدا جواب عشقمو میده به هر شکلی که صلاح بدونه (منظورم رسیدن به عماد نیست گرچه خودم هنوز امید دارم) و من هیچ چیز جز این نمی خوام ...
" قدر هر آدمی به عمق زخم های اوست . پس زخم هایت را گرامی دار . زخمهای کوچک را نوشدارویی اندک بس است ، تو اما در پی زخمهای بزرگ باش که نوشدارویی شگفت بخواهد ؛ و هیچ نوشدارویی شگفت تر از عشق نیست . و نوشداروی عشق تنها در دستان اوست . "