RE: به دنبال ثبات و آرامش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
مینا تو هم با خانواده همسرت قطع رابطه کردی، میشه تو هم از حسن ها و ضرر هاش بگی؟
نه الان چند وقتی میشه که تقریبا هر سه هفته یه بار میرم خونشون.
اگه نظر منو بخوای در مورد لیلا نمیدونم، اما در مورد من و شما قطع رابطه با خونواده همسرمون جواب نمیده چون درسته رفتار اونا خیلی صحیح نیست اما من و تو هم خیلی حساسیم و بی تقصیر نیستیم.
ثانیا این کار بیشتر باعث میشه که شوهرت به طرف خونوادش بره چون از شما و از اینکه قطع رابطه کردید ناراحته حتی اگر در ظاهر نشون هم نده.
اقلیما واقعا چرا انقدر یه حرف واست مهمه؟؟؟ سعی کن خیلی حرفا رو جدی نگیری به خصوص حرفای توی دعوا و جروبحثها رو.
RE: به دنبال ثبات و آرامش
حالا چی کار کنم
یه مدت کلا بیخیالش بشم؟
به نظرتون بهش فعلا بی اعتنایی کنم تا خودش بیاد سمتم؟
تا یه کم دلش برام تنگ بشه؟
RE: به دنبال ثبات و آرامش
سلام اقلیما جونم
خوبی؟
یادته منم فکر میکردم همه چی تموم شده و بدتر از این محاله برای کسی اتفاق بیفته؟
یه مسئله ای هست ، اقلیما جان، من الآن خیلی چیزا رو به دل نمیگیرم و محبت بی دریغ به همسرم دارم و توقعاتمو ازش کم کردم، بخاطر اینکه شرایط روحیشو در مورد از دست دادن مادرش درک میکنم
یعنی دقیقا همونکاری که همیشه دوستان بهم میگفتن انجام بده و من نمیتونستم از پسش بر بیام و حس میکردم دارم خودمو له میکنم و غرور و شخصیتمو زیر سوال میبرم
باور نمیکنی همسرم چقدر تغییر کرده، اوایل خیلی ناراحتم میکرد، ولی بخاطر شرایطش به روی خودم نیاوردم، الآن 180درجه تغییر کرده، یه تغییر باور نکردنی
اقلیما یه لحظه خودتو بزار دور از جون خودت و شوهرت جای من، ببین اگه شوهرت برای یه غم بزرگ به هم بریزه حاضری براش چکارکنی؟ حاضری چقدر محبت کنی و بخاطر روحیه خرابش ازش توقع محبت نداشته باشی؟
من مطمئنم خودتو فدا میکنی و هرکاری میکنی که به زندگی عادیش برگرده
بخدا اینکارو میکنی
حالا حتما که نباید یه اتفاق تلخ باعث بشه این همه از خود گذشتگی نشون بدی، الآن تمرین کن، هر وقت اتفاق بدی بینتون افتاد، فکر کن یه عزیز از دست داده
واقعا اگه روزی عزا دار باشه بعد بشینه یه گوشه و بهت نگه دوستت داره تو ازش دلگیر میشی و بهش شکایت میکنی؟ یا بهش حق میدی و توقع نداری که اینکارو بکنه؟
یه مدت که رفتارت تغییر کنه، متوجه تغییر رفتارش میشی،
اقلیما جان به نظرم امشب یه شاخه گل بخر و باهاش صحبت کن، اگه بهت بی محلی کرد، اگه بهت گفت حرف نزنی یا هر برخورد منفی دیگه ، خیلی آروم بهش بگو میدونم خیلی کار زشتی کردم، من حق ندارم به خانوادت توهین کنم، من دوستشون دارم ولی بیشتر از همه تو رو دوست دارم، بهش بگو که پشیمونی و بهش بگو دیگه تکرار نمیشه (واقعا دیگه تکرار نشه) و از همون لحظه رفتارتو تغییر بده
مهم نیست شوهرت عذرخواهیتو قبول کنه یا نه، فردا میشینه بهش فکر میکنه
تو عذر خواهی کن و برو دنبال کار خودت و کنارش نشین، سر شام با محبت صداش کن، اگه لج کرد و نیومد، غذاشو بکش تو یه سینی و بزار کنارش، اگه نخورد، براش بزار تو یخچال، تو کار خودتو بکن فقط زیاد صحبت نکن خیلی مختصر
فقط و فقط خودت تغییر کن، در مورد سختیش هم هر وقت بهت فشار اومد تصور کن یه عزیز از دست داده، فقط همین
تو رو خدا اینکارو بکن
