مرسی اقلیما جان
میرم خونه دانلودش میکنم
واقعا ازت ممنونم که تنهام نمیزاری
:43:
نمایش نسخه قابل چاپ
مرسی اقلیما جان
میرم خونه دانلودش میکنم
واقعا ازت ممنونم که تنهام نمیزاری
:43:
شميم خواهرم!نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
پرهيز كنيد از اين فكر!!!! به شدت پرهيز كن!!!! اصلا تجسس نكن!!
نتيجه چيه!؟! مي دونم دارم اضطرابت رو بالا مي برم... دو تا نفس عميق بكش! آرام باش...
..
.
...
ببين فرض كن آره يه رابطه اي رو كشف كردي!؟ فكر مي كني غير از دو جوابي كه بهت داده رو مي شنوي!؟ مثلا مي گي بيا اين صداي اون خانوم.. اينم صداي تو!!! ديدي دستت رو روو كردم!!؟
شما يا بياد به فكر نجات زندگيت باشي حتي اگر اين اتفاق افتاده باشه يا نه.. بي خيال بشي... زندگي رو بزني بهم و تمام!
من بهت توصيه مي كنم راه اول رو بري و زندگيت رو بسازي! ذهن خواني نكن خواهرم... باورت نمي شه كه اولين نفر نيستي كه اين شك و ترديد ها اومدن سراغت! آخرين نفر هم نخواهي بود... هيچ كدوم اين چيزايي هم كه گفتي جواب سوالت نيستند!!!
ضمن اينكه حالا باشه ذهن خواني مي كنيم و باشن!!!
اگر كسي بياد بگه آره... هست مي خواي چي كار كني!؟ هيچي جوابش روشنه!!! بهش ميگي شما به زندگيت برس... خدا نگهدار شما آقا!!!
اما مورد دوم معمولا اتفاق نمي افته...
ضمن اينكه اصلا جواب تو تو اين دو مورد خلاصه نمي شه...
با شوهرت،عشقت، محرمت... حرمتت... حرف بزن خواهرم! خودت رو داغون نكن!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
عزیزم اون چیزهایی که دیدی چی بوده. اگر ممکنه به این سوال من جواب بده.آیا شما کلام یا تصویری از همسرت رو در رابطه با اون خانم شنیدی یا دیدی؟ دقت کن میگم همسرت با اون خانم نه اون خانم با همسرت. و البته بعد از عقدتون.
اگر بیامها و تماس های اون اقا با خودم رو برات بنویسم حتما شک می کنی که من با اون اقا تا مراجل زیاد رابطه داشتیم در صورتی که من اصلا اون اقا رو فقط یکبار در خواستگاریم دیدم. این اقا پیامهایی برای من می فرسته در مودر فلان لباسم در فلان مجلس یا فلان خصوصیت جسمی من و .... متوجه منظورم شدی؟ جتی تمام ایمیل ها و شماره تلفن من رو نمی دونم از کجا اورده که من سعی کردم پسورد ایمیل هامو عوض کنم.
