نمی دونم الان گرسنه است... خسته است... دلش شکسته... کجایی عزیز الان؟؟؟ کجایی؟؟؟
نمایش نسخه قابل چاپ
نمی دونم الان گرسنه است... خسته است... دلش شکسته... کجایی عزیز الان؟؟؟ کجایی؟؟؟
به جای اینکه مدام پات رو به زمین بکوبی دستت رو بذار روی زانوهات و بلند شو. تو یک انسان هستی که تواناییهای زیادی داری حتی اگر هیچ کسی نباشه که دستهاتو توی دستاش بذاری می تونی باز هم نفس بکشی، حرف بزنی ، شاد باشی، لذت ببری. می دونم صبر کردن سخته ولی مطمئن باش اگر صبوری کردن رو یاد بگیری هیچ وقت لذت صبر رو با هیچ چیز عوض نمی کنی. تمرکزت رو برای مدتی از همسرت بردار و روی خودت و تواناییهات تمرکر کن. به وقتش هم میری سراغ همسرت اما اینبار با جذابیتی که از عزت نفس و صبوریت کسب کردی. یادت باشه نعمت سلامتیت رو به هر قیمتی از دست ندی.
خب ببین اون نکات منفی که ذکر باعث شده در حال حاضر این مشکل بوجود بیاد و شوهرت ترکت کنه.
الان هم به جای احساسات و فکر بچه داشتن، پیگیری کن که این اقا اصلا کجاست و داره چیکار می کنه؟!
هر چی باشه اون اقا همسر رسمی و قانونی شما هستش و شما این حق رو داری که بدونی کجا هستش.
با منزل خانواده شون تماس بگیرید و امار شوهر تون رو بگیرید.
با محل کارش تماس بگیرین و ببینید سر کار میره یا نه.
---------------
فکر بچه داشتن رو فعلا از سرت بیرون کن.
شما فعلا فقط باید به فکر این باشی که شوهرت رو پیدا کنی و باهاش صحبت کنی و بهش بگی هر دو تقصیر هایی داشتیم و دوباره زندگی شروع کنیم.(مثل بچه ها قهر نکنیم.)
شما با همسرت هنوز سر خیلی از مسائل مهم تفاهم نداری، این باعث اختلاف و دعوا میشه. این عدم تفاهم و درگیری قطعا روی بچه ها تاثیر منفی می گذاره.
شما اول باید همسرت هماهنگ باشی تا بتونید دو تایی بچه ها رو به نحو احسنت تربیت کنید. محیط خانه باید ارامش داشته تا بچه به خوبی پرورش پیدا کنه. به محض اینکه اوضاع خانه اشفته باشه، بچه ها از خانه دور می شوند و با والدین شون نمی تونن خوب ارتباط برقرار کنن.(این ها رو گفتم که فعلا فکر بچه رو نکنی و فقط تمرکزت روی بازگشت شوهرت و رسیدن به تفاهم نسبی در مورد مسائل مهم باشه.)
رز عزیزم تا حالا کلیپس موهات شکسته؟؟؟ دیدی دیگه حتی اگر چسبشم بزنی اون دیگه اون تحمل و کارایی را نداره... هر چقدر هم دوستش داشته باشی ازش خاطره داشته باشی و نگهش هم داری به دردت نمی خوره دیگه... ما هم رابطه مون وصله ای شده... به درد نمی خوره دیگه عزیزم ... دیگه حریما شکسته شده... پرده های احترام دریده شده... خانواده من به خونش تشنه هستن... داغونه زندگیم عزیزم داغون...
خب عزیزم من متوجه نشدم ازیه طرف میگی اگه بیادباهاش میرم ازطرف دیگه میگه خانوادم به خونش تشنه هستندورابطه ماوصله دارشده
مرسی دلجو جان... دارم سعی می کنم به خدا دارم سعی م یکنم بلند بشم اینقدر زار نزنم... بلکه به قول شما صبر شیرین تر از بی قراری باشه...