برات آرزوی موفقیت دارم دوست خوبم
:72:
RE: به دنبال ثبات و آرامش
سلام
دیروز کمی از حرفاتون آرامش گرفتم ولی این آرامش زیاد طول نکشید
رفتم خونه دیدم مامانم زنگ می زنه و بهم میگه چرا وقتی بهت میگم از چی ناراحتی میگی هیچی
گفتم مگه چی شده گفت که همسرم زنگ زده به شوهر خواهرم و همه چیزو براش تعریف کرده و بعدم گفته من روم نمیشه به بابای اقلیما زنگ بزنم لطفا شما به بابای اقلیما بگید که با اقلیما حرف بزنه و تکلیف منو روشن کنه
به مامانم گفتم بعدا زنگ می زنم به همسر زنگ زدم و ازش پرسیدم اونم گفت اینطوریه بهش گفتم لازم به این کارا نبود هر موقع تو بگی بریم کارای جدایی رو بکنید بابام منو مجبور به ازدواج نکرده که بخواد الان تصمیم برام بگیره
خلاصه خیلی گریه کردم و داشتم خفه می شدم تلفنو قطع کردم
بعد یه ساعت که آروم تر شدم بهش زنگ زدم که من دارم میرم و تو این خونه دیگه جایی برای من نیست
اونم گفت صبر کن یه ساعت دیگه می آم منم گفتم ولی من می خوام برم این خونه هیچ چیزش منو نمی خواد
دوباره گفت وایستا دارم می ام
موندم با وجود حال بدم براش شام گذاشتم اومد شام خوردیم و من زود رفتم تو رختخواب اونم اومد
داشتم کلافه می شدم
داشتم خفه می شدم
یاد حرف همدردی افتادم و برج شیشه ای گفت اگه عصبانی بشی پتکی زدی به برج شیشهای
بلند شدم رفتم کمی تو پذیرایی نشستم اونم اومد بهم گفت چته
بهش گفتم منو می خوای یا نه
گفت اون اقلیمایی که دیدم رو نه نمی خوام
ازم پرسید تو تغییر می کنی
گفتم تو تغییر می کنی
خلاصه یه نیم ساعتی حرف زدیم
ازش خواستم تا زمانیکه دلش باهام صاف نشده و هیچ وابستگیه عاطفی بهم نداره بهم نزدیک نشه و هیچ کاری رو از روی اجبار برام انجام نده مثل خیلی از کارایی که تو این چند سال از روی اجبار انجام می داد و من حالم ازشون بهم می خورد
گفت همه اینا درست ،بی اعتمادی من به تو چی؟!!!
بهش گفت چی داری می گی
گفت خودت بهم گفتی تو سرم چیزایی می چرخه که تو فکرشم نمی کنی
بهش گفتم مگه چیزی ازم دیدی
گفت من که صبح تا شب با تو نیستم
بهش گفتم گاهی یه ذره بی اعتمادی لازمه تا آدما هوای طرفشونو بیشتر داشته باشند
حالا هم با یه دل پر از غم اینجا ام
خواهش می کنم تنهام نذارید و بهم بگید چی کار باید بکنم
چه طوری باید رفتار کنم
من بعد خدا امیدم به اینجاست
بهم کمک کنید
:302:
الان باید چطوری رفتار کنم
با این همه توهین موندم کار درستیه؟
با این قضیه که گفه بابات تکلیفتو روشن کنه و زنگی که زده کار درستیه که هنوز موندم
من خورد شدم درسته؟!!!!!!!!!!!
sci میشه یه سر به اینجا بزنید[b]
RE: به دنبال ثبات و آرامش
اقلیما جان
شاید شرایط پیش اومده خیلی هم بد نباشه به شرطی که اگاهانه کنترلش کنی
این رفتار شوهرت معنیش اینکه دوست داره ولی نمیتونه تورو راضی کنه یه جورایی انگار کم اورده فکر کنم بهتر باشه یه جلسه با همسرت بذاری و ازش بخوای هرکدوم خواسته ها و گله مندی هاتون تو یه برگه بنویسید و بهم بدید فقط همین نه اینکه بخواین هم تغییر بدید فقط از حرف های هم اگاه شید بعد باهم یه قراری بزارید که هرکس فقط خودش تغییر بده مدت بذارید به ترتیب اولویت مشکلات و هرکی دنبال راه حل های خودش باشه . یه جمله ای خوندم خیلی خوشم اومد نباید برای حل مشکلات عمیق عجله داشت. پای خانواده هارو هم وسط نکش غیر دلگیری هیچی اخرش نیست .