دلجوی عزیز میدونی من چی دیدم؟
یکی از فیلمهاشون این بود که دقیقا دو روز قبل نامزدیمون، یعنی دوسال پیش دقیقا تو همچین روزایی با هم بودن و همسر من داشت ازش فیلم میگرفت، به شوخی بهش گفت میخواد این فیلمو نشون من بده و اون حیوون هم برگشت گفت به اندازه کافی با هم عکس و فیلم داریم دیگه کافیه
یعنی اون میدونست ما داریم نامزد میکنیم ولی ادامه میداد
همچین موجودی قابل اعتماده؟ شوهر من قابل اعتماده؟
من تو دوران عقدمون وقتی زودتر میرسیدم خونه شوهرم و میشستم پای کامپیوتر برای سرگرمی خیلی اتفاقی تو یکی از پوشه های ویندوزش پیداش کردم
دنیا رو سرم خراب شد
اگه شما هم این چیزا رو دیده بودی اونوقت اینقدر راحت فکر نمیکردی
خیلی چیزا هست که دلم نمیخواد اینجا بگم ولی عکسهایی دیدم که تا مدتها هرکاری همسرم برام میکرد به جای خوشحالی ، حالم ازش به هم میخورد چون میدونستم عین این کارا رو برای قبلیها هم کرده در صورتیکه من همه اولینها رو براش داشتم، اولین مردی که تو زندگیم اومده، اولین مردی که ازم هدیه میگیره، اولین مردی که ازم بوسه میگیره ولی من معلوم نیست چندمیم
و معلوم نیست آخریم یا نه
نمیخوام بهش تهمت بزنم ولی رفتارش حتی با اهالی ساختمون اینو بهم نشون میده که به راحتی میتونه با همه صمیمی بشه و کارهایی که تا حالا کرده اعتماد به اینکه این صمیمیت رو تا کجا حفظ میکنه و چه حد و مرزی براش قائله رو تو ذهنم زیر سوال برده
همه اینا باعث شده من اینقدر داغون باشم
جناب SCi راستش تصمیم گرفته بودم باهاش حرف بزنم
البته بعد از سالگرد نامزدیمون ،دلم نمیخواد مراسممون خراب بشه
ولی امشب اتفاقی افتاد که در مورد صحبت کردن راجع به این مسئله بدجور مردد شدم
امشب رفتیم بیرون یه کم دور زدیم، اومدیم خونه شام خوردیم و بعد از سریالها داشت گوشیشو مرتب میکرد ،کنارش نشستم یه دفعه وارد یه برنامه ای شد که پر از عکسهای ناجور بود، من گفتم اینا چیه؟ گفت نمیدونم، بچه ها ریختن تو گوشیم، میدونم راست میگه چون زیاد نشسته با گوشیش سر و کله بزنه، ولی همین اندازه هم مطمئنم بدش نمیاد از این جور چیزا، هم تو کامپیوترش پر بود هم تو گوشی قبلیش
بهش با لحنی بین شیطنت و جدیت گفتم پاکش کن دوست ندارم اینا رو نگاه کنی ، چند لحظه بعد یه دفعه گفت من خوابم گرفته و بریم بخوابیم ، در صورتیکه هرشب ولش کنین تا 2-3 بیدار میمونه، بخاطر من زود میخوابیم
من دلگیر شدم، گفتم یعنی حق ندارم اینو بگم، بازم تمرین تنفس کردم و چیزی نگفتم ، رفتیم بخوابیم سریع خودشو زده به خواب که من نرم سمتش، به خدا از یک ساعت پیش که مثلا خوابه، تا همین الآن بیداره، الآن که اینجام صدای جابجا شدنشو میشنوم، متأسفانه یا خوشبختانه بهتر از خودش میشناسمش، تکون بخوره میفهمم میخواد چکار کنه
فکر کنین یه همچین موضوع ساده ای این رفتارشو در پی داره اگه بخوام راجع به اون مسائل حاد صحبت کنم مطمئنم یه بحران شدید تو راهه
میبینین
شاید بازم بگین من بلد نبودم چی بگم ، ولی فکر نمیکنم میشد اول از کارش تمجید کنم بعد بگم حالا پاکش کن
نمیدونم
اعصابم ریخته به هم
چشممو که میبندم هزارتا داستان برای خودم از اتفاقهایی که ممکنه در آینده بیفته میسازم، از ترس موج منفیش چشممو باز میکنم، سعی میکنم ذهنمو خالی کنم، ولی اشکم سرازیر میشه
از نیم ساعت پیش تا حالا آروم و بی صدا دارم اشک میریزم
میدونم همین فشارهای عصبی از عقدمون تا حالا باعث این نتیجه آزمایشم شده، من هرسال آزمایش میدادم ولی هیچیم نبود ولی حالا تا قلبم درد میکنه
حس خوبی نیست ، حس یه کشاورزی رو دارم که کلی زحمت کشیده محصول خوب عمل بیاره ولی حالا اومده دیده کلشو از دست داده، خستگی تموم اون تلاشهام به تنم مونده
البته رفتارش بینابینه، یه جاهایی رفتارش خوبه ، یه جاهایی کارایی میکنه که بهش شک میکنم
یه جاهایی خیالمو راحت میکنه
نمیدونم
نه میتونم کامل بگم بهش اعتماد دارم نه میتونم بگم کامل بی اعتمادم
فقط میدونم فشار زیادی رو دارم تحمل میکنم
اینو با بند بند وجودم دارم حس میکنم:302:
خواهرم شمیم،
شما گاهی لازمه با قاطعیت و صراحت حرفتون رو بزنید! نه نمی گم ازش تمجید می کردید... اما می گفتید لطفا این ها رو از گوشیت پاک کن... احساس خوبی ندارم! تمام!!! باز هم خوب گفتید و مهم نیست ایشون چه فکری می کنه! شما که مسئولیت شادمانی ایشون رو نداری!؟! شاید ناراحت بشه... اهمیتی نداره!
