سلام،1 ماهه از آخرین پستم گذشته ولی هنوز نامزدم نیومده، با خونوادم صحبت کنه. تو این 1 ماه کم و بیش تماس داشتیم باهم و چند بارم بیرون رفتیم که بیشتر بنظرم بخاطر نیاز ج...ش بوده نه دلتنگی. تا وقتی حرفی از اون مسائل و انتظاراتم نبود، رابطمون تقریبا خوب بود و بحثی نبود.
با واسطی که پدرم تماس گرفته بود هم جلسه ای برگزار نشد چون نه مادرش حاضر شد بیاد خونمون نه ما بدلالیلی شایسته دونستیم که بریم خونه اونا یا واسط. نامزدمم میگه بدون مامان و اون واسط خانم که مثه وکیلشونه نمیاد برا صحبت.
پدرم که دید ازین وضع کار به جایی برده نمیشه وچند ماهه اوضاع بلاتکلیفیم تغییر نکرده، با دوستش(همکار سابقش) که رییس اداره جدیدشه تماس گرفته و سر بسته گفته که بی دلیل چند ماهه قطع ارتباط کرده و از ما فاصله گرفته و نمیاد مسئله ای اگه هست رو روشن نمیکنه، پدرم خواست که کمی نصیحتش کنه. ایشون هم قول داد باهاش صحبت کنه.
حالا من خیلی ناراحتم که نکنه کار پدرم اشتباه بوده و اوضاع رو بدتر کنه و بیشتر شوهرم کینه کنه. آخه آدمیه که کوچکترین چیزی که بهش بر بخوره زود با نهایت بدبینی بفکر تلافیه نه حل مشکل و منطقی عمل کردن باموضوع. اونم که به کارش خیلی حساسه. میدونم خیلی بهش بر میخوره و عصبانی میشه.
بنظرتون الان باید چکار کنیم؟ کار دیگه ای میکردیم بهتر بود؟
فکر جدایی رو هم در حال حاضر نمیتونم بکنم،داغونم میکنه، من واقعا دوسش دارم. من که اینهمه سال صبر کردم یکمم روش، برا جداشدن که دیر نمیشه. من به آینده امیدوارم، اگه بریم سر زندگی و شهر دور از خونوادش حس میکنم با دیدن صداقت و محبتم با کنارش بودن میتونم باز جای خونوادش که الانواسه مسائل مالی دورشن، تکیه گاهش بشم و مث قبل بهم اعتماد کنیم و مشکلاتمونم کمتر شه.بنظر شما اینطور نیست؟
چکار کنم کار به جدایی نکشه بخاطر دخالت خونوادشو غرورای مردونه، در عین اینکه منم غرورم حفظ بشه. نمیخوام بی اون باشم و نابود شم از نظر احساسی و تا آخر عمرم با خاطرات چند سالش تو تنهایی و حرف مردم سر کنم. فقط بهم نگید جدا شو.
ببخشید طولانی شد. به راهنماییتون خیلی نیاز دارم. ممنونم