راستی اقلیما یه سوال : همسرت چجوری بهت ابراز علاقه میکنه لطفا" دقیقا" فکر کن و راه هاش بگو
تو چجوری به همسرت نشون میدی بهش علاقه داری؟
RE: به دنبال ثبات و آرامش
صحرا من فکر نمی کنم دوستم داشته باشه از روی چه چیزی می گی دوستم داره؟
شرایط بینمون اینقدر بد که جایی برای مطرح کردی این ایده ی خوبت نی ذاره
من اصلا دلم نمی خواست پای اونا رو وسط بکشیم ولی اون دوباره اینکارو کرد
من خیلی بد عصبانی شدم و حالا باید این چیزارو هم بکشم
راستی اقلیما یه سوال : همسرت چجوری بهت ابراز علاقه میکنه لطفا" دقیقا" فکر کن و راه هاش بگو
تو چجوری به همسرت نشون میدی بهش علاقه داری؟
مشکل منم دقیقا همین جاست که رفتارش با من با رفتارش با بقیه فرقی نداره
ببین ابراز احساساتش به من اینطوریه که مثلا بهم میگه فلان چیزو بخور
یا هوا سرده لباس بپوش
یا فلان چیز یادت نره
یا گاهی تو طول روز زنگ بزنه
اینا کارایی که دقیفا واسه بقیه هم انجام میده
مثلا برای مامانشم این چیزا رو بعلاوه هزار تا توجه دیگه داره
گاهی بعضی از شبا یه چیزی حدود دو الی سه دقیقه با موهام بازی می کنه بعد هم شب بخیر میگه
همین!!!!!!!
من هر از گاهی بوسش می کنم بهش ابراز علاقه می کنم .
گاهی بهش میگم دوسش دارم البته تازگیا نگفتم
بعضی شبا براش لباسهایی که صبح می خواد بپوشه رو آماده می کنم(که خیلی دوست داره و گاهی بهم میگه اقلیما می خوام ببینم واسه فردا چه لباس هایی رو برام ست می کنی)
خرید که میرم گاهی اوقات واسش چیزهایی که لازم دارو می خرم مثل لباس می خرم
تو اینترنت می چرخم مطالبی رو که دوست دارو پیدا می کنم و براش ایمیل می کنم
گاهی موهاشو براش اتو مو می کشم
RE: به دنبال ثبات و آرامش
سلام اقلیما جون
خوبی؟
به نظرم توجه نمیکنی که نزاشت بری، اگه دوستت نداشت خب به گوش خانوادت که رسونده پس دلیلی برای جلوگیری از رفتنت وجود نداشت
ولی بهت اجازه نداد ترکش کنی،
حالا که بین خانواده ها مطرح شده با مدیریت درست میتونی با شوهرت کنار بیاین
هیچی بهتر از حرف زدن و فرصت دادن به همدیگه نیست
اقلیما جون حرفهاتو ، خواسته هات و درد دلتو بهش بگو ولی با مهربونی و آرامش
من مطمئنم تا عید به هرچی بخوای میرسی و مشکلاتت حل میشه
:43:
RE: به دنبال ثبات و آرامش
اقلیما جان
مطمین باش اگه دوست نداشت ازت نمی خواست که نری توام اگه دوستش نداشتی یه لحظه هم نمیموندی
اگه دوست نداشت نصفه شب نمیومد بخواد باهات حرف بزنه
((بهش گفتم منو می خوای یا نه
گفت اون اقلیمایی که دیدم رو نه نمی خوام؟)) اگه دوست نداشت میگفت تورو نمیخوام ولی اون میخواد بهت بفهمونه از حرکاتت ناراحته و خشمگین
اگه دوست نداشت پریشب کلافه نبود که بری کنارش تا خوابش ببره
اقلیما اون دوست داره ولی ازت کلافه شده فکر میکنم میخواد راضیت کنه ولی تو راضی نمیشی که البته یه جاهایی واقعا" بهش حق میدم
بنظرم زنگ زده به شوهر خواهرت که این حرف هارو یجوری بگوش یکی از اعضای خانوادت برسونه که باهات حرف بزنن
در غیر این صورت خیلی ساده شب خونه نمیومد و زنگ میزد به پدرت
ببین اقلیما به شیوه محبت کردن همسرت دقت کن
اون عملی بهت نشون میده
حالا به شیوه محبت خودت دقت کن توام بهش عملی نشون دادی
خوب تو محبت کلامیو خیلی نیاز داری هر ادمی هم یه جوره مثلا" من دوست دارمم عملی توجه طرفم ببینم کلامی برام خیلی ارزشمند نیست . خوب تو خودت چقدر سعی کردی به شیوه های مختلف به همسرت نشون بدی نیاز به محبت کلامیش داری؟؟؟؟ ببین اقلیما همسرت محبت کلامیو بلده چون به خانوادش کلامی محبت میکنه ولی اینکه چرا با تو به این نحوه برخورد نمیکنه
یا تو در مقابل محبت های کلامیش عکس العملی نشون دادی که تغییر رویه داده
یا تو عقایدش چیزی هست که فکر میکنه نباید بتو کلامی محبت کنه
حالا فکر میکنی کدوم ایناس؟؟؟
RE: به دنبال ثبات و آرامش
آفرین اقلیما. آفرین که دیشب خودتو کنترل کردی. خیلی خوشحالم الان.