بعدشم لطفا با ایشون صحبت کنید... چی می خواد اتفاق بیوفته! هر اتفاقی که رخ بده به نفع شماست!!!
فرض کنید اصلا یک فاجعه!!!! کسی که واقعا بخواد (دور از جون شوهر شما) بره دنبال یک زن دیگه و ... و به شما بگه همینه که هست که تکلیف امروزش روشن نباشه... فرداش روشنه!
اما من می دونم که ذهن منتقد شما داره همینطوری ذهن خوانی می کنه، قضاوت می کنه و حرف می زنه!
نکنید...
آروم باشید و با ایشون حرف بزنید! همه داستانها رو لازم نیست برای ایشون باز کنید... بگید می دونم و نمی گم!
سلام جناب SCi
راستش تو جریان دعواهای عیدمون که براتون تعریف کردم، وسط داد و هوارها تو سفر برگشت بهم گفت آره خونوادگی فلانین و .... این از تو اونم از برادرت که معلوم نیست سر زنش داره چه بلائی میاره (داستان این بود که برادرم و خانمش یه مشکل کوجولو پیدا کرده بودن و مادر زنش اومد یه بلوا به پا کرد که با درایت پدر مادر من و پدر عروسمون قضیه فیصله پیدا کرد و من اینا رو به همسرم گفته بودم و در جریان بود)، من خیلی ناراحت شدم، پیش خودم گفتم پس اگه رازی رو بدونه تو دعوا مطرحش میکنه، از اینکه اعتماد کرده بودم ناراحت شدم
از اون طرف ، تو دوران نامزدی بهم گفت که برادرش طلاق گرفته ولی چیزی برام تعریف نکرد، فقط وقتی گفتم مشکل از کی بود گفت تو هر دعوایی هر دو طرف مقصرند، که به نظرم منطقی اومد ولی چیزی نگفتم
وقتی راجع به برادرم حرف زد، منم عصبانی شدم بهش گفتم نگو که منم دارم بگم بدترش دارم بگم، میخواستم بگم شماها هم خانوادگی زن نگهدار نیستین، بعد هی گفت بگو، اگه چیزی داری بگو و من نگفتم
باورتون نمیشه تا دوماه جنگ اعصاب ما این بود که گیر میداد اونی که گفتی میدونم ولی نمیگم چی بود
منم بهش گفتم تو عصبانیت یه چیزی گفتم و هیچوقتم بهت نمیگم چی بود چون مطرح کردنش یه رفتار بچگانست که من ازش متنفرم
بعد قهر و دعوا و دوباره چند روز بعد مطرح میشد
تازه یه چیزی بود که اگرم میگفتم اتفاقی نمیفتاد
حالا فکر کنین بگم یه چیزی میدونم و نمیگم، زندگیم آتیش میگیره
مگه به این راحتیا حل میشه ، اگرم کامل مطرح کنم که دیگه هیچی
من ازش نمیترسم، جرأت گفتن هرچیزی رو دارم، ولی نمیخوام ناپخته عمل کنم
نمیخوام مطرح بشه بعد قبح قضیه بریزه و عادی بشه و ...