اقای امیر محمود، شما درست میگی چه وقت فکر کردن به بچه است... اینا همه اش مال اینه من چهار سال با خیالشون و امید رسیدن بهشون سر کردم... دوستشون داشتم... این تصویر توی ذهنم را خیلی زیاد دوست داشتم من... به امید اون خونه گرم و صدای خنده ها و کنار هم بودنا این سه چهار سال دوام اوردم... حالا وقتی میگم دستام پر از خالی هست... با تمام وجود احساسش می کنم... از کجا پیداش کنم؟ خانواده اش هیچ خبری ازش ندارن... فقط یکی از دوستاش یه اشاره ای کرده به ماموریت خارجی... نه میگه کجا نه میدونه کی...
اره اون نکات منفی باید حل بشه به شرط اینکه اون به جای بچه بازی بخواد حرف بزنه ... نه اینکه با سکوتش منو تنبیه کنه...
- - - Updated - - -
رز منظورم به این نبود که باهاش نمیرم... منظورم اینه که تنها راه ساختن یه رابطه خراب اینه که مثل اون کلیپس پلاستیکی وقت بذاری ذوبش کنی از اول قالب بزنی و استفاده کنی... من نمی دونم خانواده ام یا خود اون چقدر تحمل دارن برای از نو ساختن این رابطه... الان که هیچ انتخابی ندارم مگر اینکه خودش بخواد حرف بزنه...
آپال خانم، به نظر من قلم خیلی خوبی داری. این قضیه کلیپس رو قشنگ نوشته بودی. اون قسمتی هم که سنگینی کتابا دستت رو به سمت
پایین میکشه و دلت هری میریزه پایین و اینکه دوست داشتی دست بچه ات میبود. به نظر نویسنده موفقی میتونی باشی.
پ.ن: نمیدونم چقدر مرتبط نوشتم با موضوعت ولی سعی ام رو کردم مفید و مرتبط بنویسم.
بچه ها من خوبم... حالم اونقدرا هم بد نیست ... فقط چون دارم می نویسم نوشته هام زیادی شاید سوزناکن... وگرنه حواسم به عقلمم هست... اینجا احساساتم پررنگ تره...
- - - Updated - - -
مرسی آقا / خانم توجیه... نمی دونم چی بگم شاید خودتون یه روزی یه جایی اینی که من نوشتمو حس کردی که به دلت نشسته این نوشته ها...
در اخر امیدوارم هستم که شوهرت به زودی به زندگی مشترکش برگرده و اختلاف ها رو کمتر کنید.
--------------
فعلا مشکل شما رو ما داریم فقط از زبان شما می بینیم و از شناختی از شوهر شما نداریم و حرف هاش رو هم نشنیدیم.
مطمئنا در مورد این موضوع با شوهر شما هم صحبت می شد بهتر می شد راهنمایی کرد.
ادم ها بعضی اوقات از دید خودشون مسیر درستی رو طی می کنن ولی از دید یک فرد صالح و اگاه مسیر اشتباهی رو طی می کنن و نیاز به راهنمایی دارند.
اگر فرد مطمئنی به شوهرت نزدیک بود و راهنماییش کرد، شاید از ترک کردن زندگی مشترک صرف نظر می کرد و دوباره بر می گشت تا دوباره با هم صحبت کنید تا اختلاف ها رو کمتر کنید و با وجود مشکلات به زندگی ادامه بدین و سعی در پیشرفت داشته باشین.
مرسی اقای امیر محمود که وقت گذاشتید و راهنماییم کردید... دقیقا اینطوری هست... اگر اونم می نوشت می دیدین اونم عاشق تر از من بوده... اونم کم از خودگرشتگی نکرده... اونم کم درد نداره... کم تحقیر نشده...
کاش یکی پیدا بشه باهاش حرف بزنه... کاش رئیسش که ما رو کامل میشناسه کاش یه کم راهنماییش کنه... ولی این به حرف هیچ کسگوش نمیده متاسفانه... توکل به خدا