اقلیما من یه مردم و بهت اطمینان میدم که همسرت خیلی خیلی خیلی دوست داره.
با تعاریفی که از دیشب کردی هیچ شکی ندارم.
اینکه خواسته خونواده ات رو در جریان بزاره دقیقا نشنون دهنده ی عشقش به توه. اقلیما تو خیلی شبیه همسر منی. یعنی تقریبا رفتارهات عین همسر منه. منم توی یه برهه خونواده ی همسرم رو در جریان گذاشتم و تنها هدفم این بود که یه تلنگری به همسرم بخوره. چون خودش قدرت تصمیم گیری و تغییر نداشت و به تلنگر خونواده اش نیاز داشت. پس از همسرت ناراحت نباش.
باید بگم همسرت خیلی آدم خوبیه که بعد از دعوا و حرفاهایی که بینتون رد و بدل شده این جوری رفتار کرده و من نمی دونم محبت و عشق و علاقه از این بالاتر رو چه جوری باید به تو ابراز کنه.
اقلیما اگه می خوایی یه رابطه ی سالم و شاد بین تون برقرار باشه اجازه بده همسرت به روش خودش ابراز علاقه کنه. من حرفتو قبول ندارم که میگی ابراز علاقه اش به من با دیگران فرقی نداره. مثلا فکر نکنم همسرت پیش هیچ کسی دراز بکشه و موهاشو ناز کنه. فکر نمی کنم همسرت اگه کس دیگه ای به جز تو اون توهین ها رو به خودش و خونواده اش می کرد، باهاش همین رفتار رو داشت.
بازم میگم. به نظر من همسرت خیلی دوست داره. قدرشو بدون.
RE: به دنبال ثبات و آرامش
اقليما جون سلام .
اون عينكي كه به چشمت زدي رو بردار . عينكت فيلتره . تو فقط محيت هايي كه دلت ميخواد رو ميبيني .
اقليما اقليما اقليما حيفه .
به خدا شوهرت دوست داره .
حيفه . اين حرفها چيه ميزني . طلاق چيه . اقليما نذار قبحش براتون بريزه .
شما چه سوسول دعوا ميكنين !!!!!!
اقليما چشماتو باز كن . تو رو خدا تا دير نشده باز كن .
آخه جان من اون ميخواد يه تلنگر بهت بزنه .
وگرنه بيكار نبود پاشه بياد خونه . زنگ كه ميزدي ميگفت پاشو برو .
اقليما به خدا مردا حوصله غرغر ندارن . حوصله گير دادن ندارن .
ميدونم تو هم خسته اي . اما به خدا راهو درست نرفتي .
نميگم همسرت كارش 100% درسته . اما هميشه بيشتر بار عاطفي زندگي مشترك به دوش زنه .
اقليما تو ميتوني ازون زندگي بهشت بسازي . شرط ميبندم . به شرطي كه بخواي .
اقليما انقدر روي خودت متمركزي (روي ناراحتي هايي كه داري ) ناراحتي همسرت رو فراموش كردي .
اقليما اونم از صبح تا شب بيرونه . خسته ميشه . محيط بيرون به اندازه كافي سرد هست . تو ديگه توي خونه سرد نباش . همسر تو شيفته محبته . آدمي نيست كه عاطفي نباشه .
خدايي اين مدت درست حسابي بهش محبت كردي ؟
اون از تو انرژي نگيره از كجا بگيره ؟
اقليما نه طلاقي در راهه نه بي مهري .
به شرط اينكه تو بخواي .