از طرفی من نمیگم شوهرم مثل بعضیهاست که زن بازه، فقط از دوستیهای قدیمیش دست نمیکشه، و از همه مهمتر طرف حساب من یه موجود هیچی نداره که اصلا نمیشه بهش اعتماد کرد
من خودم هنوز که هنوزه بعد 8سال با یه نفر تماس دارم، مثل برادرمه، مامانم اینا همه میشناسنش، حتی هنوز کارهای کامپیوتری که داره به من زنگ میزنه، من حتی فرستادمش مغازه شوهرم، یعنی شوهرم دیدتش، ولی توضیحی بابت عقبه ندادم، که البته دوستی نبود، یه رابطه کاری بود، ولی مطمئنم اگه همین الآن به شوهرم بگم که ما با هم کار میکردیم و ... عین خیالش نیست چون شخصیتشو دیده، دیده چه آدم معتقدیه، ولی من دیدم شوهرم با دختری بوده که به راحتی خودشو زیر دست هرکسی ولو میکنه، به هیچی معتقد نیست، کاملا یه انسان عقده ای و دچار کمبوده، برای همین دارم میسوزم، اگه یه آدمی بود که سرش به تنش میرزید میگفتم شخصیتشو حفظ میکنه ولی میدونم که نیست
سلام شمیم جان این عکس ها و فیلم ها مال قبل از نامزدیتون بوده به قول خودت دقیقا دو روز قبل از نامزدیتون پس اصلا مهم نیست
شمیم جان گذشته همسر من و یا تو هیچ ربطی به ما نداره پس اصلا بهش فکر نکن اون قبلا هیچ تعهدی نسبت به تو نداشته که بخواد............
پس فکرت و خودت رو با این افکار ناراحت نکن
همه ما خوب می دونیم که همسر تو چه قدر تورو دوست داره
خیلی از مرد ها قبل از ازدواجشون با خیلی ها بودن
من هیچ وقت به خودم اجازه نمی دم که از همسرم در مورد گذشته اش سوالی کنم چون معتقدم گذشته اون اصلا به من ربطی نداره
آیا تو بعد از نامزدیتونم چیزی ازش دیدی؟
خواهرم
فعلا فقط اروم باشید
استرس و اضطرابتون رو کم کنید...
فقط ارامش داشته باشید... و مطمئن باشید که چیز خاصی نیست
ممنون
خیلی دلم میخواد تو زندگیم آرامش داشته باشم، این استرسها و اضطرابها بدجور داره رو جسمم اثر میزاره
:163:
سلام شمیم جان تاپیکتونو باحساسیت دنبال میکنم.من الان مجردم ومثل شما خودمو از همه گناهایی که یه دختر میتونه مرتکببشه دور نگه داشتم .تا بدوتنم در اینده با روحی پاک وسالم وارد زندگی مشترکم بشم.باخوندن تاپیک شما دلم لرزید چون من اصلا دلم نمی خاد که اینقدرتو زندگیم واسه یهرابطه تلاش کنم ونتیجه.........نمیدونم چی بگم وکاملا درکتون میکنمشما لیاقت بهترینارو دارین اما متاسفانه امروزه به لیاقت ادما اعتنایی نمیشه اصلا نمی خوام اینو بگم اما فکر میکنم شوهرتون خیالش از جانب شما کاملا راحته اینجور افراد میدونن چه کسیو انتخاب کنن که خودشون راحت باشن.نمیدونم اینو بگم یا نه اصلا راهنمایی خوبی هست یا واقعا بچه گانست.شما هم چند روزی مشکوک عمل کنین یعنی نزارین گوشیتونو برداره یا روی گوشیتون رمز بزارین و هر کاری که میدونیین توجهش بتون جلب میشه در واقع شاید بشه گفت یه مقابله به مثل کوچیک تا بفهمه چقدر کاراش عذاب اوره.من به فکرتون هستم واستون دعا میکنم که زودترمسایلتون به بهترین شکل حل بشه